سلمان و بلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سلمان و بلال - نسخه متنی

جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اينك طبق اعلام در شهر، مردم زيادى به تماشاى صحنه شكنجه و آزار بلال ، غلام اميه بن خلف جمع شده
بودند. مردم ، هم سرسختى اميه را در دشمنى با اسلام مى دانستند و هم اشتياق زائدالوصف بلال را به دين
محمد (ص ) و منتظر بودند ببينند بر سر اين برده سياه چه خواهد آمد.

برخلاف انتظار اميه ، صحنه آزار بلال ، نه تنها مانع از گرايش افراد به اسلام نمى شد، بلكه ميزان
مقاومت و استوارى مسلمين را هم در راه آئين خود، بيشتر مى كرد و مقاومت مردانه بلال در زير شكنجه ها،
عده اى را به اسلام ، جذب مى كرد. بلال يكى از هفت نفرى بود كه اسلام خود را آشكارا كرده بود.

خاندان ياسر هم (ياسر، سميه و پسرشان عمار) از اين گروه بودند كه بخاطر دينشان مورد شكنجه هاى سخت
قرار گرفتند و ياسر و سميه اولين شهداى راه اسلام بودند كه قامت استوارشان درهم شكست و به شهادت
رسيدند ولى ايمان و اراده شان درهم نشكست .

بلال هم از اين جمع بود و به همين جهت هم شديدا مورد شكنجه قرار گرفت و به دستور اميه ، در مقابل
ديدگان مردم ، با دست ها و پاهائى بسته ، در زير آفتاب سوزان حجاز، روى زمين داغ خوابانده مى شد و
سنگى بزرگ بر روى سينه او نهاده مى شد تا بدنش به زمين داغ چسبيده و گوشت پيكرش و پوست بدنش بسوزد. (57)
بلال ، دل به خدا سپرده بود و بدون ناله و افغان ، تحمل مى كرد و فقط نداى احد، احد سر مى دادم
يادى از ناله جانسوز بلال
كه در اين دشت پر از خوف و گزند به احد بود بلند...

بلال ، در برابر خواسته اميه كه اصرار داشت تا از آئين محمد دست بردارد يا آنقدر در اين حالت بماند تا
بميرد، جواب مى گفت :

اى اميه ! همچنانكه قبلا گفته ام . ايمان به رسالت محمد (ص ) از روى هوى و هوس نبوده كه گاهى به آن دل
بندم و ساعتى از آن دل بركنم . تو مرا از عذاب و رنج مى ترسانى ؟ يقين بدان كه در زير شديدترين رنج ها،
جز شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص ) سخنى از زبانم نخواهى شنيد
(58)
شكنجه ها ادامه مى يافت ، سنگهاى گداخته بر پوست بدنش مى چسبيد و آنرا مى سوزاند، و گاهى پوست بدن
كنده مى شد. بعضى از تماشاچيان از ديدن اين صحنه رقت انگيز، چشم خود را مى بستند و به سوى ديگر نگاه مى
كردند ولى ابوجهل و اميه و ديگر دشمنان پيامبر، از تماشاى عذاب بلال ، لذت مى بردند و قهقهه سر مى
دادند و شادى مى كردند.

بلال ، با قدرت ايمان و اراده آهنينش ، پايمردى و استوارى نشان مى داد اميه به ستوه مى آمد و فكر مى
كرد بلال ، ديگر دست از پيامبر و خدا مى كشد، وقتى به نزديك او مى رفت ، مى ديد كه بلال با رمق اندك و
نفس هاى ضعيف ، همچنان احد، احد مى گويد و خدا رابه يگانگى مى خواند.

اميه بيشتر خشمگين مى شد و دوباره آزار و شكنجه را از سر مى گرفت .

بلال ، قلبش به درياى توكل و صبر متصل بود و با ياد خدا، مرهمى از ذكرالله بر زخمهاى بدن خويش مى نهاد
و حماسه اى شگفت ، از پايدارى و استقامت در راه عقيده مى آفريد. صبر و تحمل بلال ، به راستى اربابانش
را به زانو در مى آورد، و آنان با همه قدرت و تسلط، عاجز و درمانده مى شدند. رهايش مى كردند تا زخمهايش
خوب شود و براى شكنجه اى ديگر آماده گردد.

اميه ، فردايش به بلال مى گفت :

من ديروز تو را زياد شكنجه نكردم تا شايد برگردى و به تو رحم كردم . اگر از عقيده ات دست برندارى ،
امروز كارى مى كنم كه رفتار ديروز، پيش آن كوچك باشد.

بلال :

اميه !فكر نكن كه با شكنجه و تهديد بتوانى عقيده ام را متزلزل ، يا دگرگون سازى .

اميه ! مردن در راه اسلام ، برايم بسيار شيرين و گواراست .

فرداى آنروز، مردم دوباره براى تماشاى مقاومت سياه حبشى در مقابل شكنجه ها، جمع شدند.

به دستور اميه ، بلال را آوردند. زخمهاى ديروزش هنوز خوب نشده بود. ريسمانى بلند به دستهايش بستند.

پاهايش نيز بسته بود به ميدان آوردند و دو سر طناب را چند نفر گرفته و شروع به دويدن كردند. (59)

/ 32