فرق مؤمن و منافق
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعلى (ع ) روزى با جمعى از ياران خود به قبرستان رفتند، و رو به آنان فرمودند: آيا مى خواهيد چيزى را بر شما بنمايانم كه هرگز نديده ايد؟ عرض كردند: بلى يا اميرالمؤمنين ، حضرت بر سر قبر كهنه اى - كه نشان مى داد صاحب آن خيلى مدتها پيش رحلت نموده - رفت و فرمود:يا عبدالله ، قم باذن الله ، اى بنده خدا برخيز به اذن خدا.در همان حال قبر شكافته شد و پير مردى با محاسن سفيد از قبر بيرون آمد و عرض كرد السلام عليك يا ولى الله حضرت جواب او را داد و فرمود: چند سال است از دنيا رفته اى ؟ گفت : فدايت شوم ، سال نشده ، فرمود: چند ماه است ؟ عرض كرد، به ماه هم نرسيده ، فرمود: چند روز است ؟ گفت : روز هم نشده ، فرمود: چند ساعت ؟ عرض كرد به ساعت هم نرسيده ، چون داخل قبر خود شدم بعد از سؤ ال نكيرين ، حورى خوب روى ، خوش صورتى را در قبر ديدم ، با وى در آويختم ، گردن بندى كه در گردن داشت پاره گرديد و دانه هاى آن متفرق شد صد دانه داشت ، من و او مشغول جمع كردن دانه ها شديم و هنوز تمام نكرده بوديم ، كه شما مرا خواستيد.حضرت فرمود: به جايگاه خود برگرد، خداوند از رحمت بى پايانش تو را بى نصيب نفرمايد. چون رفت ، فرمود:او صد سال است كه از دنيا رفته و مشغول برچيدن دانه هاى گردن بند خواهد بود تا قيام قيامت و عالم برزخ هم براى او نمودى ندارد.آنگاه حضرت سر قبرى كه تازه بود و گويا صاحب آن ساعتى پيش از دنيا رفته ، آمد و صاحب آن قبر را صدا زد.جوانى سياه روى با حالى زار از قبر بيرون آمد و گفت : السلام عليك يا اميرالمؤمنين ! حضرت جواب سلام او را داد و فرمود: جوان ! چند ساعت است كه از دنيا چشم فرو بسته اى ؟ عرض كرد: فدايت شوم از ساعت گذشته ، فرمود: چند روز است ؟ گفت : از روز زيادتر است ، فرمود: چند ماه است ؟ عرض كرد: از ماه هم بيشتر است .فرمود: چند سال است ؟ گفت : خيلى سال است ، آنقدر كار و زحمت و گرفتارى دارم كه خاطرم نيست چند سال است گويا صد سال باشد.حضرت فرمود: به جايگاه خود بر گرد و در حق او دعا فرمود. به بركت دعاى آن حضرت در عقاب و عذاب او تخفيفى داده شد.على (ع ) فرمود: فرق ميان مؤمن و منافق همين قدر است . ^(108)