توطئه قتل پيامبر - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اعتراف كنيد و از او بخواهيد كه از گناهان و خطاهاى شما درگذرد، تا اگر او شما را بخشيد من هم شما را بيامرزم . آن پيامبر پيام الهى را به پادشاه رسانيد، او با ملتش به آن جزيره رفتند و آن زن را ديدند و هر يك زبان به اقرار و اعتراف گشودند.

پادشاه گفت : اين قاضى نزد من آمد و گفت : زن برادرم زنا كرده و من بدون آن كه از او شاهدى بخواهم كه شهادت دهد، حكم به سنگسار آن زن كردم ، مى ترسم كه بخاطر آن گناهى كرده باشم ، مى خواهم كه براى من استغفار كنى ، زن گفت : خدا تو را بيامرزد، بنشين . آنگاه شوهرش كه او را هم نمى شناخت آمد و گفت : من زنى داشتم در نهايت فضل و صلاح و تقوا، براى كارى از شهر بيرون رفتم ولى او راضى به رفتن من نبود، سفارش او را به برادر خود كردم ، وقتى برگشتم و او را نيافتم سراغش را گرفتم ، برادرم گفت : او زنا كرد و سنگسارش كرديم . اينك مى ترسم كه در حق او كوتاهى كرده باشم ، از خدا بخواه كه مرا بيامرزد. زن گفت :

خدا تو را بيامرزد، و او را در كنار پادشاه نشانيد.

قاضى پيش آمد و گفت : برادرم زنى داشت ، عاشق او شدم و از او خواستم زنا كند، قبول نكرد، پيش پادشاه رفتم ، او را به دروغ متهم به زنا ساختم و سنگسارش كردم ، حال تو از خدا بخواه مرا بيامرزد. زن گفت :

خدا تو را بيامرزد و رو به شوهرش كرد و گفت : بشنو. سپس شخصى كه در بيابان خانه داشت آمد و جريان خود را نقل كرد و گفت : آن زن را در شب بيرون كردم ، مى ترسم درنده اى او را دريده باشد، از خدا بخواه از تقصير من درگذرد. زن گفت : خدا تو را بيامرزد. غلام او هم اعتراف كرد، به مرد گفت : بشنو و او را هم بخشيد. نوبت آن مرد دار كشيده رسيد و او حكايت خود را نقل كرد. زن گفت : خدا تو را نيامرزد چون تو بدون دليل در برابر نيكى من بدى كردى . آنگاه آن زن عابده صالحه رو به شوهر خود كرد و گفت : من زن تو هستم و آنچه تو امروز شنيدى سرگذشت من بود، مرا ديگر احتياجى به شوهر نيست . از تو مى خواهم كه اين كشتى پر از كالاى گرانبها را براى خود ببرى و مرا در اين جزيره بگذارى تا عبادت كنم ، ديدى كه از دست مردان چه كشيدم .

شوهر او را گذاشت و با كشتى پر از كالا به همراه پادشاه و همه اهل مملكت به خانه خويش بازگشتند. ^(56)

توطئه قتل پيامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه رسول اكرم - ص - از جنگ خيبر با فتح و پيروزى بازگشت ، زنى از يهوديان گوسفندى را سر بريده و ذراع آن را بريان نمود و مسموم گردانيد و به حضور پيامبر آمده اظهار ايمان و مسلمانى كرد و آن ذراع مسموم را نزد آن حضرت گذاشت .

پيامبر فرمود: اين چيست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، من از رفتن شما به سوى خيبر نگران بودم ؛ زيرا من اين يهوديان خيبر را مردانى محكم و شجاع مى دانستم ، بره اى داشتم كه آن را همانند فرزندى براى خود مى پنداشتم و اطلاع داشتم كه شما به ذراع گوسفند علاقه داريد از اين رو نذر كردم كه اگر به سلامت مراجعت فرموديد آن بره را ذبح كنم و ذراع آن را بريان كرده براى شما بياورم و اكنون كه شما به سلامت برگشتيد من به نذر خود وفا كرده ام و اين ذراع ، از همان گوسفد است .

حضرت على بن ابى طالب (ع ) و براء بن معرور نيز در حضور پيامبر بودند. رسول اكرم نان طلبيد. نان آوردند، براء دست برد و لقمه اى از آن ذراع بر گرفت و در دهان گذاشت . حضرت على (ع ) فرمود: اى براء! بر رسول خدا پيشى نگير. براء كه مردى بيابانى بود، در جواب گفت : گويا پيامبر را بخيل مى دانى ! فرمود: نه . من رسول خدا را بخيل نمى دانم بلكه تجليل و احترام مى كنم ، نه براى من ، نه براى تو و نه براى احدى روانيست كه در گفتار و كردار يا در خوردن و آشاميدن ، بر رسول خدا پيشى بگيرد.

براء گفت : من رسول الله را بخيل نمى دانم ، حضرت على (ع ) فرمود: من از اين جهت نگفتم بلكه مقصود من اين است ذراع را زنى آورده كه يهودى بوده است و اكنون وضع او درست روشن نيست . اگر به امر رسول الله از اين گوشت بخورى او ضامن سلامتى تو است ولى اگر بدون امر آن حضرت بخورى كار تو واگذار به خودت مى باشد. در اثناء اين گفتگو براء لقمه را جويد و پايين برد ناگهان ، ذراع گوسفند به زبان آمد كه يا رسول الله از من نخوريد كه مسموم مى باشم و درپى آن ، حال براء تغيير يافت و كم كم در حال جان دادن افتاد و پس از لحظاتى قالب تهى كرد و از دنيا رفت . پيامبر امر فرمود: آن زن را آوردند. حضرت به او فرمود: چرا چنين كردى ؟ پاسخ داد: براى اين كه از ناحيه شما رنج و آزار و ناراحتى زيادى متوجه من گرديده است ؛ چه آن كه

/ 166