غلام ابوذر - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خدا، حضرت محمد صلى الله عليه و آله بلند شد و عذاب از من دور گشت و آسايش و خوشى به من روى آورد و اكنون نيز به بركت صلواتهايى كه مى فرستادم در امنيت و سعادت هستم . اينها همه ، هديه پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر صلوات مى باشد. مرد جوان ادامه داد: از آن روز به بعد، من تصميم قطعى گرفتم كه دست از صلوات بر ندارم ، تا شفاعت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوارش ‍ نصيب من هم گردد.^(48)

غلام ابوذر

ابوذر غفارى ، غلامى داشت به نام *((*جون *))*. وى مردى سيه چرده و زشت رو، اما مؤ من و پرهيزكار بود. پس از شهادت ابوذر به دست عثمان ، جون پيوند خود را با اهل بيت بيشتر كرد و ارتباط را با ايشان افزايش داد، تا از اين راه ثوابى ببرد. وقتى امام حسين عليه السلام از مكه به طرف كوفه حركت كرد، جون نيز به همراه حضرت رهسپار كربلا گرديد. در شب عاشورا، وقتى براى اصحاب مسلم شد كه روز بعد به شهادت مى رسند، امام حسين عليه السلام چراغها را خاموش كرده و فرمود: هر كس كه بخواهد، مى تواند برود. اما ياران وفادار امام ، همه باقى ماندند و با سخنان گرم و شورانگيز بر ايمان و استقامت خود پاى فشردند.

در اين ميان ، امام به جون فرمود: خداوند تو را رحمت كند كه به همراه ما آمدى . هم اكنون تو را مرخصى نمودم تا عافيت جويى و به ميان افراد خانواده ات بازگردى ، زيرا اگر در اينجا بمانى ، به تو آسيب خواهد رسيد. جون عرض كرد: اى پسر پيامبر، من در شاديها و نعمتها، با شما بودم ، آيا سزاوار است كه در سختيها، شما را تنها گذارم ؟ به خدا سوگند، اگر چه بوى من ناخوش است و از نسل كم ارزشى هستم و سياه رنگم ؟!

آقا، بهشت را از من دريغ مدار، تا بويم خوش و جسمم شريف و رويم سفيد گردد. به خدا قسم ، از شما جدا نمى گردد، تا خونم با خون عزيزان شما آميخته گردد. حضرت ، چون اصرار او را ديد، پذيرفت كه وى در جهاد شركت نمايد. روز عاشورا، او به ميدان رفت و بيست و پنج نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد تا اينكه خودش به شهادت رسيد.

وقتى جنازه او را آوردند، امام عليه السلام بر سر جنازه اش ايستاد و دعا كرد: خدايا، روى او را سپيد و بويش را خوش و در قيامت با نيكان محشور و با آل محمد صلى الله عليه و آله آشنا و معاشرش گردان .

حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: پس از واقعه جانگداز عاشورا، مردم به كربلا رفتند تا اجساد شهدا را به خاك بسپارند جسد جون را پس از ده روز پيدا كردند، در حالى كه بوى عطر و مشك از آن ، بلند بود^(49).

عمه و دختر برادر ديگر چرا؟؟

*((*ابن ابى ليلى *))*، قاضى اهل سنت بود روزى پيش منصور دوانيقى آمد. منصور گفت : بسيار اتفاق مى افتد كه داستانهاى شنيدنى پيش قضاوت مى آورند، مايلم يكى از آنها را برايم نقل كنى . ابن ابى ليلى گفت : همين طور است . روزى پيره زن فرتوتى پيش من آمد با تضرع و زارى تقاضا مى كرد از حقش دفاع كنم و ستمكار او را كيفر نمايم . پرسيدم از دست چه كسى شكايت دارى ؟ گفت : دختر برادرم . دستور دادم دختر برادرش را حاضر كنند، وقتى آمد زنى بسيار زيبا و خوش اندام خيال نمى كنم جز در بهشت شبيهى بتوان برايش پيدا كرد، بعد از جويا شدن جريان گفت : من دختر برادر اين زن و او عمه من محسوب مى شود، كودكى يتيم بودم پدرم زود از دنيا رفت و در دامن همين عمه پروريده شدم ، در تربيت و نگهداريم كوتاهى نكرد، تا اينكه به حد رشد و بلوغ رسيدم با رضايت خودم مرا به ازدواج مردى زرگر در آورد، زندگى بسيار راحت و آسوده اى داشتم از هر حيث به من خوش مى گذشت ، عمه ام بر زندگى من حسد ورزيد پيوسته در انديشه بود كه اين وضع را اختصاص به دختر خود بدهد، هميشه دخترش ‍ را مى آراست و به چشم شوهرم جلوه مى داد.

بالاخره او را فريفت و دخترش را خواستگارى كرد عمه ام شرط نمود در صورتى به اين ازدواج تن در مى دهد كه اختيار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد، آن مرد راضى شد هنوز چيزى از ازدواجشان نگذشته بود كه عمه ام مرا طلاق داد و از شوهرم جدا كرد، در اين هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود بعد از بازگشت از مسافرت روزى به عنوان دلدارى و تسليت پيش من آمد. من هم آنقدر خود را آراستم و ناز و كرشمه ساز كردم تا دلش را در اختيار گرفتم ، طورى كه در خواست ازدواج با من كرد.

/ 166