آيا به آسمان رفته اى ؟! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

؟ گفتم : به شكر پيروزى بر دشمن دولت خود، گفت : به خدا سوگند براى اين نبود، بلكه براى اين شكرگزارى كردم كه خداوند عفو را به من الهام نمود، اينك مايلم جريان مخفى شدن خود را شرح دهى كه در اين مدت چه بر سرت آمد.

من آنچه از مرد حجام و سرباز و زنش و كنيزم ديده بودم شرح دادم . دستور داد كنيزم را حاضر كنند. او در خانه اش منتظر جايزه نشسته بود، وقتى آمد ماءمون پرسيد چرا با آقاى خود معامله اين چنين كردى ؟ كنيز در جواب گفت : براى جايزه !

ماءمون دستور داد كنيز را صد تازيانه زدند، سرباز را مجبور كرد برود حجامت ياد گيرد و كسى را ماءمور كرد مواظب او باشد تا به حجامى اشتغال ورزد، به زن سرباز گفت : مثل تو زنى حيف است خانه نشين باشد تو بايد در دربار خليفه مشغول به كار شوى . مرد حجام را براى نگهبانى مخصوص ‍ خود استخدام كرد و برايش حقوق زياد در نظر گرفت . ^(33)

آيا به آسمان رفته اى ؟!

شخص كافرى به اسم *((*عبدالملك *))* خدمت امام صادق عليه السلام رفت تا درباره توحيد و خداشناسى با امام عليه السلام بحث كند.

امام به او فرمود: آيا مى دانى كه زمين زير و زبرى دارد؟ عرض كرد: آرى . فرمود: آيا تا به حال به زير زمين رفته اى ؟ عرض كرد: نه .

فرمود: آيا مى دانى كه زير زمين چه خبر است ؟ عرض كرد: نمى دانم ، ولى گمان مى كنم چيزى نباشد.

فرمود: آيا به آسمان ، بالا رفته اى ؟ مرد گفت : نه .

فرمود: از تو عجيب است كه نه به شرق عالم رفته اى و نه به غرب عالم ، نه به زير زمين فرو شده اى و نه به آسمانها بالا رفته اى ، تا بفهمى كه آفريده اى دارند و منكر هر چه در آنهاست ، هستى . آيا خردمند، چيزى را كه نمى داند، منكر مى شود؟ مرد گفت : تا به امروز هيچ كس مانند شما با من سخن نگفته بود. شما مرا به شك انداختيد.

فرمود: پس تو حالا شك دارى كه شايد خدايى باشد و شايد آفريدگارى نباشد. مرد عرض كرد: شايد همين طور باشد.

وقتى كه مرد به شك خود اعتراف كرد، امام ، شروع به تعليم او كرده و گوشه اى از شگفتيهاى آفرينش را براى وى بيان فرمود و رد آخر به وى امر نمود كه در نظم دستگاه آفرينش و بزرگى آن تفكر و دقت نمايد.

بدين ترتيب ، پس از مدتى آن شخص ايمان آورده و مسلمان شده و يكى از بزرگان گرديد.

آرى ، امام ابتدا وى را متوجه جهلش نمود و وقتى كه از جهل مركب بيرون آمد، او را تعليم فرمود و حقايق را نشانش داد.^(34)

احترام به سادات

*((*ابوالحسين *))* از سادات فاطمى بود و نسبتش با چند واسطه به امام صادق عليه السلام مى رسيد. او در قم زندگى مى كرد وى مردى شرابخوار بود و زندگى را به سختى مى گذرانيد.

در آن زمان ، *((*احمد بن اسحاق *))* وكيل امام هادى عليه السلام در شهر قم بود. روزى براى ابوالحسين كارى پيش آمد و نيازمند كمك شد، به همين خاطر به خانه احمد رفت . چون مى دانست كه ابوالحسين شراب مى نوشد، او را به خانه اش راه نداد و از خودش راند.

مدتى بعد، احمد براى زيارت امام هادى عليه السلام به *((*سامره *))* رفت ، اما امام او را راه نداده احمد پيغام فرستاد و عرض كرد: اجازه دهيد كه مشرف شوم و بدانم كه خطاى من چيست ؟ پس از خواهش بسيار، حضرت به او اذن دخول داد. وقتى كه احمد از تقصير خود پرسيد؟ حضرت فرمود: پسر عموى من پيش تو آمد ولى تو او را از خود راندى .

احمد عرض كرد: او را از خود راندم زيرا كه شراب مى خورد. حضرت فرمود: بايد رعايت نسبش را مى كردى و احترامش مى نمودى شايد پشيمان مى شد و توبه مى كرد.

پس از مدتى احمد به قم مراجعت كرد. وقتى كه ابوالحسين به ديدن وى رفت ، احمد تمام قد جلويش بلند شد و به او احترام گذاشت و او را بالاى مجلس نشانيد و به او احترام زيادى كرد. وقتى كه مجلس تمام شد.

/ 166