معاويه و پسر دايى خود - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناراحت شدم ، چوبى برداشتم او را طورى زدم كه به زمين افتاد، در نتيجه مرا نفرين كرد، نصف بدنم فلج شده (و با دست لباس را عقب زد و قسمت فلج شده بدنش ‍ را به امام عليه السلام نشان داد) از آن به بعد خيلى پشيمان شدم ، نزد پدرم رفتم با خواهش و گريه و زارى ، از او معذرت خواستم ، و از او خواستم كه براى نجاتم دعا كند، او حاضر شد كه با هم برويم در همان مكانى كه مرا نفرين كرد، در حقم دعا كند تا خوب شوم ، با هم به طرف مكه رهسپار بوديم ، پدرم سوار شترى بود، كه در بيابان مرغى از پشت سر، شتر را رم داد و پدرم از روى شتر بر روى زمين افتاد، تا به بالينش رسيديم از دنيا رفته بود، همانجا دفنش كردم و اينك خود تنها به اينجا براى دعا آمده ام .

حضرت فرمود: از اينكه پدرت با توبه طرف كعبه آمد تا دعا كند تو شفا يابى معلوم مى شود، از تو راضى شده است ، اينك من در حق تو دعا مى كنم .

آنگاه امام عليه السلام دست به دعا بلند كرد و سپس دستهاى مباركش را به بدان آن جوان كشيد، جوان در دم شفا يافت . و بعد على عليه السلام به فرزندان توصيه كرد به پدر و مادر خود نيكى كنند.^(18)

معاويه و پسر دايى خود

*((*محمد بن ابى حذيفه *))* پسر دايى معاويه بود ولى يكى از ياوران و طرفداران پايدار على عليه السلام به شمار مى رفت ، معاويه به واسطه علاقه اى كه او به على عليه السلام داشت دستگيرش نموده مدتى او را به زندان انداخت يك روز با اطرافيان خود مشورت كرد كه اگر صلاح مى دانيد اين نادان (محمد بن ابى حذيفه ) را از زندان خارج كنيم به سوى خود راهنمايى اش كرده امر نماييم على عليه السلام را سب كند و در ضمن از گرفتارى زندان راحت گردد.

همه موافقت كردند. دستور داد او را از زندان بياورند وقتى حاضر شد معاويه گفت : محمد! هنوز وقت آن نرسيده كه دست از محبت و پشتيبانى على بردارى و از اين گمراهى برگردى ؟ نمى دانى كه عثمان كشته شد، عايشه و طلحه و زبير به خونخواهى او قيام كردند. چون على پنهانى مردم را به ريختن خود عثمان وادار كرده بود. ما انتقام خون او را مى خواهيم بگيريم ، محمد بن ابى حذيفه پاسخ داد:

معاويه تو مى دانى من از همه خويشان تو به تو، نزديكترم و بهتر از همه به حال تو آشنايى دارم ؟ معاويه جواب داد: بله ! همين طور است : محمد گفت : پس با اين خصوصيات سوگند به خدا كشنده عثمان را جز تو نمى دانم زيرا هنگامى كه عثمان تو و امثال تو افراد ستمگر را به حكومت منصوب كرد، مهاجر و انصار پيوسته پيشنهاد مى كردند كه شماها را از حكومت عزل نمايد و ريشه ظلم را براندازد او هم از بر كنار كردن شما امتناع مى ورزيد از اين رو آنچه به او رسيد به واسطه كردار تو و امثال تو بود. طلحه و زبير نيز از كسانى بودند كه مردم را بر كشتن عثمان تحريص ‍ مى نمودند.

معاويه ! خدا را گواه مى گيرم از هنگامى كه در جاهليت و اسلام تو را مى شناسم هيچ گونه تغييرى نكرده اى و از اسلام و فضائل اخلاقى آن كمترين بهره اى نبرده اى و ذره اى نيز از كردار ناپسندت كاسته نشده است ، دليل گفتارم همين است كه مرا به واسطه حب و دوستى على عليه السلام سرزنش مى كنى با اين كه سپاهيان و هواداران اميرالمؤ منين على عليه السلام همه از مردمان شب زنده دار و پيوسته روزه گير همه از مهاجرين و انصارند، اما اطرافيان تو را مردمانى منافق و دورو تشكيل داده اند آزادشدگانى كه از ترس ، اسلام آوردند و بندگانى كه از قيد بردگى رهايى يافتند. آنها را تو در دينشان فريب دادى ، گوهر ايمانشان را گرفتى ، ايشان نيز دنياى تو را پسنديده از آن راه تو را فريب دادند. آنچه انجام داده اى خودت خوب مى دانى و آنها هم آنچه كرده اند خبر دارند!

سوگند به خدا كه براى هميشه على عليه السلام را به خاطر رضاى خدا و پيامبرش دوست مى دارم و تو را به خاطر خدا و پيامبرش دشمن ، و تا جان در بدن دارم در اين عقيده استوار و ثابت خواهم ماند.

معاويه كه از شدت خشم و غصب به خود مى پيچيد دستور داد او را به زندان برگردانند، و آنقدر در زندان نگهش داشتند تا از دنيا رفت و روحش به فردوس جنان پر كشيد.^(19)

پيامبر و يهودى

شخصى يهودى آمد خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مدعى شد كه من از شما طلبكارم ، و الآن در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى پيامبر فرمود: اولا كه شما از من طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من

/ 166