سخاوت صاحب بن عباد - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حال حركت مشاهده كرد تقاضا نمود او را سوار كنند، مسافرين موافقت كردند، يونس سوار شد كشتى حركت كرد ميان دريا كه رسيد خداوند يك ماهى بزرگ (نهنگ ) را ماءمور نمود به طرف كشتى رود يونس ابتدا جلو نشسته بود حمله ماهى و هيكل درشت او را كه ديد از ترس به عقب كشتى رفت ، ماهى باز به طرف يونس آمد، مسافرين گفتند: در ميان ما نافرمانى است بايد قرعه اندازيم بنام هر كس كه در آمد او را طعمه همين ماهى قرار دهيم . قرعه كشيدند بنام يونس خارج شد او را ميان دريا انداختند، ماهى يونس را فرو برد و او خويشتن را سرزنش مى كرد.

حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد سه شبانه روز در شكم ماهى بود در دل درياهاى تاريك خدا را خواند، دست به دعا بلند كرد. و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ، فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين و ياد آر حال يونس را هنگامى كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختى نمى افكنيم (تا آنكه به ظلمات دريا و شكم ماهى در شب تار گرفتار شد) آنگاه در آن ظلمتها فرياد كرد كه الها خدايى به جز ذات يكتاى تو نيست ، تو از شريك و هر عيب و آلايش پاك و منزهى و من از ستمكارانم (كه بر نفس خود ستم كردم به حالم ترحم نما) پس دعاى او را مستجاب كرديم و او را از گرداب غم نجات داديم و اهل ايمان را هم اين گونه نجات مى دهيم .^(61) ماهى يونس را به كنار دريا ميان ساحل انداخت چون موهاى بدن او ريخته و پوستش نازك شده بود خداوند درخت كدويى برايش در همانجا رويانيد تا در سايه آن از حرارت آفتاب محفوظ بماند، يونس در آن هنگام پيوسته به تسبيح و ذكر خدا مشغول بود تا آن ناراحتى و نازكى پوست برطرف شد، خداوند كرمى را ماءمور كرد ريشه كدو را خورد كدو خشك شد يونس از اين پيش آمد اندوهگين گرديد. خطاب رسيد براى چه محزونى ؟ چى شده ؟ عرض كرد در سايه اين درخت آسوده بودم كرمى را ماءمور كردى تا او را خشك كرد! فرمود: يونس اندوهگين مى شوى براى خشك شدن يك درخت كه آن را خود نكاشته اى و نه آبش داده اى و به آن اهميت نمى دادى هنگامى كه از سايه اش بى نياز مى شدى اما ترا اندوه فرا نمى گيرد براى صد هزار مردم بينوا كه مى خواستى عذاب بر آنها نازل شود، اكنون آنها توبه كردند به سوى آنها برگرد يونس به طرف قوم خود بازگشت ، همه دورش ‍ جمع شدند و ايمان آوردند^(62).

سخاوت صاحب بن عباد

صاحب بن عباد در سال 326 هجرى به دنيا آمد و چون مردى كاردان و با تدبير بود از ابتداى دوران مؤ يدالدوله ديلمى تا زمان فخرالدوله ديلمى منصب وزارت را بر عهده داشت ، او مردى بسيار دانشمند و دانش دوست و نيكو رفتار و با كمال بود، كمتر وزيرى مانند او در آن دوران يافت مى شد. آن قدر بزرگوار بود كه به او لقب *((*كافى الكفاة *))* داده بودند. شيخ صدوق كتاب عيون اخبارالرضا را به دستور او تاءليف كرد، حسين بن محمد قمى هم كتاب تاريخ قم را براى او نوشت .

در عصرهاى ماه رمضان هر كس وارد بر او مى شد ممكن نبود قبل از افطار برود گاهى هزار نفر هنگام افطار سر سفره اش بودند صدقه و انفاقهايش در اين ماه برابرى با يازده ماه ديگر مى كرد از كودكى او را مادرش اين چنين تربيت كرده بود.

در دوران طفوليت كه براى درس خواندن به مسجد مى رفت هر روز صبح مادرش يك دينار و يك درهم به او مى داد و مى گفت : فرزندم به اولين فقيرى كه رسيدى اين پولها را صدقه بده . اين كار براى صاحب عادتى شده بود، از همان سنين كودكى تا جوانى و هم آنگاه كه به مقام وزارت رسيد، هيچگاه ترك سفارش و تربيت مادر نكرد.

از ترس اين كه مبادا يك روز صدقه را فراموش كند به خادمى كه متصدى اطاق خوابش بود، دستور مى داد هر شب يك دينار و يك درهم در زير تشكش بگذارد صبح كه از خواب بر مى خواست پول را به اولين فقير مى داد.

اتفاقا شبى خادم فراموش كرد اين كار را بكند فردا كه صاحب سر از خواب برداشت بعد از نماز دست زير تشك برد كه پول را بردارد ديد كه پولى نيست و خادم فراموش كرده پول بگذارد، صاحب اين فراموشى را به فال بد گرفت ، با خود گفت لابد اجلم فرا رسيده كه خادم از گذاشتن دينار و درهم غفلت كرده ، دستور داد آنچه در اطاق خوابش از لحاف و تشك و بالش بود. به كفاره فراموش كردن صدقه آن روز، همان خادم به اولين فقيرى كه برخورد كرد بدهد، وسايل خواب و آسايش صاحب تمام از پارچه هاى نفيس و قيمتى ديبا بود.

/ 166