اعرابى و سوسمارش ؟! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گاه اعضاء درباره چيزى از وظايف بدن ترديد كند، مثلا اگر يكى از قواى پنجگانه انسان : قوه بينايى *((*باصره *))* يا بويايى *((*شامه *))* يا چشايى *((*ذائقه *))* يا شنوايى *((*سامعه *))* يا لمس كردن *((*لامسه *))* در انجام وظايف خود تعلل ورزد يا شك نمايد، رجوع به قلب مى كند كه مركز كشور بدن است ، و به فرمان قلب گردن مى نهد، و در كار خود يقين پيدا نموده ترديدش بر طرف مى شود.

گفتم : بنابراين قلب براى اداره امور بدن انسان لازم است ، وگرنه اين اعضاء نمى تواند درست انجام وظيفه كنند، اين طور نيست ؟ گفت : آرى ، چنين است .

گفتم : اى مرد دانشمند، خداوند عالم ، بدن كوچك تو را به حال خود نگذاشته ، بلكه براى انجام وظيفه اعضاء و اداره امور آن ، پيشوايى قرار داده كه كارهاى صحيح انجام دهد، و يقين پيدا كند ترديدى كه در آن داشته برطرف شده است ، ولى بندگانش را به حال خود مى گذارد كه در حيرت و شك و ترديد و اختلافات بسر برند، و پيشوايى براى آنها تعيين ننموده است ، تا در مقام شك و حيرت خود، به وى رجوع نمايند؟!

در اين موقع *((*عمرو بن عبيد*))* سر به زير انداخت و سكوت عميقى نمود، و به فكر فرو رفت ! آنگاه سر برداشت و نگاهى به من نمود و پرسيد: تو هشام نيستى ؟!

گفتم : نه ! گفت : با او نشست و برخاست نكرده اى ؟!

گفتم : نه ! گفت : پس تو اهل كجايى ؟ گفتم : از مردم كوفه هستم ! گفت : پس ‍ مسلم تو همان هشام هستى !!

اين را گفت و مرا طلبيد و در آغوش گرفت و نزد خود نشانيد و تا موقعى كه نشسته بودم ديگر سخنى نگفت .

چون سخنان هشام به پايان رسيد، لبخندى بر لبان حضرت صادق عليه السلام نقش بست ، و پرسيد: اى هشام ! چه كسى اين روش مبارزه را به تو آموخت ؟ هشام گفت : يا بن رسول الله بر زبانم جارى گشت . فرمود: به خدا قسم اين روش در صحف ابراهيم و موسى نوشته شده است ^(23)

اعرابى و سوسمارش ؟!

مرد عربى از قبيله بنى سليم در بيابان سوسمارى را صيد كرد، آن را در آستين خود پنهان نموده راه مدينه در پيش گرفته و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد. عده اى از اصحاب نزد رسول خدا بودند كه آن مرد از راه رسيده بانگ برداشت ، يا محمد! پيامبر در جواب او فرمود: يا محمد يا محمد^(24) مرد عرب بدون تاءمل شروع به سخنان جسارت آميز كرد و گفت :

انت الساحر الكذاب الذى ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء على ذى لهجة اكذب منك ...

تويى همان دروغگوى ساحرى كه آسمان و زمين دروغگوتر از تو سايه نيفكنده و برنداشته است ، تويى كه خيال مى كنى خدايت در آسمان ترا بر تمام مردم برانگيخته ؟ سوگند به لات و عزى اگر بستگانم مرا عجول نمى ناميدند با همين شمشير تو را مى كشتم و با اين كار بر همه مردم افتخار مى نمودم .

عمر از جاى خود برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اگر اجازه دهى من اين مرد را بكشم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى ابوحفض ‍ (كنيه عمر) بنشين بايد حليم و بردبار باشد. آنگاه رو به مرد عرب كرد و فرمود: اعراب اين چنين اند، با خشم و غضب به ما حمله ور مى شوند سخنان درشت و ركيك در روى ما مى گويند. و حالا تو اى برادر! اسلام بياور تا سالم از آتش جهنم بمانى و رستگار شوى ، برادر ما گردى و در سود و زيانمان شريك باشى .

مرد عرب خشمگين تر شد، سوسمار را از آستين انداخت و گفت : سوگند به لات و عزى ايمان نمى آورم مگر اين سوسمار ايمان بياورد؟!. سوسمار شروع به فرار نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صدا زد: يا ايتها الضب قفى اى سوسمار بايست ، حيوان صيد شده در جاى خود ايستاد، پيامبر فرمود: من انا من كيستم ؟ سوسمار با جملاتى بسيار زيبا و مرتب گفت : انت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف فرمود: چه كسى را پرستش مى كنى ؟ گفت : پروردگارى كه دانه را مى شكافد و به وجود آورنده ارواح است ، ابراهيم خليل را دوست خود گرفته و تو را به عنوان حبيب برگزيده است . با ديدن اين صحنه عجيب ، مرد عرب با خود گفت : سوسمارى كه با دست خود صيد كردم و در آستين نهادم بدون ادراك و شعور اين چنين گواهى مى دهد، من از او پست ترم كه شهادت ندهم ؟ عرض كرد يا رسول الله : دست خود را بدن تا با تو بيعت كنم و بدون درنگ گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله *))*.

/ 166