بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْسيد نعمت الله جزايرى در انوار نعمانيه مى نويسد: جوانى آلوده به تمام گناهان و معاصى بود، بطورى كه عمل ناشايستى نبود كه او انجام نداده باشد. اتفاقا مريض شد، هيچيك از همسايگان به عيادت او نرفتند.يكى از همسايگان را خواست و به او گفت : همسايه ها در زندگى از من ناراحت بودند و از مجازات من رنج مى بردند، قطعا بعد از مرگ من هم كسانى كه در اطراف من باشند، رنج خواهند برد، مرا در گوشه خانه ام دفن كنيد.وقتى از دنيا رفت ، او را خواب ديدند داراى وضع بسيار شايسته است . پرسيدند: با تو چه معامله شد؟ گفت :ندايى به من رسيد كه بنده من ! تو را تنها گذاشتند و اعتنايى به تو نكردند ولى من از تو اعراض نمى كنم و تنهايت نمى گذارم . ^(104)
دلقك فرعون
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْفرعون دلقكى داشت كه از كارها و سخنان او لذت مى برد و مى خنديد. روزى به در قصر فرعون آمد تا داخل شود، مردى را ديد كه لباسهاى ژنده بر تن ، عبايى كهنه بر دوش و عصايى بر دست دارد. پرسيد: تو كيستى ؟ گفت : من پيامبر خدا موسايم كه از طرف خداوند براى دعوت فرعون به توحيد آمده ام .دلقك از همانجا بازگشت ، لباسى شبيه لباس موسى پوشيده و عصايى هم به دست گرفت ، نزد فرعون آمد. از باب مسخره و استهزاء تقليد سخن گفتن حضرت موسى (ع ) كرد. آن جناب از كار او بسيار خشمگين شد. هنگامى كه زمان كيفر فرعون و غرق شدن او رسيد و خداوند او را بالشكرش در رود نيل غرق ساخت ، آن مرد تقليدگر را نجات داد.موسى عرض كرد: پروردگارا! چه شد كه اين مرد را غرق نكردى ، با اين كه مرا اذيت كرد؟ خطاب رسيد: اى موسى !من عذاب نمى كنم كسى را كه به دوستانم شبيه شود، اگر چه بر خلاف آنها باشد.^(105)
از يهودى كه كمتر نيستم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْمرد صالحى مبلغ بيست هزار درهم مقروض بود، هيچ وسيله اى براى پرداخت آن نداشت . روزى طلبكار با اصرار تمام ، مطالبه قرض خود نمود، آنقدر سخت گرفت كه مرد مقروض با اشك جارى و دلى افسرده به خانه رفت . اين مرد همسايه اى يهودى داشت ، همين كه او را با وضعى پريشان مشاهده كرد، گفت : تو را به حق دين اسلام سوگند مى دهم بگو چه شده كه اين قدر ناراحتى ؟ جريان را برايش شرح داد. يهودى به منزل خود رفته و مبلغ بيست هزار درهم برايش آورد، گفت : اگر ما با هم از نظر دين اختلاف داريم ولى همسايه كه هستيم ، شايسته نيست همسايه من به رنج قرض گرفتار باشد. بدهكار آن پول را برداشت و پيش طلبكار آورد.طلبكار از اين سرعت در پرداخت پول تعجب كرد. از او پرسيد: از كجا تهيه كردى ؟ جريان بر خورد همسايه يهودى را برايش نقل كرد، در اين موقع طلبكار داخل منزل شد و سند بدهكارى او را آورد. گفت : من از يك يهودى كه كمتر نيستم ، بگير سند خود را من طلبم را به تو بخشيدم و هرگز مطالبه نخواهم كرد. طلبكار همان شب در خواب ديد قيامت به پا شده و نامه هاى اعمال در حركت است ، بعضى نامه عملشان به دست راست و برخى به دست چپ قرار مى گيرد. در اين حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و اجازه ورود بهشت بدون حساب به او دادند.پرسيد: چه شد كه بدون حساب بايد وارد بهشت شوم ؟ گفتند:چون تو جوانمردى كردى و سند آن مرد نيكوكار را رد نمودى ما چگونه نامه عمل تو را ندهيم با اين كه بخشنده و مهربانيم ، همانطور كه تو از حساب او گذشتى ما هم از حساب تو مى گذريم ، طلبت را بخشيدى ما هم گناهان تو را بخشيديم .^(106)
آيا اوصاف او مطابق تورات بود يا نه ؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْمردى يهودى از پيامبر اكرم (ص ) چند دينار طلب داشت ، وقتى كه پول خود را مطالبه كرد، حضرت فرمود:من الان چيزى ندارم كه به تو بدهم .