عبرت از سر گوسفند - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبرت از سر گوسفند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى به نام عتبه كه معروف به مالك دينار بود، همواره با گناه و انحراف و جنايت سر و كار داشت . اين شخص مجرم و گناهكار روزى در حين عبور چشمش به سر گوسفندى افتاد كه آن را بريان كرده بودند. ديد لبهاى آن گوسفند بر اثر حرارت از هم جدا شده برگشته و دندانهايش آشكار گرديده است و...

اين منظره او را به ياد دوزخيان انداخت كه آنها در ميان آتش جهنم از خوف خدا اين گونه بريان مى شوند، نعره جانسوزى كشيد و بيهوش شد و به زمين افتاد. وقتى به هوش آمد، توبه حقيقى كرد و ديگر هرگز گناه نكرد و در راه خدا قدم برداشت و از صالحان و عابدان بزرگ زمانش گرديد. ^(173)

سم الاغ حضرت عيسى (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه سر مقدس امام حسين (ع ) را به شام بردند، يزيد دستور داد آن سر مقدس را در ميان تشت طلايى گذاشتند. در حالى كه بازماندگان حسين (ع ) و شهداى كربلا به صورت اسير در مجلس بودند، يزيد ملعون نسبت به سر مقدس ، بى حرمتى ها كرد و دهن كجى ها نمود.

فرستاده قيصر روم كه مسيحى بود و در آن مجلس حضور داشت ، وقتى بى حرمتيهاى يزيد را نسبت به آن سر مقدس ديد نتوانست تحمل كند، بلند شد و به يزيد گفت : ما مسيحيان معتقديم كه سم الاغ حضرت عيسى (ع ) در يكى از جزاير است ، از اين رو به احترام آن هر سال از اقطار عالم به آن جزيره رفته و آن را طواف مى كنيم و براى آن نذرهاى گوناگون مى نماييم و احترام شايانى به آن مكانى كه سم در آن است مى نماييم . گواهى مى دهم كه شما در خط باطل هستيد كه با سر مقدس فرزند پيامبرتان چنين مى كنيد.

يزيد از اين اعتراض ناراحت شد و دستور قتل او را صادر كرد. فرستاده قيصر روم برخاست و كنار آن سر مقدس آمد و در پيشگاه آن سر مبارك به يگانگى خدا و پيامبرى محمد(ص ) شهادت داد. آنگاه يزيديان او را در همان مجلس به شهادت رساندند. هنگام قتل او همه اهل مجلس صداى بلند و رسايى از مقدس شنيدند كه مى گفت : لا حول و لا قوة الا بالله ^(174)

نفرين پدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سيدالشهدا(ع ) فرمود: من و پدرم در شب تاريكى به طواف خانه خدا مشغول بوديم . در اين هنگام متوجه ناله اى جانگداز و آهى آتشين شديم كه شخصى دست نياز به درگاه بى نياز دراز كرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرع و زارى مشغول است ، پدرم فرمود: اى حسين ! آيا مى شنوى ناله گنهكارى را كه به درگاه خدا پناه آورده و با قلبى پاك اشك ندامت و پشيمانى مى ريزد، او را پيدا كن و پيش من بياور.

در آن شب تاريك گرد خانه گشتم ، از وسط مردم به زحمت مى رفتم تا او را ميان ركن و مقام پيدا كرده و به خدمت پدرم آوردم . جوانى زيبا و خوش ‍ اندام بود، با لباسهاى گرانبها. پدرم تا او را ديد به او فرمود:

كيستى ؟ عرض ‍ كرد: مردى از اعرابم . پرسيد: اين ناله و التهاب و سوز و گدازت براى چه بود؟ گفت : از من چه مى پرسى يا على كه بار گناهانم پشتم را خميده و نافرمانى پدر و نفرين او اساس زندگى ام را در هم پاشيده است و سلامتى و تندرستى را از من ربوده است . حضرت فرمود: جريان چيست ؟ گفت : شب و روز به كارهاى زشت و بيهوده مى گذشت و غرق در گناه و معصيت بودم ، پدر پيرى داشتم كه با من خيلى مهربان بود، هر چه مرا نصيحت مى كرد و راهنمايى مى نمود كه از كارهاى خلاف دست بردارم نمى پذيرفتم و گاهى هم او را آزار رسانده و دشنامش مى دادم .

يك روز پولى در نزد او سراغ داشتم ، رفتم پول را از صندوقى كه پول در آن بود بردارم كه پدرم جلو مرا گرفت ، من دست او را فشردم و بر زمينش زدم ، خواست از جاى بر خيزد ولى از شدت كوفتگى و درد ياراى حركت نداشت . پولها را برداشتم و پى كار خود رفتم ، موقع رفتن شنيدم كه گفت : به خانه خدا مى روم و تو را نفرين مى كنم . چند روز روزه گرفت و نمازها خواند. پس از آن ساز برگ سفر مهيا كرد و بر شتر خود سوار شد و به جانب مكه بيابان پيمود تا خود را به كعبه رسانيد. من شاهد كارهايش بودم ، دست به پرده كعبه گرفت و با آهى سوزان مرا نفرين كرد. به خدا سوگند هنوز نفرينش تمام نشده بود كه اين بيچارگى مرا فرا گرفت و تندرستى را از من سلب نمود. در اين موقع پيراهن خود را بالا زد ديديم يك طرف بدن او خشك شده و حس و حركتى ندارد.

/ 166