آهنگر و آتش - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نمودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله از روبرو شدن با آنها كراهت داشت زيرا بازو و بندهاى طلا بر بازو بسته كمربندهاى سيمين بر كمر داشتند، ريشهاى خود تراشيده و سبيلهاى بلند گذاشته بودند، به آنها فرمود:

واى بر شما، چه كسى دستور داده ريش بتراشيد و سبيل بگذاريد؟ عرض كردند: پروردگار ما كسرى آن بزرگوار فرمود: ولى پروردگار من امر كرده شارب را بزنيم و ريش ‍ بگذاريم .

آنگاه فرمود: حالا برويد استراحت كنيد، تا فردا جواب شما را بدهم ، فردا كه به خدمت رسيدند فرمود: به بازان بگوييد: ديشب هفت ساعت از شب گذشته پروردگار من ، پروردگار او خسرو پرويز را به وسيله فرزندش شيرويه به قتل رسانيد و ما بر مملكت آنها مسلط خواهيم شد، و اگر تو بخواهى به جاى خود حاكم باشى و بر آن منطقه مثل حالا حكومت كنى ايمان بياور.

اين پيشآمد در شب سه شنبه دهم جمادى الاول سال هفتم هجرى واقع شد، فرستادگان با ضبط اين تاريخ مراجعت كردند، پس از چندى نامه اى از شيرويه به بازان رسيد، مضمون نامه حاكى بود كه در همان تاريخ خسرو پرويز را به علت جرايم زيادى كه داشت من به قتل رسانيدم و بر جاى او به تخت نشسته ام و اين نامه را نوشتم كه با آن مردى كه در حجاز دعوى نبوت مى كند كارى نداشته باشى شرح مشاهدات *((*بابويه و خرخسره *))* از تواضع پيامبر صلى الله عليه و آله و در عين حال عظمت و ابهت زايد الوصف آن حضرت و صادق بودن خبر آن بزرگوار از قتل خسرو پرويز به دست پسرش در همان شب و ساعت و... باعث شد كه بازان و بسيارى از مردم يمن ايمان آوردند^(43).

آهنگر و آتش

مردى از صالحان و پرهيزكاران وارد مصر شد. آهنگرى را ديد كه آهن سرخ و تفتيده را با دست از كوره آتش بيرون مى آورد و حرارت آن به دست او هيچ تاءثيرى ندارد. با خود گفت : اين شخص يكى از بزرگان و اوتاد است . پيش رفت سلام كرد و گفت : تو را به حق آن خدايى كه در دست تو اين كرامت را جارى كرده ، دعايى درباره من كن . آهنگر اين حرف را كه شنيد شروع به گريستن كرد و گفت : گمانى كه درباره من بردى صحيح نيست ، من نه از پرهيزكارانم و نه از صالحين . پرسيد: چگونه مى شود با اينكه انجام چنين كارى جز به دست بندگان صالح خدا نيست ؟ پاسخ داد. صحيح است ولى دست من علتى ديگر دارد، آن مرد اصرار ورزيد تا از سبب باخبر گردد.

آهنگر گفت : روزى بر در همين دكان مشغول كار بودم . زنى بسيار زيبا و خوش اندام كه كمتر مانند او ديده بودم جلو آمد و اظهار فقر و تنگدستى شديدى كرد. من دل به رخسار او بستم و شيفته جمالش شدم و به او گفتم : اگر راضى شوى كام از تو بگيرم ، هر چه احتياج داشته باشى بر مى آورم با حالتى كه حاكى از تاءثير فوق العاده بود گفت : از خدا بترس من اهل چنين كارى نيستم . گفتم ، پس بلند شو و به جاى ديگر برو، او هم رفت ، طولى نكشيد دو مرتبه بازگشت و گفت : همين قدر بدان ، فقر و ندارى غير قابل تحمل مرا واداشت كه به خواسته تو پاسخ مثبت دهم . من دكان را بسته با او به خانه رفتم . وقتى وارد اطاق شديم در را قفل كردم ، پرسيد: چرا در را قفل مى كنى اينجا كه كسى نيست ؟ گفتم مى ترسم كسى بيايد و باعث رسوايى شود گفت : پس

چرا از خدا نمى ترسى ؟!

نزديك او كه رفتم ديدم چون برگ بيد در معرض باد بهارى مى لرزد و قطرات اشك چون ژاله از ديده مى بارد، گفتم : تو ديگر از چه مى ترسى ؟ گفت هم اكنون خدا شاهد و ناظر ما است ، چگونه نترسم . با قيافه اى بسيار تضرع آميز گفت : اى مرد اگر مرا واگذارى به عهده مى گيرم خداوند پيكر تو را به آتش دنيا و آخرت نسوزاند. دانه هاى اشك او با لحن ملتمسانه اش در من تاءثير بسزايى كرد، از تصميم خود منصرف شدم احتياجاتش را بر آوردم و او با شادى و سرور زياد به خانه برگشت .

همان شب در خواب ديدم بانويى بزرگوار كه تاجى از ياقوت بر سر داشت به من فرمود: (يا هذا جزاك الله خيرا)، خدا پاداش نيكويى به تو عنايت كند، پرسيدم : شما كيستيد؟ (قالت ام الصبية التى اتتك و تركتها خوفا من الله عزوجل ، لا احرقك الله بالنار لافى الدنيا و لافى الاخرة ) گفت : من مادر همان دختركم كه نيازمندى او را به سوى تو كشانيد ولى از ترس خدا رهايش كردى ، اينك از خداوند مى خواهم كه در آتش دنيا و آخرت ترا نسوزاند.

پرسيدم : آن زن از كدام خانواده بود؟ گفت : از بستگان رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سپاس و شكر

/ 166