چه كسى نيكو سخن تر خواهد بود، از كسى كه دعوت به سوى خدا كند و عمل صالح انجام دهد و بگويد من از مسلمانان هستم ؟
پيامبر فرمود: شما بلال را آدم پستى مى دانيد ؟
ولى بدانيد كه اين كسى است كه زبان او كار مى كند و مطلب حق مى گويد، و بيان او هم بهترين بيانهاست . شايد هم اين آيه اشاره اى به اين معنى داشته باشد كه ، به گفتار نگاه نكنيد، بلكه به اعمال و حقايق توجه داشته باشيد.
امام على عليه السلام نيز فرموده است : انظرالى ما قال ، ولاتنظر الى من قال (111).
به گفتار بنگريد، نه به گوينده آن ، و اين آيه هم فرموده : شما به سخن نگاه كنيد، كه سخن حق و شعار توحيد است .
حضرت آيت الله العظمى آقاى حجت از فقهاى نامدار شيعه و سالك الى الله بود. وى از چند سال قبل ، مرگ خود را پيش بينى كرده ، بنابراين روز به روز، كارهايش را مرتب و منظم مى نمود تا يك سال قبل ، به واسطه خوابى كه ديده بود به مرگ خود اشاره كرد. چند روز مانده به مرگشان براى همه خانواده و اطرافيان ايشان ، اين امر هم محسوس شد. آن بزرگوار، كسى را از پى نايب و دوست و وصى خود، حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد احمد زنجانى مى فرستد. پس از حاضر شدن ايشان ، در جمعى كه بعضى از فضلاى ديگر هم نشسته بودند، گفتند: مهر اسم مرا بشكنيد (مهرى كه با آن ، ذيل نامه ها و فتواها را امضاء مى كردند) آقايان گفتند: چرا ؟
ايشان گفت : براى اينكه كسى بعد از من از اين مهر سوءاستفاده نكند. عرض كردند: حالا چرا ؟
او گفت ، از اين كسالت ، خوب نخواهم شد، و اصرار كردند. ولى حاضران جلسه تفاءل به نيك نگرفته و انكار كردند. ايشان قرآن خواستند تا براى اين كار استخاره كنند همه منتظر و خواهان اين بودند كه آيه اى بيابد كه وعده بهبودى حال ايشان را بدهد، اما تا قرآن را گشود و به اول صفحه آن نگاه كرد، تبسم نمود. و با وجد و نشاط و انبساط فراوان ، اين آيه را خواند: له دعوه الحق (رعد، آيه 14)، آقا قرآن را به دست حاضرين داد و همه با شگفتى ديدند كه اول سطر آيه كريمه له دعوه الحق بود.
پس ، ايشان را قانع كردند كه مهر را نشكند بلكه در ظرفى لاك و مهر، گرفته شد و به نحو امانت نزد آقاى زنجانى بماند. ايشان اجازه داده و قيچى خواستند تا بند آن را از گردن خودشان ببرند. حاضرين ، متاءثر از اين عمل ، ولى خود با روح باز، بند را بريد و مكرر مى گفتند: له دعوه الحق ، له دعوه الحق . پس از آن ، آقاى حاج غلامحسين اتفاق ، وكيل خود در تهران را خواست و در حضور آقاى زنجانى و بعضى ديگر، موجودى خود از وجوهات را حواله نمود كه به طلاب تبريز و نيز مبلغ دو هزار تومان براى چاپ كتاب الغدير آيت الله امينى بدهد.... از اول روز دوشنبه - و حتى قبل از آن - از هنگام ظهر مى پرسيدند، مثل كسى كه در نزديك ظهر، كار مهمى داشته باشد. حاضرين ، تصور مى كردند كه ايشان به خاطر نماز، سراغ ظهر را مى گيرند، تا اينكه در روز دوشنبه سوم ماه جمادى از يكى از دامادهايشان پرسيدند: امروز چند شنبه است ؟
او از پريشانى خاطر، اشتباه كرد و گفت : امروز يك شنبه ، دوم ماه است . آيت الله به زبان تركى از روى تعجب گفتند: پى (پى ، واژه اى تركى است كه در مواقع تعجب بكار مى برند). در اين موقع ، يكى ديگر از بستگان و نزديكانش گفت : خير، امروز دوشنبه ، سوم ماه است . حضرت آيت الله حجت - رحمه الله عليه - چون حساب خود را روشن و مطابق ديد، خوشحال شد و سر را به تصديق حركت داد و باز پرسيدند: چه وقت است و چقدر تا ظهر مانده ؟
آنگاه به فرزند برومند خود، جناب حجه الاسلام سيد حسن حجت دستور دادند براى من عديله بخوان . ايشان هم خواندند و اعتقادات مكرر نمودند تا رسيدند به استودعك دينى مكرر گفتند: خدايا دينم را به تو سپردم پس از عديله تربت سيدالشهداء - عليه السلام - طلبيده و قدرى ميل كردند و گفتند: آخرزادى من الدنيا التربه اوتربه الحسين .
حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى ، گفتند: من خدمت ايشان ، حاضر بودم و ديدم و شنيدم كه فرمود:
در را باز كنيد، جدم على عليه السلام به عيادت من مى آيد.
من كرارا ديدم كه آيت الله زاده حائرى ، غبطه مى خورد و حسرت مى برد و به نحوه مردن آيت الله العظمى حجت ، و مى گفت : هنوز چنين مردنى نديدم . و به گفته واعظ شهيد آقاى حاج انصارى قمى ، اين گونه مردنها واقعا سرقفلى دارد. (112)