قرض دادن به على (ع ) - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بوسيده انتخاب نمى كنم . در همان جلسه ابودرداء او را به عقد حضرت اباعبدالله در آورد و مهر زيادى تعيين كرد. اين خبر به معاويه رسيد، بسيار افسرده شد، بطورى كه وقتى ابودرداء را ديد، گفت : اى الاغ !

تو را براى مصلحت انديشى نفرستادم كه اين كار را كردى .

همين كه شايع شد معاويه ، عبدالله بن سلام را فريفته ، از اين جهت نسبت به عبدالله كوتاهى زياد كرد و او را از فرماندارى عراق عزل نمود.

كار عبدالله به جايى رسيد كه فقير و تنگدست شد. قبل از آن كه پيش ‍ معاويه به شام بيايد و باعث متاركه بين او و زنش گردد، امانتى نزد ارينب سپرده بود در اين هنگام كه فقير شد به عراق آمد و خدمت امام حسين - ع - رسيد. عرض كرد امانتى نزد ارينب دارم ، تقاضا مى كنم به او تذكر دهيد شايد به خاطر آورد.

اباعبدالله به ارينب خبر داد. آن بانوى محترم تصديق گفتار عبدالله را نمود و كيسه اى را نشان داد كه هنوز مهر آن دست نخورده بود. حسين (ع ) ارينب را بر اين امانتدارى تحسين گفت و فرمود: اگر ميل دارى عبدالله را اجازه دهم اينجا بيايد تا امانت او را رد كنى و در ضمن تقاضاى گذشت از كوتاهى هاى دوران همسريش بنمايى .

ارينب رضايت داد. امام حسين (ع ) عبدالله را وادار نمود، همين كه چشم او به كيسه افتاد و آن را سربسته به مهر خود ديد شروع به گريه نمود، هر دو گريه كردند. عبدالله درخواست مى كرد كه ارينب جواهرات را بردارد ولى او نپذيرفت .

حضرت پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ گفت : چگونه گريه نكنم ، براى از دست دادن زنى با اين وفادارى و امانت ، از اين منظره تاءثرانگيز دل اباعبدالله سوخت و گفت : من خدا را شاهد مى گيرم كه ارينب را طلاق دادم .

خداوندا! تو مى دانى ازدواج من با اين زن نه از جهت مال و نه به واسطه جمال و زيبايى بود، خواستم او را براى شوهرش حلال كنم و آنچه مهريه به او داده بود پس نگرفت . بعد از گذشت عده ارينب ، عبدالله با او ازدواج كرد و تا پايان زندگى با يكديگر به سر بردند.^(91)

قرض دادن به على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در شهر كوفه تاجرى به نام ابوجعفر بود كه كسب و كار، روش بسيار پسنديده اى داشت . سوداى او آميخته به اغراض مادى و ازدياد ثروت نبود، بلكه بيشتر توجه به خشنودى و رضايت خدا داشت . هر گاه يكى از سادات چيزى از او به قرض مى خواست ، هيچگونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد و بعد به غلامش مى گفت :

بنويس على بن ابى طالب - ع - فلان مبلغ قرض كرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت . مدت زيادى بر اين روش گذرانيد تا ورشكسته شد و سرمايه خود را از دست داد. روزى غلام خود صدا زد و گفت : دفتر حساب را بياورد و هر يك از مديونين كه فوت شده اند نام آنها را از دفتر محو كند و دستور داد از كسانى كه زنده بودند مطالبه نمايد.

اين كار هم جبران ورشكستگى او را نكرد. يك روز بر در منزل نشسته بود، مردى رد شد و از روى تمسخر گفت :

چه كردى با كسى كه به نام او قرض ‍ مى دادى و دل خوشى كرده بودى و نامش را در دفتر خود مى نوشتى ؟ (منظورش على (ع ) بود) تاجر از اين سرزنش اندوهگين شد و با همان اندوه روز را شب كرد، در خواب رسول اكرم - ص - و امام حسن و حسين - عليهماالسلام - را ديد، پيامبر - ص - به امام حسن فرمود: پدرت كجاست ؟ على (ع ) عرض كرد: من در خدمت شمايم . فرمود: چرا طلب اين مرد را نمى دهى ؟ گفت : اكنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و كيسه سفيدى محتوى هزار اشرفى به او داد. فرمود: بگير، اين حق توست و از گرفتن آن خوددارى مكن . بعد از اين اگر هر يك از فرزندان من قرض ‍ خواست به او بده ، ديگر مستمند و فقير نخواهى شد.

ابوجعفر از خواب بيدار شد. ديد كيسه اى در دست دارد، آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد. زنش ابتدا باور نكرد و گفت : اگر حيله اى به كار برده اى و با اين وسيله مى خواهى مسامحه در حقوق مردم كنى ، از خدا بترس و نيرنگ و تزوير را ترك كن . تاجر جريان خواب خود را شرح داد. زن گفت : اگر به راستى خواب ديده اى و حقيقت دارد آن دفتر را نشان بده . چون دفتر را بررسى كردند، معلوم گرديد هر جا قرض به نام على بن ابى طالب بوده مبلغ آن محو و ناپديد شده است . ^(92)

/ 166