مرد عربى از قبيله بنى سليم در بيابان سوسمارى را صيد كرد، آن را در آستين خود پنهان نموده راه مدينه در پيش گرفته و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد. عده اى از اصحاب نزد رسول خدا بودند كه آن مرد از راه رسيده بانگ برداشت ، يا محمد! پيامبر در جواب او فرمود: يا محمد يا محمد^(24) مرد عرب بدون تاءمل شروع به سخنان جسارت آميز كرد و گفت :انت الساحر الكذاب الذى ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء على ذى لهجة اكذب منك ...تويى همان دروغگوى ساحرى كه آسمان و زمين دروغگوتر از تو سايه نيفكنده و برنداشته است ، تويى كه خيال مى كنى خدايت در آسمان ترا بر تمام مردم برانگيخته ؟ سوگند به لات و عزى اگر بستگانم مرا عجول نمى ناميدند با همين شمشير تو را مى كشتم و با اين كار بر همه مردم افتخار مى نمودم .عمر از جاى خود برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اگر اجازه دهى من اين مرد را بكشم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى ابوحفض (كنيه عمر) بنشين بايد حليم و بردبار باشد. آنگاه رو به مرد عرب كرد و فرمود: اعراب اين چنين اند، با خشم و غضب به ما حمله ور مى شوند سخنان درشت و ركيك در روى ما مى گويند. و حالا تو اى برادر! اسلام بياور تا سالم از آتش جهنم بمانى و رستگار شوى ، برادر ما گردى و در سود و زيانمان شريك باشى .مرد عرب خشمگين تر شد، سوسمار را از آستين انداخت و گفت : سوگند به لات و عزى ايمان نمى آورم مگر اين سوسمار ايمان بياورد؟!. سوسمار شروع به فرار نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صدا زد: يا ايتها الضب قفى اى سوسمار بايست ، حيوان صيد شده در جاى خود ايستاد، پيامبر فرمود: من انا من كيستم ؟ سوسمار با جملاتى بسيار زيبا و مرتب گفت : انت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف فرمود: چه كسى را پرستش مى كنى ؟ گفت : پروردگارى كه دانه را مى شكافد و به وجود آورنده ارواح است ، ابراهيم خليل را دوست خود گرفته و تو را به عنوان حبيب برگزيده است . با ديدن اين صحنه عجيب ، مرد عرب با خود گفت : سوسمارى كه با دست خود صيد كردم و در آستين نهادم بدون ادراك و شعور اين چنين گواهى مى دهد، من از او پست ترم كه شهادت ندهم ؟ عرض كرد يا رسول الله : دست خود را بدن تا با تو بيعت كنم و بدون درنگ گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله *))*.