توبه شعوانه - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وقتى بشر حافى مريض شد؛ همان مرضى كه بر اثر آن فوت كرد. دوستان و اطرافيانش در كنار بالينش جمع شده ، گفتند: بايد ادرارت را به طيب نشان دهيم تا راهى براى علاج بيابد.

گفت : من در پيشگاه طبيبم ، هر چه بخواهد با من مى كند.

گفتند: اين كار بايد حتما انجام شود.

گفت : مرا رها كنيد، طبيب واقعى مريضم كرده است .

دوستان بشر اصرار ورزيده ، گفتند: طبيبى است نصرانى كه بسيار حاذق و ماهر است . بشر وقتى ديد كه دست بردار نيستند به خواهرش گفت :

فردا صبح ادرارم را براى آزمايش به آنها بده .

فردا كه ادرارش را پيش طبيب بردند، نگاهى به آن كرد و گفت : حركت دهيد، حركت دادند، گفت : بر زمين بگذاريد، گذاردند سپس گفت : حركت دهيد، دستور داد تا سه مرتبه اين كار را كردند. يكى از آنها گفت :

در مهارت تو بيش از اين شنيده بوديم كه سرعت تشخيص دارى ، ولى حالا مى بينيم چند مرتبه حركت مى دهى و به زمين مى گذارى ؟!

طبيب گفت : به خدا سوگند در مرتبه اوّل فهميدم ولى از تعجّب ، عمل را تكرار مى كنم ، اگر اين ادرار از نصرانى است متعلق به راهبى است كه از خوف خدا كبدش فرسوده شده و اگر از مسلمان است ، قطعا از بشر حافى مى باشد.

گفتند: همانطور كه تشخيص دادى از بشر است . همين كه طبيب نصرانى اين حرف را شنيد، مقراضى (قيچى ) گرفت و زنار خود را پاره كرد و گفت :

اءشهد ان لا اله الا الله و اءن محمدا رسول الله رفقاى بشر با عجله پيش او آمدند تا بشارت اسلام آوردن طبيب را به او بدهند، همين كه چشمش به آنها افتاد گفت : طبيب اسلام آورد يا نه ؟ جواب دادند: آرى . ولى تو از كجا خبردار شدى ؟ گفت : وقتى شما رفتيد، مرا خواب گرفت . در عالم خواب يك نفر به من گفت : به بركت آبى كه براى طبيب فرستادى آن مرد مسلمان شد و ساعتى نگذشت كه بشر از دنيا رفت .^(30)

توبه شعوانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در بصره زنى بود عياش و خوشگذران به نام شعوانه كه نام هيچ مجلس ‍ فسادى از او خالى نبود. از راههاى نامشروع مال و ثروت زيادى جمع آورى كرده ، و كنيزانى را در خدمت گرفته بود. روزى با چند كنيزك از كوچه اى گذر مى كرد، به در خانه مردى صالح كه از زهاد و وعاظ آن عصر بود رسيد، خروش و فريادى شنيد كه از آن خانه بيرون مى آمد. گفت : در بصره چنين ماتمى هست و ما را خبر نيست ! كنيزكى را به اندرون فرستاد تا ببيند چه خبر است . او داخل خانه رفت و مدتى گذشت و بيرون نيامد. كنيز ديگرى فرستاد، كه بعد از مدتى از او هم خبرى نشد.

شعوانه با خود گفت : در اين كار سرى است ، اين ماتم مردگان نيست كه برپاست ، اين ماتم زندگانست ، اين ماتم بدكاران است ، اين ماتم مجرمان است ، اين ماتم عاصيان و نامه سياهان است ، خوب است خودم به اندرون روم ببينم چه خبر است ، وقتى داخل خانه شد آن مرد عابد صالح را ديد كه در بالاى منبر اين آيات را تفسير مى كند كه :

اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا، و اذا القوامنها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هناللك ثبورا، لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا وادعوا ثبورا كثيرا چون آتش دوزخ آنان را از مكانى دور ببيند، خروش و فرياد خشمناكى دوزخ را از دور به گوش خود مى شنوند، و چون آن كافران را در زنجير بسته بر مكان تنگى از جهنم در افكنند، در آن حال همه فرياد و واويلا از دل بركشند، به آنها عتاب شود كه امروز فرياد حسرت و ندامت شما يكى (دو تا) نيست بلكه بسيار از اين آه و واويلاها بايد از دل بر كشيد.^(31) اين كلمات چنان بر قلب شعوانه نشست كه شروع به گريه كرد و گفت : اى شيخ من يكى از روسياهان درگاهم ، گناهكار و مجرمم ، آيا اگر توبه كنم حق تعالى مرا مى آمرزد؟ شيخ گفت : خداوند گناهان تو را آمرزد اگر

/ 166