دقيق تر از پيام دعوت اين پيام آور بود. كم و بيش بعضى از آيات قرآن هم به گوشش خورده بود.
يك شب پس از انجام كارهايش ، فرصتى پيدا كرد و خود را به حضرت رسول (ص ) رساند و از زبان مباركش آيات قرآن را شنيد. اشك شوق در چشمان بلال ، حلقه زد. او گمشده اى را پس از ساليان دراز يافته بود و اينك ، متواضعانه ، خود را بر قدم هاى آن پيامبر افكند و اسلام را پذيرفت . گر چه بلال مى دانست بخاطر مسلمان شدنش ، شكنجه ها و آزارهائى را در پيش خواهد داشت ، ليكن عشق او به حق و دلباختگى اش به پيامبر و آئين او، او را براى تحمل هر گونه شكنجه و سختى در راه ايمان ، آماده ساخته بود.
دور از چشم اربابانش و براى مصون ماندن از اذيت آنان ، هر شب مخفيانه به ديدار پيامبر مى رفت و جان شيفته خود را در زمزم كلام آن پيامبر پاك ، طراوتى تازه مى بخشيد.
رفت و آمدهاى او به حضور پيامبر، كم كم آشكار شده بود.
روزى در مسجدالحرام در حال طواف به دور كعبه بود. وقتى به بت ها رسيد به آنها پرخاش و اهانت كرد و به يكى از آنها آب دهان انداخت . بى خبر از اينكه يكى از مشركين ، تمام رفتار او را زير نظر دارد. خبر به اميه بن خلف ، صاحب بلال رسيد. (56) اميه ، كه از سرسخت ترين دشمنان اسلام و رسول خدا (ص ) بود و هرگز باورش نمى شد كه برده اى از بردگانش به اسلام بگرود، بشدت خشمگين شد و گفت : بلائى بر سر او بياورم كه ديگر كسى هوس مسلمان شدن نكند.
بلال هم آمادگى براى تحمل شكنجه را داشت . صحبت هاى اميه با او، هرگزنتوانست او را قانع كند كه دست از پيامبر و دين او بكشد. از اين رو تصميم گرفت كه با خشونت رفتار كند.
اينك درون مكه ، خبرهاى تازه اى است در گوشه و كنار، از قدرت و شكيب غلامى خداپرست بحث است و گفتگوست اينك بلال ، زير شكنجه است ، - بى دفاع !
در زير آفتاب جان در گلو، نداى زبانش : احد، احد، با پيكرى كبود و سيه فام و زخمدار در راه فكر و ايده خود مى كشد عذاب جسم نحيف و لاغر اين برده سياه مى سوزد از حرارت و گرماى آفتاب در زير تازيانه ارباب زور و زر ديگر نمانده پيكر او را توان و تاب .
صبحى اميد بخش ، پس از اين شب سياه افكنده است در دل او آتش يقين پاينده نيست ظلمت شب ، - صبح مى دمد!
ديرى نمى كشد كه صداى اذان او خواهد فكند، در دل اين آسمان ، طنين بر بام كعبه ، بانگ اذانش چنان رساست ، كز صولتش به لرزه فتد قلب مشركين الله اكبرش بدمد روح انقلاب ، در جان مسلمين ...
برنامه شكنجه ، آنهم در ملاء عام و در برابر چشم ديگران ، رسمى بود كه سران شرك براى زهر چشم گرفتن از ديگران ، به آن مى پرداختند، بعلاوه اين را نوعى تفريح و سرگرمى هم به حساب مى آوردند.