دو راهى بهشت و دوزخ - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جوان در منا به سراغ امام رفت . در اطراف امام ازدحام عجيبى بود. مردم مانند كودكانى كه دور معلم خود را مى گيرند و پى در پى ، بدون مهلت سؤ ال مى كنند، پشت سر هم از امام سؤ ال مى كردند و جواب مى شنيدند.

ايام حج به آخر رسيد و جوان به كوفه مراجعت كرد. سفارش امام را به خاطر سپرده بود. كمر به خدمت مادر بست و لحظه اى از مهربانى و محبت به مادر كور خود فروگذار نكرد. با دست خود او را غذا مى داد و حتى شخصا جامه ها و سر مادر را جستجو مى كرد كه شپش نزند. اين تغيير روش پسر، خصوصا پس از مراجعت از سفر مكه ، براى مادر شگفت آور بود! روزى به پسرش ‍ گفت :

پسر جان ! تو وقتى كه در دين ما بودى و من تو اهل يك دين و مذهب بشمار مى رفتيم نسبت به من اين همه مهربان نبودى ، اكنون چه شده است ، با اين كه من تو از لحاظ دين و مذهب با هم بيگانه ايم ، بيش از سابق با من مهربانى مى كنى ؟ گفت : مادر جان ! مردى از فرزندان پيامبر ما به من اين طور دستور داد.

مادر گفت : خود آن مرد هم پيامبر است ؟ پسر گفت : نه ، او پيامبر نيست ، او پسر پيامبر است .

مادر گفت : پسركم خيال مى كنم خود او پيامبر باشد ؛ زيرا اين گونه توصيه ها و سفارشها جز از ناحيه پيامبران صادر نمى شود.

پسر گفت نه مادر، مطمئن باش او پيامبر نيست ، او پسر پيامبر است ، اساسا بعد از پيامبر ما پيامبرى به جهان نخواهد آمد. مادر گفت : پسركم ! دين تو بسيار دين خوبى است ، از همه دينهاى ديگر بهتر است ، دين خود را بر من عرضه بدار تا من نيز مسلمان شوم . جوان شهادتين را بر مادر عرضه كرد، مادر مسلمان شد. سپس جوان آداب نماز را بر مادر نابيناى خود تعليم داد، مادر فرا گرفت ، نماز ظهر و عصر را بجا آورد، شب توفيق نماز مغرب و عشا را نيز پيدا كرد .

آخر شب ناگهان حال مادر تغيير كرد، مريض شد و به بستر افتاد. پسر را طلبيد و گفت :

پسركم ! يك بار ديگر آن چيزهايى را كه به من تعليم كردى تكرار كن ، پسر بار ديگر شهادتين و ساير اصول اسلام ؛ يعنى ايمان به پيامبر و فرشتگان و كتب آسمانى و روز باز پسين را به مادر تعليم كرد. مادر همه آنها را به عنوان اقرار و اعتراف بر زبان جارى و جان به جان آفرين تسليم كرد. صبح كه شد، مسلمانان براى غسل و تشييع جنازه آن زن حاضر شدند، كسى كه بر جنازه نماز خواند و با دست خود او را به خاك سپرد، پسر جوانش زكريا بود.^(52)

دو راهى بهشت و دوزخ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حرّبن يزيد رياحى ، مردى شجاع و نيرومند است . اولين بار كه عبيدلله بن زياد حاكم كوفه ، مى خواهد هزار سوار براى مقابله با حسين بن على (ع ) بفرستد، او را به فرماندهى اين گروه انتخاب مى كند. اينك حر آماده شده است تا با حسين (ع ) بجنگد، صحنه اى تماشايى است ، گوشها منتظر اين خبرند كه بشنوند حر با آن شجاعت و نيرومندى و دليرى با حسين (ع ) چه مى كند؟ حر با اين كه ابتدا جلو راه امام (ع ) را گرفت و او را رنجانيد، بگونه اى كه امام نفرينش كرد و وقتى كه با سربازان تحت امرش سر راه بر حضرت ابى عبدلله گرفت ، حضرت به او فرمود: ثكلتك امك ؛ مادرت به عزايت بنشيند ولى بر خلاف تصور و انتظار، راوى مى گويد: در آن هنگام حربن يزيد رياحى را در لشكر عمر سعد ديدم در حالى كه مثل بيد مى لرزيد! من تعجب كردم ، جلو رفتم ، گفتم : حر! من تو را مرد بسيار شجاعى مى دانستم بطورى كه اگر از من مى پرسيدند شجاع ترين مردم كوفه كيست ؟ از تو نمى توانستم بگذرم . اينك چطور ترسيده اى ؟ كه اين گونه لرزه بر اندامت افتاده است ؟ حر جواب داد: اشتباه كرده اى ، من از جنگ نمى ترسم .

- پس از چه ترسيده اى ؟ حر گفت : من خودم را بر دو راهى بهشت و جهنم مى بينم ، نمى دانم چه كنم ؟ و كدام راه را انتخاب كنم .

عاقبت تصميمش را گرفت ، آرام آرام اسب خودش را كنار زد، بطورى كه كسى نفهميد چه مقصود و هدفى دارد،

/ 166