آنجا را بيشتر كنند كه اسب هاى قريش نتوانند از آنجا عبور كنند. (39)
سلمان و حكومت مدائن
مدائن ، يكى از شهرهاى سرسبز و خرم و افسانه اى و پايتخت ساسانيان در ايران بود كه بدست مسلمانان فتحشد.خليفه دوم ، با مشورت حضرت على (ع ) سلمان را - پس از حذيفه بن يمان - حاكم مدائن قرار داد. شايد دليل اين
انتخاب ، همزبانى سلمان با مردم مدائن بود كه مردم پارسى زبان آن شهر، با يك حاكم ايرانى الاصل و
همزبان ، بهتر مى توانستند كار كنند.نام سلمان ، براى ايرانيان ، تا اندازه اى آشنا بود. وقتى خبر يافتند كه سلمان ، به حكمرانى مدائن
منصوب شده و قرار است به آن ديار بيايد، براى استقبال از والى جديد، در بيرون شهر تجمع كردند.مردم ، بر اساس ذهنيت خود نسبت به حكمرانان و زمامداران ، مى پنداشتند كه على القاعده والى جديد، با
همراهيانى بسيار و جلال وشكوه و كبكبه و دم و دستگاهى خواهد آمد و بر مركبى آراسته خواهد نشست و با
تشريفاتى خاص ، به مقر حكومت خود وارد خواهد شد.چشم ها به افق ، در انتظار رسيدن سلمان ، بعنوان حاكم جديد شهر، دوخته شده بود. ديدند: سوارى از دور مى
آيد. وقتى نزديك شد ديدند پيرمردى است با محاسن سفيد، سوار بر الاغى شده و سفره اى نان و كوزه اى آب به
همراه ، بطرف آنان مى آيد.از او سراغ سلمان را گرفتند.- سلمان ، من هستم .براى اهالى مدائن ، تعجب آور و باور نكردنى بود، كه چگونه اين پيرمرد از كار افتاده ، شهرى با عظمت
همچون مدائن را با آن سابقه حكومت هاى قدرتمند و دستگاههاى عريض و طويل ، اداره خواهد كرد؟!لابد فاسدان هم فكر مى كردند در سايه حكومت ناتوانى چون او، مى توانند به چپاول و سوء استفاده هاى
خود بپردازند.سلمان ، نه بر اسب ويژه سوار شد و نه به كاخ سلطنتى رفت ، بلكه يكسره به طرف خانه كوچكى در كنار مسجد
رفت و آنجا را اقامتگاه خويش ساخت و به اداره امور پرداخت .سلمان در ايام حكومت خود، بيت المال را صرف مردم مى كرد و حتى حقوق شخصى خويش را نيز به نفع جامعه و
نيازمندان خرج مى كرد.زندگى ساده و روش مردمى سلمان ، بر محبوبيت او مى افزود و اينگونه رفتار، طبيعتا انتقادى غير مستقيم
از شيوه كسانى بود كه در حكومت ، به سود شخصى مى انديشيدند و در سايه امكانات بدست آمده از بيت المال
، به وضع خود سر و سامان بخشيده ، و زندگى جدا از مردم براى خود فراهم مى كردند.خليفه دوم از برخى اعمال سلمان - كه همان روش سادگى و مردمى بود - ناراحت شد. و به او نامه نوشت علاوه
به سلمان ماءموريت داد كه نسبت به وضع زندگى حذيفه بن يمان ، يكى از اصحاب پيامبر تحقيق و بررسى كند.سلمان ، در پاسخ خواسته هاى خليفه و اعتراض هايش ، نامه اى به اين مضمون نوشت ، كه گوياى بسيارى از
حقايق است :بنام خدا.از سلمان ، آزاد شده پيامبر، به عمر بن خطاب .نامه سرزنش كننده و ملامت بار تو، به من رسيد.نوشته بودى كه مرا امير مردم مدائن كرده اى و دستور داده اى كه در تحقيق از كارها و رفتار حذيفه باشم
و كارهاى نيك و بدش را گزارش دهم . در حاليكه خداوند در كتاب خود، آنجا كه از تجسس و غيبت نهى مى كند و
به اجتناب از بسيارى از گمانها دستور مى دهد (40) مرا از اين كار نهى كرده است . بنابراين در كار حذيفه
، با اطاعت از دستور تو خدا را نافرمانى نمى كنم !و اما اينكه از حصير بافى و نان جو خوردن من ، ايراد گرفته بودى ، اين چيزى نيست كه يك مؤ من ، بخاطر آن
ملامت شود. سوگند به خدا، نان جو خوردن و حصير بافتن و از مردم بى نياز بودن و چشم به سفره ديگران