لطف خدا - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ستمگران بپرهيزيد دو نفر از آنها را براى ارشاد و راهنمايى به طرف انطاكيه فرستاد.

نمايندگان حضرت عيسى عليه السلام در روز عيدى كه تمام مردم در معبدشان جمع و به عبادت بتها مشغول بودند وارد انطاكيه شدند.

از مشاهده اين وضع خشمگين شده خود را نتوانستند نگهدارند و در همان برخورد اول شديدا آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، مردم انطاكيه از اين برخورد بسيار ناراحت شده آن دو را با بندهاى آهنين بستند و زندانى كردند.^(74) شمعون كه يكى از برگزيدگان حواريين بود از جريان اطلاع پيدا كرد، خود را به انطاكيه رساند و به طريقى وارد زندان شد. به آنها گفت : مگر شما را نهى نكرده ام با ستمگران و قوى دستان روبرو نشويد آنگاه شمعون از زندان خارج شد ابتدا با ضعفاى مردم نشست و سخنان خود را به آنها القا مى نمود، رفته رفته ايشان نيز گفتار او را به بالاتر از خود مى رساندند، به همين طريق كم كم جريان به پادشاه رسيد پرسيد: از چه تاريخى اين مرد در مملكت ماست ؟ گفتند دو ماه است ، دستور داد او را بياورند.

وقتى وارد شد همين كه چشم پادشاه به او افتاد محبتى از شمعون در قلب خود احساس نمود گفت : بايد تو فقط هم نشين من باشى ، مدتى گذشت ، شبى خوابى هولناك ديد به شمعون گفت : او تعبيرى نمود كه باعث انبساط و خوشحالى شاه گرديد. براى مرتبه دوم خواب ديگرى ديد اين بار هم چنان تعبير كرد كه مورد پسندش قرار گرفت كم كم تسلط بر نفس شاه پيدا كرد و محل بزرگى در قلبش براى خود باز نمود در اين هنگام كه خود را مسلط بر او ديد گفت : شنيده ام دو نفر را زندانى كرده ايد چون بر كار شما عيب جويى كرده بودند؟ گفت :

بله صحيح است . شمعون اظهار داشت : مايلم آنها را ببينم ، وقتى آمدند، پرسيد: خدايى كه شما عبادت مى كنيد چيست ؟ پاسخ دادند: ما پروردگار جهانيان را مى پرستيم . پرسيد: اگر در خواستى از او بكنيد برآورده مى كند يا نه ؟ گفتند: او حتما حرف ما را مى شنود و حاجات ما را بر آورده مى سازد.

شمعون گفت : مايلم اين اعتقاد شما را آزمايش كنم ، تا در صورت صحت شبهه اى باقى نماند. اينك بگوييد ايا خداى شما مريض مبتلا به برص را شفا مى دهد، گفتند: آرى ، مريضى را آوردند در خواست خوب شدن او را نمود، آن دو دستى به موضع برص كشيدند شفا يافت ، شمعون گفت : من هم اين كار را انجام مى دهم ديگرى را آوردند شمعون بر موضع برصش ‍ دست ماليد او هم خوب شد.

گفت : اكنون آزمايش ديگرى مانده اگر از عهده آن برآييد من به خداى شما ايمان مى آورم ، آيا مرده را مى توانيد زنده كنيد؟ جواب دادند: آرى رو به پادشاه كرد و پرسيد: مرده اى هست كه ميل داشته باشيد زنده شود گفت : آرى فرزندم . شمعون ، اظهار داشت ما را بر سر قبرش راهنمايى كنيد. اينك اين دو نفر تو را بر جان خود حكومت دادند. اگر از عهده اين كار بر نيايند مى توانى آنها را بكشى .

بر سر قبر فرزند شاه رسيدند، آن دو دست به سوى آسمان بلند كردند شمعون نيز دستهاى خود را گشود. طولى نكشيد كه قبر شكافته شد و جوان خارج گرديد، در مقابل پدر ايستاد، شاه پرسيد: چه شد؟ گفت : من مرده بودم ناگهان وحشتى مرا فرا گرفت ديدم سه نفر دست نياز به درگاه خدا دراز كرده درخواست مى كنند من زنده شوم آنها همين سه نفر بودند. اشاره به دو زندانى و شمعون كرد. در اين هنگام شمعون رو به آن دو نفر كرد و گفت : من به خداى شما ايمان آوردم پادشاه نيز همانجا ايمان آورد. وزراء و سران مملكت هم پيروى كردند اين عمل عمومى شد. پيوسته طبقات مردم ضعيف به پيروى از شاه وزراء و اعيان ايمان مى آوردند به طورى كه هر كس ‍ در انطاكيه بود خدا پرست و مؤ من گرديد.^(75)

لطف خدا

صاحب كنزالفوائد كه يكى از علماى بزرگ شيعه است مى گويد روزى در يكى از خيابانهاى قاهره براى انجام كارى مى رفتم . در بين راه به يكى از آشنايان برخورد كردم كه از طالبين علم و حديث بود او همراه من آمد، همين طور كه مى رفتيم در يكى از بازارها مصادف با پسركى شديم ، آن مرد طورى كه به پسرك نگاه كرد كه من مشكوك شدم . بالاخره از من جدا شد پيش آن پسر رفت ، ديدم با او خنده و شوخى مى كند، وقتى برگشت بر اين كار، او را سرزنش كردم ، گفتم شايسته نيست از مثل تو چنين عملى . هنوز چند قدمى بيش نرفته بوديم كه چشم ما به ورقه اى خورد كه روى زمين افتاده بود. من با خود گفتم مبادا در آن اسم خدا باشد از روى زمين برداشتم ، ديدم نوشته اى است قديمى و كهنه شده مثل اينكه قطعه اى از كتابى است ، در آن ورقه حديثى

/ 166