چرا شيعه شدى ؟ - عاقبت بخیران عالم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاقبت بخیران عالم - نسخه متنی

علی محمد عبداللهی ملایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر اكرم - ص - دست قطع شده اش را به موضع خود گذاشته ، فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم و نفسى كشيده ، دست مبارك خود را به موضع قطع شده ماليد، دست آن عرب به حال اول بازگشت و اعرابى شهادتين به زبان جارى كرد و اسلام آورد.^(119)

چرا شيعه شدى ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى به نام عبدالرحمان در اصفهان زندگى مى كرد كه شيعه بود. روزى از او پرسيدند: كه چرا مذهب شيعه را پذيرفته و قائل به امامت و رهبرى امام هادى (ع ) شده اى ؟ گفت : دليلى دارد و آن اين كه : من مرد فقير و داراى جراءت و جسارت بودم و حرف خود را در هر شرايطى بيان مى كردم . تا اين كه من و عده اى ديگر را از اصفهان بيرون كردند. ما براى شكايت پيش ‍ متوكل رفتيم . روزى كنار كاخ متوكل ايستاده بوديم تا ما را اجازه ورود دهد، ديدم شخصى را نزد متوكل مى برند. پرسيدم اين شخص كيست ؟ گفتند: او از اولاد على است و شيعيان او را امام خود مى دانند، متوكل او را احضار كرده تا به قتل برساند. من با خود گفتم : همين جا مى ايستم تا او را از نزديك ببينم . مردم دو طرف راه صف كشيده بودند و او را نگاه مى كردند. وقتى چشمم به جمالش افتاد در قلبم علاقه اى نسبت به او احساس كردم و دعا كردم كه خدا شر ماءمون را از او دور كند.

وقتى به كنار من رسيد صورتش را به طرف من كرد و گفت : دعايت مستجاب شد و عمرت طولانى و مال و اولادت زياد خواهد شد! من بر خود لرزيدم و رفقايم پرسيدند: جريان چه بود؟ گفتم : خير است و از نيت و دعاى قلبى خودم چيزى به آنها نگفتم .

وقتى كه به اصفهان بازگشتيم خداوند مرا مورد عنايت قرار داد، اموال زيادى برايم فراهم شد بطورى كه فقط اموالى كه در خانه دارم يك ميليون درهم است و ده فرزند هم خدا به من عنايت فرمود و بيش از هفتاد سال از عمرم مى گذرد. به اين خاطر شيعه و قائل به امامت او شدم ؛ چون بر آنچه در قلبم گذشت ، آگاه بود و دعايش در حق من مستجاب شد. ^(120)

خون يا شير؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى حضرت امام حسن عسگرى (ع ) شخصى را پيش طبيب متوكل فرستاد كه او زبده ترين و واردترين شاگردانش را بفرستد تا آن حضرت را فصد كند.

طبيب متوكل كسى را نزد آن حضرت فرستاد كه علم طب را خوب وارد بود و بيش از صد سال از عمر وى گذشته بود.

آن مرد مى گويد: چون نزد آن آقا رفتم ، رگ اكحل او را فصد نمودم . همانطور خون بيرون مى آمد تا تشتى بزرگ مملو از خون شد. بعد فرمود: جريان خون را قطع كردم و تا عصر ماندم ، مرا خواست و فرمود: رگ را بگشا، رگ را گشودم ، دو مرتبه آنقدر خون آمد تا تشت پر شد، دوباره فرمود: جريان خون را قطع كردم و تا صبح در منزل آن آقا ماندم چون صبح شد باز مرا خواست و فرمود: رگ را بگشا: چون گشودم اين بار از دست آن حضرت خون مثل شير سفيد بيرون آمد تا آن كه تشت را پر كرد، سپس به امر آن حضرت خون را قطع كردم و مرا مرخص گردانيد.

من پيش استادم كه رفتم اين جريان را براى او نقل كردم ، او گفت : حكما اتفاق كرده اند كه بيشترين خونى كه در بدن انسان مى باشد، هفت من است و اين مقدار خون كه تو مى گويى اگر از چشمه آبى هم بيرون آمده بود عجيب بود و عجيب تر آن كه مى گويى بار سوم خون مثل شير سفيد بيرون آمده است . ساعتى فكر كرد و بعد هم سه شبانه روز مشغول خواندن كتابهاى مختلف شد تا شايد براى اين جريان راهى پيدا كند ولى به چيزى دست پيدا نكرد.

آنگاه گفت : امروز در عالم مسيحيت و در ميان نصرانيها كسى عالم تر به علم طب از راهب دير عاقول نيست ، جريان فصد آن حضرت را در كاغذى نوشت و به من داد تا براى آن راهب ببرم . من پيش آن راهب رفتم ، و كاغذ را به او دادم . وقتى نامه را خواند از دير بيرون آمد و گفت : تو آن شخص را فصد كردى ؟ گفتم : بله ! گفت : طوبى لامك ؛ خوشا به حال مادرت . آنگاه بر شتر خود سوار شد و خدمت آن حضرت رسيد و مسلمان شد. سپس به نزد طبيب متوكل آمد و گفت : مسيح را يافتم و به دست او اسلام آوردم .

طبيب گفت : مسيح را يافتى ؟ گفت : آرى او يا مسيح است يا نظير اوست ، به درستى كه در عالم ، كسى غير از

/ 166