مردى عاشق كنيز همسايه خود شد. خدمت حضرت صادق عليه السلام آمده جريان را به عرض ايشان رسانيده آن جناب فرمود: هر وقت او را ديدى بگو (اللهم اسئلك من فضلك ) يعنى : خداوندا او را از فضل تو مى خواهم .مدتى گذشت اتفاقا صاحب كنيز اراده مسافرت كرد. پيش همان همسايه آمده تقاضا كرد كنيزش را به رسم امانت پيش او بگذارد، در جواب گفت : من مردى مجردم ، ميل ندارم كنيز تو پيش من باشد.آن مرد گفت : مانعى ندارد كنيز را برايت قيمت مى كنم تو از او به نحو حلال بهره بردار بعد از بازگشت تو را مخير مى كنم يا پول او را مى دهى و يا خودش را بر مى گردانى . اين پيشنهاد را پذيرفت . پس از چندى خليفه خواستار كنيزى شد. توصيف همان كنيز را پيش خليفه كردند، او را به قيمت بسيار بالا به خليفه فروخت پس از بازگشت آن مرد از مسافرت ، تمام پول را به او رد كرد ولى صاحب كنيز نگرفت و گفت : اين مال به تو تعلق دارد من بيش از مقدارى كه اول قيمت براى كنيز تعيين كرده ام بر نمى دارم . ^(41) عزيزان اگر انسان قدرى اين لجام نفس سركش را مهار كند، خداوند او را از راه حلال به آنچه بخواهد، مى رساند اصلا خداوند روزى و نصيب هر كس را در حلال قرار داده و اين انسان بدبخت است كه عجله كرده و سعى مى كند آن را از راه حرام به دست آورد و در اين داستان بالا ديديد كه چطور در اثر مخالفت با هواى نفس به مقصود خود بلكه بالاتر هم رسيد.
شهربانو اسير يا آزاد؟
پس از شكست يزدگرد پادشاه ايران از مسلمانان او وقتى اوضاع را وخيم ديد فرار كرد و خود را مخفى نمود.ولى مسلمين دو دختر او را اسير كرد و به مدينه آوردند، زنان مدينه به تماشاى آنها مى آمدند. آنگاه آنها را وارد مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كردند، عمر خواست صورت شهربانو را باز كند تا مشتريان او را تماشا كنند و بعد بخرند. شهربانو زير دست عمر زد و به زبان فارسى گفت : صورت پرويز سياه باد، اگر نامه رسول خدا را پاره نمى كرد، دخترش به چنين وضعى دچار نمى شد. عمر چون زبان او را نمى فهميد خيال كرد دشنام مى دهد، تازيانه از كمر كشيد تا او را بزند، گفت : اين دخترك مجوس مرا دشنام مى دهد.اميرالمؤ منين عليه السلام پيش آمد و فرمود: آرام باش او به تو كارى ندارد جد خود را دشنام مى دهد گفته شهربانو را برايش ترجمه كرد، عمر آرام گرفت .به نقل ديگر عمر خواست آنها را در معرض فروش قرار دهد، حضرت امير عليه السلام فرمودند: ان بنات الملوك لاتباع و لو كانوا كفارا دختران پادشاهان به فروش نمى رسند اگر چه كافر باشند، ممكن است ايشان را اجازه دهيد هر كس را كه خواستند از مسلمين انتخاب نمايند، آنگاه به ازدواج آن شخص در آورده و مهريه او را از بيت المال از سهم همان فرد محسوب كنيد. شهربانو را كه به اختيار خود گذاشتند از پشت سر، دست بر شانه امام حسين عليه السلام گذارد و گفت : اگر به اختيار من است اين پرتو درخشان ، اين مهر تابان را انتخاب كردم ، با حسين عليه السلام ازدواج كرد و از پيوند مقدس و مبارك حضرت امام زين العابدين عليه السلام متولد شد^(42).
اسلام آوردن بازان ايرانى
در ميان سلاطين و زمامدارانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها نامه نوشت و ايشان را دعوت به اسلام كرد خسرو پرويز پادشاه ايران هم بود، نامه او را به وسيله عبدالله بن حذاقه فرستاد. هنگامى كه عبدالله نامه را به بارگاه خسرو رسانيد پادشاه ايران دستور داد ترجمه نمايند، چون ترجمه شد، خسرو پرويز ديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نام خود را بر نامه او مقدم داشته است و نوشته : *((*از محمد رسول خدا به كسرى عظيم فارس *))* اين موضوع بر او گران ، آمد نامه را پاره كرد و به عبدالله هيچ توجهى ننمود، از جواب دادن نيز خوددارى كرد، وقتى خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد كه نامه اش را خسرو از روى كبر و خود خواهى پاره كرده گفت : الهم مزق ملكه خدايا تو نيز پادشاهى او را قطع فرما.خسرو پرويز نامه اى به بازان پادشاه يمن نوشت كه شنيده ام در حجاز شخصى دعوى نبوت كرده دو نفر از مردان دلير خود را بفرست تا او را دست بسته خدمت ما آوردند. بازان دو نفر از ميان مردان خود بنام *((*بابونه *))* و *((*خرخسره *))* انتخاب نمود و نامه اى كه متضمن دستور خسرو پرويز بود، نوشت و به وسيله آنها فرستاد. فرستادگان بازان شرفياب خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله شدند و نامه او را تقديم