مسلمان شدن ، نه از روى ترس ! - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اگر پيامبر نزد خدا عزيز نبود، چگونه خداوند به او سوگند مى خورد؟ من كه جوابى نداشتم به راه خود ادامه دادم . پس از پايان مراسم حج در بازگشت ، همان زن را ديدم كه چشمانش بينا شده بود مرتب مى گفت :

اى مردم ! بر شما باد دوستى على بن ابى طالب (ع ) كه خير دنيا و آخرت است .

نزديك رفتم ، پرسيدم : آيا تو همان كنيز نابينا هستى ؟ گفت : آرى پرسيدم : چه كسى تو را بينا كرد؟ پاسخ داد: دوستى اميرالمؤمنين (ع ) مرا بينا كرد.

جريان را پرسيدم ، گفت : همانطور كه ديدى و شنيدى از خداوند مى خواستم كه به حق پيامبر و اهل بيت او بينايى ام را به من باز گرداند، هاتفى ندا داد:

اى زن ! اگر در اين سخن راستگو هستى و آن را از صميم قلب مى گويى دستت را بر چشمانت بگذار و بردار.

دست بر چشمانم نهادم و سپس چشمانم را گشودم ، ديدم چشم روشن شده است ، به اطراف نگريستم ، كسى را نيافتم . گفتم : خدايا! به حق پيامبر و اهل بيتش ، كسى كه بينايى ام را به من باز گرداند، به من نشان بده .

سپس گفتم : اى هاتف ، به حق خدا قسمت مى دهم خود را نشان بده .

در اين موقع ، ناگهان شخصى ظاهر شد و گفت : من خضر خادم على (ع ) هستم . بر تو باد دوستى اميرالمؤمنين ، همانا دوستى او خير دنيا و آخرت است . اى زن همين جا بمان ، وقتى كه حاجيان برگشتند، اين سخن را به آنها بگو.^(102) آرى ، چشم باطن از دوستى على (ع ) روشن مى شود كه مهمتر از چشم ظاهر است . مرده را زنده كردن اگر چه معجزه است ولى مرگى به دنبال دارد، اما دوستى على (ع ) تو را به حيات جاويدان و ابدى مى رساند. پس از مرگ ، جزء زندگان شمرده مى شوى . مرگ ، آغاز ظهور روح تو مى شود. دوش به دوش ملائكه حركت مى كنى و روحت را مانند دسته گل ، به ملكوت مى برند. نكته اى كه نبايد فراموش كرد، اين كه دوستى على (ع ) تنها لقلقه زبان نيست بلكه آن كس دوست على (ع ) است كه با عمل كردن به احكام اسلام دوستى خود را در عمل به اثبات برساند.

مسلمان شدن ، نه از روى ترس !

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در ايران و در زمان ساسانيان ، هفت پادشاه صاحب تاج بود كه كسرى بزرگترين آنها محسوب مى شد و او را ملك الملوك مى گفتند. از آن هفت پادشاه يكى هرمزان بود كه در اهواز حكومت مى كرد. وقتى كه مسلمانان اهواز را فتح كردند، هرمزان را گرفته پيش عمر فرستادند.

چون نزد عمر آمد، عمر به او گفت : ايمان بياور وگرنه تو را خواهم كشت . هرمزان گفت : حالا كه مرا خواهى كشت دستور ده قدرى برايم آب بياورند كه سخت تشنه ام . عمر امر كرد به او آب دهند. مقدارى آب در كاسه اى چوبين آوردند. گفت : من از اين ظرف آب نمى خورم ، زيرا هميشه در قدحهاى جواهرآگين آب خورده ام .

حضرت على (ع ) فرمود: اين زياد نيست ، برايش قدحى از آبگينه بياوريد.

جامى از آبگينه پر آب كرده ، پيش او آوردند. هرمزان آن را گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمى گذاشت . عمر گفت : با خدا پيمان بسته ام كه تا اين آب را نخورى تو را نكشم . در اين هنگام هرمزان جام را بر زمين زد و شكست و آب بر زمين ريخت ، عمر از حيله او تعجب نمود. رو به على (ع ) كرد و گفت : اكنون چه بايد كرد؟ على (ع ) فرمود: چون قتل او را مشروط به نوشيدن آن آب (ريخته شده ) كردى و پيمان بستى ، ديگر او را نمى توانى بكشى اما بر او جزيه و ماليات مقرر دار. هرمزان گفت : جزيه قبول نمى كنم اينك با خاطرى آسوده بى خوف از هلاك شدن مسلمان مى شوم ، شهادت گفت و مسلمان شد. عمر شادمان گرديد، او را در پهلوى خود نشاند، برايش خانه اى در مدينه تعيين نمود و در هر سال ده هزار درهم حقوق براى او معين كرد.^(103)

/ 166