شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 151/ 93
نمايش فراداده

دارد و با گذشتن از (سدّ عطش)است كه مى توان به (سرشارى معنوى)و (غناى وجودى)دست يافت .

درسـت در هـمين جاست كه (كشف عرفانى)به سراغ شاعر مى آيد و پرده از چشم او برمى دارد و مـى بيند كه (فرات)به دنبال زلاليى مى گردد كه در وجود (سقّاى كربلا) موج مـى زنـد، و بـا بـرداشـت هـاى (سـطـحـى)شاعرانى كه مساءله را به صورت (وارونه)عرضه مى كنند، كنار نمى آيد:


  • پس ، درون شط ز رحمت پا نهاد مشك را، ز آب يقين پر آب كرد آب را، از آب خود سيراب كرد!

  • پا به روى قطره ، آن دريا نهاد آب را، از آب خود سيراب كرد! آب را، از آب خود سيراب كرد!


  • پس ز شفْقَت كرد با مَركب خطاب : مركب ، از شط جانب ساحل دويد كاى تو را جا برفراز پشت من كام اگر خشك سست ، گامم ست نيست تشنه آبم ، ولى دريا دلم اى تو شطّ و بحر و اقيانوس من جز تو، حرفى نيست در قاموس من !

  • كام خود تر كن ازين درياى آب شيهه اى از پرده دل ، بركشيد پيش دشمن ، وا چه خواهى مشت من ؟! تا تو را بر دوش دارم ، آب چيست ؟! جانب دريا مخوان از ساحلم جز تو، حرفى نيست در قاموس من ! جز تو، حرفى نيست در قاموس من !

مـى بـيـند حتّى مركبى كه با اين حقيقت (زلال)و (ملموس)در ارتباط است ، به اين واقعيّت پـى بـرده اسـت و عـلى رغمِ عطش ‍ شديدى دارد از نوشيدن آب ، سر باز مى زند، چرا كه لذّت (سرشارى)را حس كرده است .

راضيه خليل زاده به (كشف)ديگرى نايل آمده و از (گريه زمزم)در (گلوى سقّا) خبر مى دهـد، در حالى كه (شقايق)كه نماد (شهادت)است براى سقّا بيتابى مى كند و بر سينه خود مى كوبد:


  • دلم ، بال عطش سوى تو مى زد چو زمزم در گلويت گريه مى كرد شقايق ، سينه در كوى تو مى زد(284)

  • فغان ها، از غم روى تو مى زد شقايق ، سينه در كوى تو مى زد(284) شقايق ، سينه در كوى تو مى زد(284)

عريانى بدن مطهّر آقا ابا عبداللّه در زير آفتاب سوزان كربلا آن هم به مدّت سه روز، از صحنه هاى تكان دهنده عاشورا است و شاعران در تبيين اين ماجرا، اغلب از زبان عاطفى و مـاتـمى سود جسته اند، ولى مى توان از منظر ديگرى نيز به اين صحنه نگاه كرد و به (كشف تازه) اى نايل آمد:


  • چون ديد به نوك نى ، سرش را خورشيد آرام ، حرير نور خود را گسترد پوشاند برهنه پيكرش را خورشيد(285)!

  • بر خاك ، تن مطهّرش را خورشيد پوشاند برهنه پيكرش را خورشيد(285)! پوشاند برهنه پيكرش را خورشيد(285)!

جـعـفـر رسول زاده (آشفته)از به خاك افتادن (هفتاد و دو آسمان)در برابر نگاه مهربان (خورشيد) به (كشف تازه) اى نايل آمده است :


  • آيينه شدند و تابناك افتادند در پيش نگاه مهربان خورشيد هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند(286)

  • مانند سپيده ، سينه چاك افتادند هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند(286) هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند(286)

(آب شـدن) ، از نـهـايت (شرمندگى)حكايت دارد و محمّدرضا سهرابى نژاد (م . پاييز) از آب شدن (آب) ! خبر مى