شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 151/ 105
نمايش فراداده


  • نبود دست كه بيرون ز زخم آرد تير سوار آب ، چو پرواز را تجسّم كرد ز خون لاله ، تمام كرانه رنگين بود خميده بود افق ، بسكه داغْ سنگين بود

  • به خيمه آب رساند، اگر گذارد تير چه صادقانه بِدان زخمها، تبسّم كرد خميده بود افق ، بسكه داغْ سنگين بود خميده بود افق ، بسكه داغْ سنگين بود

................................


  • صداى سوگ ز محمل به آسمان مى رفت دراى ، مرثيهْ خوان بود و كاروان مى رفت (332)

  • دراى ، مرثيهْ خوان بود و كاروان مى رفت (332) دراى ، مرثيهْ خوان بود و كاروان مى رفت (332)

و آخـريـن وزن عـروضـى حـماسى كه بررسى بخش (تنوّع در وزن)را به آن پايان مى دهيم ، وزن غريب و ديرآشناى (مستفعلن فعولُ مفاعيلن / مستفعلن فعولُ مفاعيلن)است كه به خـاطـر بـلنـدى بـيش از حد و پردامنه دار بودنش بايد آن را به عنوان بحر مضاعف و وزن تـواءمـان شناخت چرا كه وزن نيمه هر مصراع شعر در اين وزن ، مى تواند وزن يك مصراع تلقّى گردد (مستفعلن فعولُ مفاعيلن) .

هـر چـنـد، جـاى ايـن بـحـث در قـسـمـت مـربـوط بـه اوزان جـديـد غزل هاى عاشورايى امروز است ـ كه گذشت ـ ولى پس از صفحات زيادى كه به بررسى اوزان جديد مثنوى هاى عاشورايى دو دهه اخير اختصاص يافت ، عنوان كردن حضور اين وزن اسـتـثـنـايى در غزل عاشورايى معاصر در اينجا براى تنوّع بخشيدن به بحث ، چندان هم غـريـب نـيـسـت . بـه نـظـر مـى رسد كه اين وزن مضاعف (توامان)در برقرارى ارتباط با مـخـاطـبـان دچـار يـك مـشـكـل اسـاسـى اسـت و شـايـد عـدم اقبال شاعران از اين وزن در همين امر نهفته باشد.

به غزلى از يداللّه گودرزى در همين وزن توجّه كنيد:


  • خورشيد، سر برهنه برون آمد آيينه هاى عرش ، ترك برداشت از فتنه هاى فرقه نوبنياد، تنها نه روح پاك شقايق مرد، حالت چگونه بود؟ نمى دانم ! بر ساحل شريعه خون آلود، جنگاورى ز اهل حرم كم شد، آرى ميان آتش نامردان هنگام ظهر، كودك عطشان را بردى جبريل پاره كرد گريبان را در آن كوير تفته آتشناك ، تا آنكه در مصاف گلوى تو، چشمان سرخ و ملتهبى امّا نيامدىّ و ازين اندوه ، مى خواستم براى تو اى مولا! امّا قلم در اوّلِ ره خشكيد، اوراق ناگشوده دفتر سوخت (333)

  • چون گوى آتشين و، سراسر سوخت قلب هزار پاره حيدر سوخت آتش به هر چه بود و نبود افتاد تنها نه بال هاى كبوتر سوخت وقتى ميان معركه مى ديدى آن سروِ سربلند تناور سوخت از اين فراق قامت تو خم شد ، فرزند نازنين برادر سوخت به دست خويش به قربانگاه وقتى كه حلق نازك اصغر سوخت آن قدر داغ و غرق عطش بودى حتّى گلوى تشنه خنجر سوخت ! آن روز، چشم انتظارْ آمدنت بودند آن چشمهاى منتظر آخر سوخت شعرى به رنگ مرثيه بنويسم اوراق ناگشوده دفتر سوخت (333) اوراق ناگشوده دفتر سوخت (333)