تناقضات قرآن !!! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مطالعه از وى سلب شده و شب و روز در خواب و بيدارى به ياد آن زن بود و نمى دانست چگونه خود را از آن ورطه هولناك نجات دهد.

ناگزير راز دل را به يكى از مشايخ گفت و درمان آن حالت دردناك را از او خواست .

شيخ به وى گفت مردى وارسته در *((*رى *))* هست كه او را *((*ابو يوسف *))* مى نامند. بايد بروى نزد او و موضوع را با وى در ميان بگذارى باشد كه او چاره اى بينديشد.

ابو عثمان بار سفر بست و روى به رى نهاد. وقتى به رى رسيد سراغ خانه ابو يوسف را گرفت . مردم گفتند: اين شخص مردى فاسق است اوقاتش به ميگسارى ، و همنشينى با پسران امرد مى گذرد. خانه اش در محله شراب فروشان است و عالمى پرهيزگار مانند شما را نمى زيبد كه به ملاقات مرد بدنامى چون او برود.

ابو عثمان چون اين سخن شنيد به شهر خود بازگشت و آنچه شنيده بود به شيخ خود گفت ، شيخ به وى تاءكيد كرد كه نبايد روى سخنان مردم حساب كند و لازم است هر طور شده مجددا براى ديدن ابو يوسف به رى برود و چاره كار را از او بخواهد!

ابو عثمان ناچار به عزم رى راهى سفر شد و اين بار بدون اعتنا، به خانه ابو يوسف رفت . همين كه به مجلس او در آمد، ديد پسرى زيبا در كنارش ‍ نشسته و شيشه شرابى پهلويش گذاشته است . از ابو يوسف پرسيد! چرا در محله شراب فروشان سكونت گزيده است ؟ ابو يوسف گفت : مردم اين محله شراب فروش نبودند، زورمندان خانه هاى ايشان را به زور گرفتند و شراب فروشان را در آن جاى دادند، ولى خانه مرا براى من گذاشتند، و من در خانه ام سكونت دارم .

ابو عثمان پرسيد: اين نوجوان كيست ؟ گفت پسر من است كه احكام دينى به وى مى آموزم .

گفت : اين شيشه چيست ؟ ابو يوسف گفت سركه است كه خورش نان كرده ام .

ابو عثمان متحير شد و گفت : اگر وضع شما چنين است ، چرا خود را در معرض تهمت قرار داده ايد كه زبان مردم به روى شما باز شود؟ ابو يوسف گفت : من خودم را به بدى مشهور كرده ام تا بازرگانان فريب زهد و تقواى مرا نخورند و به صلاح و پرهيزگارى من مغرور نشوند، و زنان و كنيزان خود را نزد من به امانت نسپارند، و آنها مرا از عبادت خدا و تحصيل و مطالعه كتب باز ندارند!

وقتى ابو عثمان اين سخنان را شنيد متنبه شد، و عشق زن اجنبى از دلش ‍ بيرون رفت ، و چون به نيشابور برگشت زن را به شوهرش كه از سفر بازگشته بود تحويل داد و از آن ورطه هولناك راحت شد.^(15)

تناقضات قرآن !!!

*((*اسحاق بن حنين كندى *))* از فلاسفه بزرگ عرب است . وى نصرانى بود، و مانند پدرش حنين بن اسحاق از فيلسوفان مشهورى است كه به واسطه آشنايى با زبان يونانى و سريانى ، فلسفه يونان را به عربى ترجمه كردند. فرزند وى ، يعقوب بن اسحاق نيز بزرگترين حكيم عرب است ، و هر دو نزد خلفاى عباسى با عزت و احترام مى زيستند. *((*كندى *))* فيلسوف نامى عراق در زمان خويش دست به تاءليف كتابى زد كه به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. اسحاق كندى چون با فلسفه و مسائل عقلى و افكار حكماى يونان سروكار داشت ، طبق معمول با حقايق آسمانى و موضوعات دينى چندان ميانه اى نداشت و به واسطه غرورى كه بيشتر فلاسفه در خود احساس مى كنند، بايد بدبينى و ديده حقارت به تعاليم مذهبى مى نگريست . اسحاق كندى آن چنان سرگرم كار كتاب *((*تناقضات قرآن *))* شده بود، كه به كلى از مردم كناره گرفته و پيوسته در منزل خود با اهتمام زياد به آن مى پرداخت . روزى يكى از شاگردان او در سامره به حضور امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شد. حضرت به وى فرمود: در ميان شاگردان اسحاق كندى يك مرد رشيد و با شهامتى پيدا نمى شود كه اين مرد را از كارى كه پيش گرفته باز دارد؟ شاگرد مزبور گفت : ما چگونه مى توانيم در اين خصوص به وى اعتراض كنيم ، يا در مباحث علمى ديگرى كه استادى چون او بدان پرداخته است ايراد بگيريم ؟ او استاد بزرگ و نامدارى است و ما توانايى گفتگوى با او را نداريم . حضرت فرمود: اگر من چيزى به تو القا كنم ، مى توانى به او برسانى و درست به وى حالى كنى ؟ گفت : آرى .

فرمود: برو نزد استادت و با وى گرم بگير و تا مى توانى در اظهار ارادت و اخلاص و خدمت گذارى نسبت به او كوتاهى نكن ، تا جايى كه كاملا مورد نظر وى واقع شوى و او هم لطف و عنايت خاصى نسبت به تو پيدا كند.

/ 166