بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْفضيل بن عياض دزد معروفى بود كه مردم از دست او خواب راحت نداشتند، شبى از ديوار خانه اى بالا مى رود، به قصد ورود به منزل روى ديوار مى نشيند. خانه از آن مرد عابد و زاهدى بود، كه شب زنده دارى مى كرد، نماز شب مى خواند، دعا مى نمود اما در آن لحظه به تلاوت قرآن مشغول بود، صداى حزين قرائت قرآنش به گوش مى رسيد، ناگهان اين آيه را تلاوت كرد: اءلم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله آيا وقت آن نرسيده است كه مدعيان ايمان ، قلبشان براى ياد خدا نرم و آرام شود؟ تا كى قساوت قلب ؟ تا كى تجرى و عصيان ؟ تا كى پشت به خدا كردن ؟! آيا وقت روى گرداندن از گناه و رو كردن به سوى خدا نرسيده است ؟ فضيل بن عياض همين كه اين آيه را از روى ديوار شنيد، گويى به خود او وحى شد و مخاطب شخص او است . از اين رو همانجا گفت : خدايا! چرا، چرا، وقتش رسيده است ، و همين الان موقع آن است .از ديوار پايين آمد و بعد از آن ، دزدى ، شراب ، قمار و هر چه را كه احيانا به آن مبتلا بود، كنار گذاشت . از همه هجرت كرد، از تمام آن آلودگيها دورى گزيد، تا حدى كه برايش مقدور بود اموال مردم را به صاحبانش پس داد، حقوق الهى را ادا كرد و كوتاهى هاى گذشته را جبران نمود. تا جايى كه بعدها يكى از بزرگان گرديد، نه فقط مرد باتقوايى شد كه مربى و معلمى نمونه براى ديگران گرديد.^(38)
در حال احتضار هم شعر مى خواند!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْنقل مى كنند كه شخصى از ارباب نعمت و ناز را مرگ در رسيد، هر قدر كلمه توحيد را تلقينش مى كردند اين بيت را مى خواند:
يا رب قائلة يوما قد تبعت اءين الطريق الى حمام منجاب
اءين الطريق الى حمام منجاب اءين الطريق الى حمام منجاب
كجا رفت آن زنى كه خسته شده بود از راه رفتن ، و سراغ راه حمام منجاب را مى گرفت دليل خواندن او اين شعر را - به جاى شهادتين - اين بود كه روزى زن عفيفه زيبا چهره اى به قصد حمام از منزل خود خارج شد ولى راه حمام منجاب را پيدا نكرد و از بس راه رفته بود خسته شد، مردى را جلو خانه خود ديد، از او پرسيد: كه حمام منجاب كجاست ، مرد اشاره به منزل خود كرد و گفت : حمام اينجاست . آن زن به خيال اين كه حمام است داخل خانه آن مرد شد، مرد فورا در را بر روى آن زن بست و خواست با او زنا كند.زن بيچاره دانست كه گرفتار شده و چاره اى ندارد جز آن كه نقشه اى بكشد و خود را از چنگ آن شياد خلاص كند. به ناچار اظهار كرد كه من هم كمال ميل و رغبت بر اين كار را دارم ، ولى بدنم كثيف و بدبو است و به همين خاطر مى خواستم حمام بروم . از طرفى گرسنه نيز مى باشم ، خوب است بروى و هر چه زودتر مقدارى عطر، بوى خوش و غذا آماده كنى و من خودم را براى تو آماده كنم ، و مشتاقانه منتظرت هستم . مرد چون شدت ميل و علاقه زن را ديد، مطمئن شده ، او در خانه گذاشت و خود براى تهيه غذا و عطر بيرون رفت . زن هم از خانه در آمد و بدين وسيله خود را خلاص كرد. مرد بازگشت و اثرى از زن نديد و با حسرت آن شعر را خواند و از آن به بعد هميشه آن شعر را مى خواند.^(39)
چه هم غذاى خوبى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْروزى امام حسين - ع - غلامى را ديد كه با سگى نان مى خورد، يك لقمه پيش سگ مى اندازد و لقمه اى هم خودش مى خورد، حضرت فرمود: اى غلام ! عجب هم غذايى پيدا كرده اى ؟! غلام عرض كرد: اى پسر پيامبر! من محزون و مغموم و ناراحتم و شادى و خوشحالى خودم را از خوشحال كردن اين سگ مى خواهم ؛ زيرا كه صاحب و مولاى من يهودى است و من از همراهى و مصاحب ت با او در عذابم .