سرشک خوبان

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 158/ 38
نمايش فراداده

چيست ؟ اين زياده گويى ها يعنى چه ؟ بنويس : (امـّابـعـد، ستايش مخصوص خدايى است كه حقّ امير مؤ منان را گرفت و از گزند دشمنان مصونش داشـت . بـه اطـّلاع امـيـر مـؤ مـنـان مـى رسـانـم كـه مـسـلم بـن عـقـيـل بـه خـانـه هـانى بن عروه مرادى پناه برده بود. من بر آنان جاسوس گماشتم و ماءموران مخفى را پنهانى فرستادم و آنان را فريفتم ؛ و بيرون كشيدم و خدا مرا بر آنان چيره گردانيد. آنـان را آوردم و گردن زدم و سرهاشان را با هانى بن ابى حيّه همدانى و زبير بن اروح تميمى كـه از فـرمـانـبـران و خيرخواهان هستند، نزد تو فرستادم تا امير درباره هر موضوعى و هر چه دوست مى دارد از آنان بپرسد، زيرا اينان دانا و راستگو و فهميده و پارسايند.

والسّلام .) يزيد در پاسخ نوشت : (امـّا بـعـد، بـه حـق ، تـو چـنانى كه من دوست مى دارم . انديشمندانه كار كرده اى و دلير و قوى دل حـمـله ور شـده اى و لياقت و كاردانى ابراز داشته اى و گمان مرا به خودت راست گردانيده اى و مـوجـب تـاءيـيد نظرم شده اى . من پيك هايت را فرا خوانده ام و از آنان پرسش ‍ كرده ام و با آنـان بـه رازگـويـى پرداختم ؛ و در نظر و فضيلت آنان همان را يافتم كه گفته اى . پس در حـقـّشـان بـه نـيكى سفارش كن . البتّه خبردار شده ايم كه حسين بن على (ع) به عراق شتافته است پس ديده بان و پاسگاه بگمار؛ و به گمان بگير و به تهمت دستگير كن ! امّا كسى را مكش مـگـر آن هـايـى را كه با تو بجنگند و همه رويدادها را به من بنويس . درود و سلام خدا بر تو باد!)

به سوى كوفه

پـيـش از اين گفتيم كه چون كوفيان از آمدن امام حسين (ع) به مكّه و بيعت نكردن ايشان با يزيد آگـاه شـدنـد، هـيـاءتـى فـرسـتـادنـد و سـليـمـان بـن صـرد صحابى ، مسيّب بن نجبه و ديگر بـزرگـان اهـل كـوفـه نـامـه نوشتند و از ايشان خواستند تا به كوفه بيايد. آن ها چنين عنوان كردند كه حاضرند با امام (ع) بيعت كننند و يزيد را از كار بر كنار كنند. هياءت اعزامى از جمله هـنـگام ديدار با امام چنين گفتند: (ما مردم را در حالى پشت سر نهاده ايم كه جان هاشان به سوى شما پر مى كشد. اميدواريم خداوند به كمك شما ما را بر حق گرد آورد و به وسيله شما از زير بـار سـتـم بـيـرون آورد. شـمـا از يـزيـد بـن مـعـاويـه و پـدرش كـه بـيـت المـال مـردم را چـپـاول كـرده و بـرگـزيـدگـانـشـان را كـشـتـه انـد، بـه حـكـومـت سزاوارتريد .) (155)

پـس از آن كـه نـامـه هـاى اهـل كـوفـه پـى درپـى بـه امـام حـسـيـن (ع) رسـيـد، مـسـلم بـن عـقـيل را فرا خواند و گفت : (به كوفه برو و اجتماع شان را كه ديدى براى من نامه بنويس .) مـسـلم پـنهانى به كوفه وارد شد. پس از آن كه شيعيان آمدند و با وى بيعت كردند، خطاب به امام حسين (ع) نوشت : (من به كوفه وارد شده ام و تا كنون كه اين نامه را مى نويسم ، هجده هزار تن با من بيعت كرده اند. بشتاب و بيا كه هيچ مانعى در راه حكومت مانيست .) امـام (ع) پـس از مـشـاهده نامه هاى فراوان كوفيان و نيز نامه مسلم ، تصميم رفتن به كوفه را گرفت .(156)

نامه امام به محمّد حنفيه

امام حسين (ع) از مكّه خطاب به محمّد حنفيه چنين نوشت : (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، از حسين بن على به محمّد بن على و كسانى از بنى هاشم كه نزد او هـسـتـنـد. امـّا بـعد، هر كس به من بپيوندد به شهادت خواهد رسيد و هر كس هم سر باز زند، روز خوش نخواهد ديد! والسّلام )(157) چـون مـردم دريـافـتند كه امام حسين (ع) آهنگ عراق كرده است ، عواطف جماعتى از دوستان و هواداران خـانـدان پـيـامـبر(ص) به جنبش آمد و هر كدام طبق نظر و خواست خودش به ديدار حضرت رفت و نيّتش را با او در ميان نهاد.

عبداللّه بن عبّاس نزد حضرت آمد و گفت : (تو را به خدا سوگند! مبادا فردا تباه شوى و نابود گـردى ! بـه عـراق مرو و اگر از رفتن ناگزيرى تا پايان مراسم حجّ بمان و با مردم ديدار كـن و نـسـبـت بـه انـگيزه هاشان آگاه شو و آن گاه تصميم بگير.) امّا امام اصرار بر رفتن به عـراق داشت . ابن عبّاس گفت : (به خدا