آيا عمل خوبى هم داشت - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايشان روى از من گردانيد. بر من بسيار دشوار و سنگين آمد، گفتم : يا رسول الله ! نسبت به من اينطور رفتار مى كنى با اين كه فرزندانت را اينقدر گرامى مى دارم و به آنها بخشش مى نمايم كه مخارج ساليانه شان را كفايت مى كند؟ آيا جزاى خوبيهاى من همين است كه از من روى برگردانى ؟ پيامبر - ص - فرمودند: آرى . چرا فرزند مرا با بدترين حال از در خانه ات بر گردانيدى و نااميدش كردى ؟ عرض كردم : چون او را در حال گناه و زشتى ديدم و حكايت را شرح دادم ، من سهميه او را قطع كردم تا به او در معصيت كمك نكرده باشم .

فرمود: آن پول را تو به خاطر او دادى يا به خاطر من ؟ گفت : به خاطر شما.

فرمود: پس مى خواستى آنچه از او سرزده بود به واسطه اين كار كه از فرزندان من است چشم پوشى كنى .

گفتم : چشم يا رسول الله ، هر چه فرموديد همان خواهم كرد.

در اين موقع از خواب بيدار شدم . صبحگاه از پى آن مرد فرستادم ، وقتى كه از وزارتخانه به منزل برگشتم ، دستور دادم او را وارد كنند و به غلام خود گفتم : ده هزار درهم در دو كيسه براى او بياورد، وارد شد و من نيز ده هزار درهم به او دادم و با خشنودى از من گرفت و رفت . همين كه به خانه اش ‍ رسيد، برگشت و گفت :

اى وزير! سبب راندن ديروز و مهربانى امروز و دو برابر كردن سهميه چه بود؟ گفتم جز خيرى چيزى نبود، به خوشى برگرد. گفت : به خدا سوگند تا از جريان اطلاع پيدا نكنم ، برنمى گردم . آنچه در خواب ديده بودم ، به او گفتم . ناگهان اشگش مانند ژاله جارى شد و گفت : پيمان واجب و لازمى با خداى خود بسته ام كه ديگر گرد معصيت نگردم و هرگز پيرامون آنچه ديدى ، نروم تا جدم محتاج نشود با تو محاجه كند. بدين طريق از گناه كناره گرفت . توبه نيكويى كرد.^(89)

آيا عمل خوبى هم داشت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در اطراف بصره مردى فوت كرد او چون بسيار آلوده به معصيت بود، كسى براى حمل و تشييع جنازه اش حاضر نشد. زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت و جنازه او را تا محل نماز بردند، ولى كسى براى او نماز نخواند. بدن او را براى دفن به خارج از شهر بردند.

در آن نواحى ، زاهدى بود بسيار مشهور كه همه به صدق و صفا و پاكدلى او اعتقاد داشتند. زاهد را ديدند كه منتظر جنازه است ، همين كه بر زمين گذاشتند، زاهد پيش آمد و گفت : آماده نماز شويد و خودش نماز را خواند. طولى نكشيد كه اين خبر به شهر رسيد و مردم دسته دسته براى اطلاع از جريان و اعتقادى كه به آن زاهد داشتند، از جهت نيل به ثواب مى آمدند و نماز بر جنازه اش مى خواندند و همه از اين پيش آمد در شگفت بودند.

سرانجام از زاهد پرسيدند كه : چگونه شما اطلاع از آمدن اين جنازه پيدا كرديد؟ گفت : در خواب ديدم به من گفتند: برو در فلان محل بايست ، جنازه اى مى آورند كه فقط يك زن همراه اوست ، بر او نماز بخوان كه آمرزيده شده است . زاهد از زن او پرسيد، شوهر تو چه عملى مى كرد كه سبب آمرزش او شد؟ زن گفت : شب و روز او، به آلودگى و شرب خمر مى گذشت . پرسيد: آيا عمل خوبى هم داشت ؟ زن جواب داد: آرى ، سه كار خوب نيز انجام مى داد:

1- هر وقت شب از مستى به خود مى آمد، گريه مى كرد و مى گفت : خدايا! كدام گوشه جهنم مرا جاى مى دهى ؟ 2- صبح كه مى شد، لباس خود را عوض مى كرد، غسل مى نمود و وضو مى گرفت و نماز مى خواند.

3- هيچگاه خانه او خالى از دو يا سه يتيم نبود. آنقدر كه به يتيمان مهربانى و شفقت مى كرد به اطفال خود خوبى نمى كرد. ^(90) حكايت زن عبدالله بن سلام

/ 166