فرق مؤمن و منافق - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يهودى گفت : اى محمد! من از تو جدا نمى شوم تا اين كه طلبم را بدهى .

پيامبر خدا فرمود: من هم با تو در اينجا مى نشنيم . رسول اكرم نشست تا اين كه نماز ظهر، عصر، مغرب ، عشا و صبح را در همانجا به جاى آورد.

ياران پيامبر آن يهودى را تهديد مى كردند، حضرت به ياران خود فرمود:

از اين مرد چه مى خواهيد؟ عرض كردند: يا رسول الله ! اين يهودى شما را حبس نموده است !

رسول اكرم فرمود: پروردگار من مرا مبعوث نكرده كه در حق يهودى يا ديگرى ظلم نمايم .

وقتى كه صبح گرديد و هوا روشن شد، يهودى گفت :

اشهدان لااله الله وحده لا شريك له و اشهدا ان محمدا عبده و رسوله نصف مالم را در راه خدا بخشيدم ، قسم به خدا من به شما چنين جساراتى را نكردم مگر به جهت اين كه ببينم اوصاف تو مطابق است با آنچه در تورات ديده ام يانه ؟ زيرا خدا فرموده :

تولد محمد بن عبدالله در مكه و هجرتش در مدينه است ، غليظ القلب نيست فرياد زننده نيست ، ناسزا نمى گويد. من شهادت مى دهم به وحدائيت پروردگار و اين كه تو پيامبر خدا هستى ، اين مال ، مال من است ، شما درباره آن آنطور حكم بفرماييد كه خدا فرموده است .^(107)

فرق مؤمن و منافق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

على (ع ) روزى با جمعى از ياران خود به قبرستان رفتند، و رو به آنان فرمودند: آيا مى خواهيد چيزى را بر شما بنمايانم كه هرگز نديده ايد؟ عرض كردند: بلى يا اميرالمؤمنين ، حضرت بر سر قبر كهنه اى - كه نشان مى داد صاحب آن خيلى مدتها پيش رحلت نموده - رفت و فرمود:

يا عبدالله ، قم باذن الله ، اى بنده خدا برخيز به اذن خدا.

در همان حال قبر شكافته شد و پير مردى با محاسن سفيد از قبر بيرون آمد و عرض كرد السلام عليك يا ولى الله حضرت جواب او را داد و فرمود: چند سال است از دنيا رفته اى ؟ گفت : فدايت شوم ، سال نشده ، فرمود: چند ماه است ؟ عرض كرد، به ماه هم نرسيده ، فرمود: چند روز است ؟ گفت : روز هم نشده ، فرمود: چند ساعت ؟ عرض كرد به ساعت هم نرسيده ، چون داخل قبر خود شدم بعد از سؤ ال نكيرين ، حورى خوب روى ، خوش صورتى را در قبر ديدم ، با وى در آويختم ، گردن بندى كه در گردن داشت پاره گرديد و دانه هاى آن متفرق شد صد دانه داشت ، من و او مشغول جمع كردن دانه ها شديم و هنوز تمام نكرده بوديم ، كه شما مرا خواستيد.

حضرت فرمود: به جايگاه خود برگرد، خداوند از رحمت بى پايانش تو را بى نصيب نفرمايد. چون رفت ، فرمود:

او صد سال است كه از دنيا رفته و مشغول برچيدن دانه هاى گردن بند خواهد بود تا قيام قيامت و عالم برزخ هم براى او نمودى ندارد.

آنگاه حضرت سر قبرى كه تازه بود و گويا صاحب آن ساعتى پيش از دنيا رفته ، آمد و صاحب آن قبر را صدا زد.

جوانى سياه روى با حالى زار از قبر بيرون آمد و گفت : السلام عليك يا اميرالمؤمنين ! حضرت جواب سلام او را داد و فرمود: جوان ! چند ساعت است كه از دنيا چشم فرو بسته اى ؟ عرض كرد: فدايت شوم از ساعت گذشت
ه ، فرمود: چند روز است ؟ گفت : از روز زيادتر است ، فرمود: چند ماه است ؟ عرض كرد: از ماه هم بيشتر است .

فرمود: چند سال است ؟ گفت : خيلى سال است ، آنقدر كار و زحمت و گرفتارى دارم كه خاطرم نيست چند سال است گويا صد سال باشد.

حضرت فرمود: به جايگاه خود بر گرد و در حق او دعا فرمود. به بركت دعاى آن حضرت در عقاب و عذاب او تخفيفى داده شد.

على (ع ) فرمود: فرق ميان مؤمن و منافق همين قدر است . ^(108)

/ 166