آتش حسد - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به خانه آمد، اما نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان از خانه برداشت و با خويش به مسجد پيامبر آورد و خود را محكم به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت :

خدايا تا توبه من قبول نشود، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم كرد. گفته اند فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت يا خوردن غذا دخترش ‍ مى آمد و او را از ستون باز مى كرد و مجددا باز خود را به آن ستون مى بست و مشغول التماس و تضرع مى شد و مى گفت :

خدايا غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيامبر تو خيانت كردم ، خدايا تا توبه من قبول نشود همچنان در همين حال خواهم ماند تا بميرم .

اين خبر به رسول اكرم (ص ) رسيد. فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، در نزد خدا برايش استغفار مى نمودم ولى او مستقيم نزد خدا رفت و خداوند خودش به او رسيدگى خواهد كرد. شايد دو شبانه روز يا بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان بر پيامبر اكرم (ص ) در خانه سلمه وحى نازل شد و در آن به پيامبر خبر داده شد كه توبه اين مرد قبول است . پس از آن پيامبر فرمود: اى ام سلمه ! توبه ابولبابه پذيرفته شد. ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله ! اجازه مى دهى كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعى ندارد.

اطاقهاى خانه پيامبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند. ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابولبابه ! بشارتت بدهم كه خدا توبه تو را قبول كرد.

اين خبر مثل توپ در مدينه صدا كرد، مسلمانان به داخل مسجد ريختند تا ريسمان را از او باز كنند، اما او اجازه نداد و گفت : من دلم مى خواهد كه پيامبر اكرم (ص ) با دست مبارك خودشان اين ريسمان را باز نمايند.

نزد پيامبر(ص ) آمدند و عرض كردند: يا رسول الله ابولبابه چنين تقاضايى دارد، پيامبر به مسجد آمد و ريسمان را باز كرده و فرمود: اى ابولبابه توبه تو قبول شد، آنچنان پاك شدى كه مصدق آيه : يحب التوابين و نحب المتطهرين گرديدى . الان تو حالت آن بچه را دارى كه تازه از مادر متولد مى شود، ديگر لكه اى از گناه در وجود تو نمى توان پيدا كرد.

بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله ! مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خداوند توبه من را پذيرفت ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم . پيامبر فرمود: اين كار را نكن . گفت : يا رسول الله اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اين نعمت صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم . فرمود: نه . عرض كرد: اجازه بفرماييد يك ثلث آن را بدهم . فرمود: مانعى ندارد. ^(130)

آتش حسد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در زمان يكى از خلفا، مرد ثروتمندى بود. روزى وى غلامى را از بازار خريد، اما از روز اول كه اين غلام را خريده بود، با او مانند يك غلام عمل نمى كرد، بلكه مانند يك آقا با او رفتار مى نمود؛ يعنى بهترين غذاها را به او مى داد، بهترين لباسها را برايش مى خريد، آسايشش را فراهم مى كرد. درست مانند فرزندش به وى مى رسيد، حتى شايد از فرزندش هم بهتر. علاوه بر اين ، با همه توجه و لطفى كه به او مى كرد، پول زيادى هم در اختيارش مى گذارد ولى غلام ارباب خود را هميشه در حال فكر مى ديد و او اغلب اوقات ناراحت مى يافت .

بالاخره ارباب تصميم گرفت تا غلام خويش را آزاد سازد و پول و سرمايه زيادى هم به او بدهد. شبى با او نشست و درد دل خود با بيرون ريخت و رو به او گفت : اى غلام ! من حاضرم كه تو را آزاد كنم و فلان قدر پول هم به تو بدهم ، ولى آيا مى دانى كه اين همه خدمت هايى كه من به تو كردم براى چه بود؟ غلام گفت : نه .

براى چه بود؟ گفت : براى يك تقاضا! فقط اگر تو اين تقاضا را انجام دهى ، هر چه كه من به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و اگر اين تقاضا را انجام ندهى من از تو راضى نيستم ، اما چنانچه خود را براى انجام دادن آن حاضر كنى ، من بيش از اينها به تو مى دهم .

غلام گفت : هر چه بفرمايى اطاعت مى كنم ، تو ولى نعمت من هستى ، تو به من حيات دادى .

ارباب گفت : نه ، بايد قول بدهى ؛ زيرا مى ترسم كه پيشنهاد كنم و تو بگويى نه !

غلام گفت : مطمئن باش هر چه مى خواهى پيشنهاد كنى ، بفرما.

همين كه ارباب خوب از غلام قول گرفت ، گفت : پيشنهاد من اين است كه تو در يك موقع خاص و در مكان مخصوصى

/ 166