پذيرش اسلام - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
متابعت محمد - ص - گفتم : آيا متابعين آن جناب از اهل نجاتند؟ گفت : اى والله ، اى والله ، اى والله ؛ آرى بخدا، آرى بخدا، آرى بخدا .
چرا اسلام نمى پذيريد؟ پس گفتم مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيدالاءنام چه چيز است ؟ و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طريقة النجات و صراط مستقيم المؤ دى الى الله مى خوانيد.
گفت : اى فرزند روحانى ، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد كبر سن و اواخر عمر، و من در باطن مسلمانم و ليكن به حسب ظاهر نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم ، عزت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى بينى اگر فى الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت و بر فرض اينكه از دست ايشان فرارا نجات يافتم ، سلاطين مسيحيّت مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست ، به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است و خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام . مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها فرضا رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم خواهند گفت : خوشا به حالت كه جان خود را از آتش جهنم نجات داده اى بر ما منّت مگذار؛ زيرا كه با دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خدا خلاص نمودى !
اى فرزند روحانى از براى من آب و نان نخواهد بود! پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به زبان ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد! به چشم خود خيلى را ديده ام كه رفتند و به دين اسلام گرويدند، ولى اهل اسلام از آنها نگاهدارى نكرده ، مرتد گشته و از دين اسلام دوباره به دين خود مراجعت كرده اند و خسرالدنيا و الآخرة شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم .
آنوقت نه دنيا دارم و نه آخرت و من بحمدالله در باطن ، از متابهان محمد - ص - مى باشم .
آنگاه شيخ مدرس گريه كرد و حقير هم گريستم ، بعد از گريه بسيار گفتم : اى پدر روحانى آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام شوم ؟ گفت : اگر آخرت و نجات را مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمايى و چون جوانى ، دور نيست كه خدا اسباب دنيوى را هم از براى تو فراهم آورده و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى كنم ، در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خيرالاءنامم و اين را هم بدان كه اغلب قسيسين در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت ، نمى توانند ظاهرا دست از رياست دنيا بردارند والا هيچ شك و شبهه اى نيست در اين كه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست .
چون حقير آن دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرس شنيدم نور هدايت و محبت حضرت خاتم الانبيا - ص - بطورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و مافيها (آن چه در آن هست ) در نظر من مانند جيفه مردار گرديد، محبت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پاپيچم نشد. از همه قطع نظر نموده ، همان ساعت ، شيخ مدرس را وداع كردم ، شيخ مدرس با التماس مبلغى به عنوان هديه به من بخشيد كه مخارج سفر من باشد، مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده ، عازم سفر آخرت گرديدم .
پذيرش اسلام
چيزى همراهم نياوردم مگر دو سه جلد كتاب ، هر چه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده بعد از زحمات بسيار، نيمه شبى وارد شهر اروميه شدم . در همان شب رفتم در خانه حسن آقاى مجتهد (مرحوم مغفور).
بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام ، از ملاقات حقير خيلى مسرور و خوشحال گرديدند و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيبه و ضروريات دين اسلام را به من القاء و تعليم نمايند و به خط سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايد كه مبادا اقارب و مسيحيين بشنوند و مرا اذيت كنند و يا اينكه وسواس نمايند! بعد شبانه به حمام رفته غسل توبه از شرك و كفر نمودم و بعد از بيرون آمدن از حمام ، مجددا كلمه اسلام را به زبان جارى نموده در ظاهر و باطن ، داخل دين حق گرديدم ؛ الحمدلله الذى هداينا لولا اءن هدينا الله ما كنّا لنهتدى ... ^(26)