دستى كه به صورت پيامبر - ص - سيلى زد! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فان يك صدر هذا اليوم ولى فان غدا لناظره قريب اگر چه اول امروز گذشت ولى فردا براى كسى كه به انتظار آن را دارد، نزديك است .

صبگاه نعمان با سپاه خود سوار گرديد و بنا به عادت هميشگى به طرف غريين راه افتاد، قراد را نيز با خود همراه برد، دستور داد او را براى سياست آماده كنند عده اى از نزديكان نعمان گفتند: امير در كشتن او نبايد عجله كند تا تمام روز به پايان برسد و آخرين اشعه خورشيد ناپديد گردد، آنگاه حكم امير بر وى نافذ است .

نعمان مى خواست او را بكشد تا مرد طايى جان به سلامت برد، چون از وزراء اين سخن را شنيد در كشتنش توقف كرد تا هنگامى كه آفتاب فرو رفت و نزديك بود آخرين اشعه آن ناپديد شود، جلاد بالاى سر قراد ايستاده و شمشيرى برهنه در دست داشت . تمام همراهان نعمان منتظر پايان اين پيشامد بودند، قراد بر روى زمين نشسته و با چشم حسرت بار به اطراف خود نگاه مى كرد، شايد يك دقيقه ديگر بيش نمانده بود كه با ناپديد شدن آخرين شعاع خورشيد عمر قراد هم به سر آيد، ناگاه از دور سوارى نمايان گرديد. نعمان به جلاد گفت :

منتظر چيستى ؟ وزراء گفتند: صبر بايد كرد تا آن شخص برسد. چيزى نگذشت كه مردى را ديدند با عجله تمام مى آيد. همين كه نعمان او را ديد چون از آمدنش رضايتى نداشت گفت : اى احمق ! چه چيز تو را بر آن داشت بعد از آن كه از چنگ مرگ خلاص گشتى ، باز آمدى ؟ گفت : وفادارى به پيمان مرا وادار به آمدن كرد. نعمان پرسيد:

داعيه تو بر وفادارى و حق شناسى چه بود؟ حنظله جواب داد: دين من .

نعمان گفت : چه دين دارى ؟ پاسخ داد: دين عيسى (ع ). نعمان تقاضا كرد آن را بر من عرضه بدار. حنظله قدرى از مزاياى دين خود را شرح داد. نعمان گفت : اين دين حق بوده و ما از آن غافل بوده ايم ؟ در همان حال ، ايمان آورد و ترك بت پرستى كرد. دستور داد غريين را خراب كنند.

گفت : به خدا قسم نمى دانم از شما دو نفر كدام وفادارتر هستيد؟ تو كه بدون شناخت قبلى ، ضامن او شدى يا او كه از چنگال مرگ خلاصى يافته بود و بار ديگر خود را در غرقاب فنا انداخت ؟. براى من روا نبود شما را بكشم ، از هر دو پذيرايى نمود و جايزه داد. به بركت جوانمردى قراد و وفادارى حنظله ، آن سنت و رويه ناپسند از بين رفت . ^(118)

دستى كه به صورت پيامبر - ص - سيلى زد!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى پيامبر خدا - ص - از مدينه طيبه بيرون رفت ، ديد كه مرد عربى سر چاهى براى شتر خود آب مى كشد.

فرمود: آيا اجير مى خواهى كه براى شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلى . به هر دلوى سه خرما اجرت ميدهم . حضرت راضى شد، يك دلو آب كشيد و سه خرما اجرت گرفت ، سپس ‍ هشت دلو ديگر كشيد كه ريسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد. مرد عرب غضبناك شده ، جسارت كرد و سيلى به صورت مبارك رسول خدا - ص - زد و بيست و چهار خرما به پيامبر خدا مزد داد. آن بزرگوار دست خود را ميان چاه كرد و دلو را بيرون آورد. چون اعرابى اين حلم و حسن خلق را از پيامبر ديد دانست كه آن حضرت بر حق بوده ، لذا رفت و كاردى پيدا كرد، آن دستى را كه به پيامبر جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمين افتاد.

قافله اى از آن راه مى گذشتند، ديدند دست اين شخص قطع شده و خودش ‍ غش كرده و افتاده است . آنان پياده شدند و آب به صورتش پاشيدند، وقتى كه به هوش آمد، گفتند: تو را چه شده ؟! گفت : به صورت پيامبر سيلى زده ام ، مى ترسم كه دچار عقوبت شوم !

برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت . جهت رسيدن به خدمت پيامبر راهى مدينه شد، وقتى به مدينه رسيد، ديد عده اى از اصحاب در جايى نشسته اند، پرسيدند: چه مى خواهى ؟ گفت : به پيامبر خدا حاجتى دارم . سلمان او را به خانه فاطمه زهرا(س ) برد، ديد پيامبر خدا نشسته و حسنين را روى زانوى مقدسش جاى داده است .

اعرابى عذر خواهى نمود! پيامبر خدا فرمود: پس چرا دستت را قطع كرده اى ؟ عرض كرد: من دستى را كه به صورت نازنين شما سيلى زده باشد نمى خواهم . پيامبر فرمود: اسلام بياور و به يگانگى خدا اقرار كن . عرض ‍ كرد: اگر شما بر حقيد دست قطع شده مرا به حال اول برگردانيد و شفا دهيد.

/ 166