سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن

غلامرضا نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 78/ 27
نمايش فراداده

جماعت مسجد فتح ) را ديدم كه در مسجد وكيل پس از نماز جماعت به يك نفر گفت : به مردم بگو دست راست خود را بر دو شقيقه خود گذارند و آيه شريفه :

و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (61).

را هفت مرتبه بخوانيد و اين آيه را بر هر كه بخوانيد خدا شفا مى دهد. چون به خود آمدم آيه شريفه را هفت مرتبه خواندم ، فورا خدا شفا داد؛ برخاستم و دست بر شقيقه فرزندم گذاردم ، او هم فورا خوب شد و از بستر بيمارى برخاست .

بدين ترتيب تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و پس از آن سال هر كس از خانواده ام به سردردى دچار مى شد، همين آيه شريفه را بر او مى خواندم فورا شفا مى يافت (62).

رقيب و عتيد كيستند ؟

اسحاق بن عمار گويد: وقتى ثروتم زياد شد، غلامى را مامور كردم بر در خانه بنشيند و مستمندان شيعه را كه مراجعه مى كنند برگرداند. در همان سال به مكه مشرف شدم . خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم . سلام عرض كردم جوابم را از روى گرفتگى خاطر و سنگينى داد. گفتم : فدايت شوم چه باعث شد كه از من گفته هستيد و رو گردانيد ؟

چه چيز لطف شما را نسبت به من تغيير داده ؟

فرمود: همان چيز كه باعث تغيير عقيده تو درباره مومنان شده است .

عرض كردم : به خدا سوگند كه حق آنها و حقيقت اعتقادشان را مى دانم . ولى از اين مى ترسم كه مشهور به انفاق شوم و بر من هجوم آوردند.

فرمود: مگر نمى دانى هرگاه دو مومن با يكديگر ملاقات كرده مصاحفه كنند ميان دو انگشت آنان صد رحمت از خدا روى مى آورد كه نود و نه رحمت متعلق است به آن يكى كه برادر دينى خود را بيشتر دوست دارد. و اگر از فرط علاقه يكديگر را ببوسند، به آنها از آسمان خطاب مى رسد كه گناهان شما آمرزيده شد و وقتى با هم به راز دل مى نشينند، ملائكه موكل بر آنها و كاتبان كرام به يكديگر مى گويند: از اين دو مومن دور شويم .

شايد با هم سخنى دارند كه خداوند نمى خواهد ما از راز دل آنها اطلاع پيدا كنيم . سخن حضرت به اينجا كه رسيد عرض كردم : ممكن است آن دو ملك كاتب كه سخن آنها را مى شنوند دور شوند و گفتارشان نشوند و ننويسند با اينكه خداوند مى فرمايد:

ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد. يعنى تلفظ نمى كند سخنى مگر اينكه دو ملك رقيب و عتيد براى ضبط آن آماده اند. از شنيدن سخن من ، حضرت صادق عليه السلام لحظه اى سر به زير انداخت آنگاه سربرداشته قطرات اشك از ديدگان فرو مى ريخت ، فرمود: اسحاق ! اگر ملائكه نويسنده ، نشنوند و ننويسند خداوند عالم و دانا به اسرار و پنهانى هاست . او اگر شك كنى كه آيا او تو را مى بيند، كافر خواهى شد و در صورتى كه يقين داشته باشى كه خدا ترا مى بيند و باز مرتكب گناه شوى ، پس او را پست تر از همه ناظرين قرار داده اى (چرا كه از او خجالت نمى كشى ! تعالى الله عن ذلك علواكبيرا) (63).

غار حرا و اولين نزول وحى

از زبان رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى شنويم كه فرمود: در غار حرا در خواب به سر مى بردم كه جبرييل بر من وارد شد و برايم پاره اى از ديبا كه كتابى و نوشته اى در آن بود آورد و گفت : بخوان . گفتم :

خواندن نمى دانم . جبرييل مرا فشرد و رها كرد و گفت : بخوان . تا سه بار اين وضع تكرار شد و در آخر بار به من گفت : بخوان . گفتم : چه چيزى بخوانم ؟

گفت : اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق ... (64) پس از آن جبرييل از كنارم دور شد و من بيدار شدم چنانكه گويى نقشى بر قلبم نوشته شد، از غار بيرون آمدم و به نيمه راه كوه رسيدم ، در اين اثنا ندايى به گوشم رسيد كه مى گفت : اى محمد تو رسول خدايى و من جبرييل هستم ، به راه خود ادامه بده . و هرگامى كه برمى داشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم .

خديجه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد خانه شد رنگ پريده و خسته به نظر مى رسيد، پرسيدم : چرا رنگ پريده اى ؟

حضرت قضيه را براى همسرش بازگو كرد، خديجه سر اين داستان را از ورقه بن نوفل - كه مردى آگاه و بصير بود پرسيد. ورقه او را بشارت داد كه او پيامبر اين مردم است و سپس به خديجه گفت كه به آن حضرت بگويد: پايدار باشد.

نوشته اند وقتى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از غار حار بازگشت مدتى وحى منقطع گرديد ولى اين مدت به