شامى ، كه تازه فهميده بود اين عابر و رهگذر، امير مدائن سلمان فارسى است ، با وحشت و خجالت ، با هراس
و عذرخواهى فراوان براى گرفتن بار از امير، پيش آمد. ولى سلمان ، قبول نكرد و گفت : بايد بار را تا
مقصد برسانم !...(45)
نظر كردن به درويشان ، بزرگى كم نگرداند
سليمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
سليمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
سليمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
از او پرسيدند، گفت : دوست ندارم دو كار بر يك نفر تحميل شود. (46)
همين برخوردها و اينگونه اخلاقيات سلمان بود كه او را محبوب دلها ساخته بود و سلمان بر قلوب ، حكومت
مى كرد، نه بر جمجمه ها!از همين رو، در هنگام بيمارى سلمان هم ، كه به وفاتش انجاميد، مردم بشدت ناراحت و افسرده بودند و
دسته دسته به عيادتش مى رفتند و از صميم قلب ، براى بهبوديش دعا مى كردند.ولى ... سلمان ، دل به دلدار ديگرى داده بود و عشق برترى در قلبش بود. از اين رو دنيا و حكومت ، برايش
جاذبه نداشت و نتوانست از مسير خدا، ذره اى و لحظه اى جدايش كند.وقتى از سلمان پرسيدند:چه چيز باعث نفرت تو از رياست گرديد؟پاسخ داد:شيرينى دوران شيرخوارگى و تلخى جدا گشتن از آن .يعنى وقتى رياست هم ، در نهايت ، فانى است و ناپايدار، پس نمى توان به امر گذرا و ناپايدار دل بست .آنكه به رياست دل مى بندد، همانند طفلى كه از شير جدايش مى كنند، براى از دست دادن رياست هم احساس
تلخى مى كند.بايد دل به چيزى بست كه پايدار باشد...
وفات سلمان
پايان زندگى هر كس به مرگ اوستجز مرد حق ، كه مرگ وى ، آغاز دفتر است
از جمله بعضى از خصوصيات انسان هاى كامل و اولياء مقرب درگاه خداوند، اينست كه گاهى از غيبت مطلع مى
شوند و از نزديك شدن اجل ، حتى روز و ساعت مرگ خويش باخبر مى گردند.سلمان ، اين مسلمان نمونه يكى از اين چهره هاست .وقتى سلمان در مدائن مريض شد، روز بروز بيمارى اش شدت مى يافت . كم كم اطمينان مى كرد كه فرصت هاى آخر
زندگى اش است .از مولايش و حبيبش رسول الله (ص ) شنيده بود كه هر گاه اجلش فرا رسد، مردگان با او صحبت و گفتگو مى
كنند.از اين رو درخواست كرد كه تابوتى فراهم كرده او را در آن قرار دهند و به قبرستان ببرند تا يقين كند كه
آيا مرگش فرا رسيده يا نه .چنان كردند كه درخواست كرد و در تابوت ، رو به قبله و با اموات به سخن پرداخت و بر آنان سلام فرستاد:سلام بر شما كه با خاك ، هم آغوش گشته و از دنيا چشم پوشيده ايد... سلام بر شما كه خوراكتان مرگ ، و
لباستان زمين شده است . شما را به خدا و رسول سوگند مى دهم كه با من صحبت كنيد، من سلمان فارسى ، آزاد
كرده رسول خدايم ...