بارى امام (ع) مانند اين كه با اين سخنان ضمن سفارش خواهر به صبر و سكون و بردبارى يك نوع تصرف تكوينى هم در دل زينب نمود و او را براى روبه رو شدن با آن مصايب دشوارى كه ـ از آن به بعد ـ با آن مواجه شد آماده كرد; زيرا وضع دختر فاطمه (س) از آن ساعت به بعد تغيير كرد و ديگر از آن گونه بى تابى ها از او ديده نشد.
شاهد گفتار بالا را در رفتار دختر شجاع على (ع) در روز عاشورا به خصوص مى توان مشاهده كرد; زيرا همان زينب كه با شنيدن چند شعر كه حكايت از مرگ برادر مى كرد آن گونه در شب بى تاب مى شود فرداى همان روز سعى مى كند تا برادر بزرگوارش را در برابر كشته جوان عزيزش دلدارى دهد و فكر او را به خود متوجه سازد;
همان بانوى محترمى كه در آن شب از خبر شهادت و كشته شدن برادر به حالت بى هوشى مى افتد در روزهاى بعد از آن در چند مورد با متانت و شكيبايى خود سبب شد تا جان برادرزاده اش حضرت على بن الحسين امام وقت را از مرگ حفظ كند.
در تواريخ در ماجراى غم انگيز روز عاشورا چند جا نام زينب (س) مذكور است: يكى در وقتى كه على اكبرِ حسين (ع)
به روى زمين افتاد و پدر را به بالين خود طلبيد. نقل شده كه: زينب خود را به ميدان رسانيد و روى كشته على اكبر انداخت و صدا را به (يا اُخَياهُ ويَا ابْنَ اُخَياهُ وَوامُهْجَةَ قَلْباهُ!) و امثال اين جملات بلند كرد و ـ چنانكه در بالا اشاره شد ـ به گفته برخى از اهل دانش زينب اين كار را كرد تا برادرش حسين (ع) را به خود متوجه سازد و بدين وسيله از شدت اندوهى كه با ديدن پيكر آغشته به خون و قطعه قطعه على اكبر به آن حضرت دست داده بود بكاهد.
در جاهاى ديگرى هم كه نام بانوى بزرگوار ما در روز عاشورا ذكر شده همه جا به عنوان كمك كارى از جان گذشته و حامى و ياورى كه سر بر كف نهاده تا از هدف مقدس برادرش حمايت كند نام برده شده و چهره مجاهد فداكارى را دارد كه يكسره مصيبتهاى سهمگين را كه برخودش وارد مى شد به ديار فراموشى سپرده وداغ آن همه كشته و عزيزان و نوجوانان سر و اندام زيباى خود را ياد برده و خود را براى اجراى فرمان امام (ع) و مأموريتهاى خطرناكى كه به نام او صادر مى شد مهيا كرده است!
ييك جا مى بينيم فرزند كوچك امام حسن (ع) به نام عبداللّه كه با ديدن عموى عزيزش كه روى خاك افتاده و گرگان خون خوار كوفه و شام اطراف بدن مطهرش را گرفته اند و هر كدام مى خواهند خون پاك آن حضرت را بريزند از خيمه بيرون مى دود تا خود را به عمو بر ساند شايد بتواند آن درندگان خون آشام را از دور بدن آن حضرت پراكنده كند در اين جا امام (ع) خواهر را مخاطب ساخته صدا مى زند:
(يا اُخْتاهُ اِحْبِسِيهِ! خواهر جان اين كودك را نگه دار!)
زينب فوراً مى دود و عبداللّه را مى گيرد اما آن كودك معصوم دست خود را از دست عمه مى كشد و سرانجام خود را به عمو مى رساند و روى بدن نازنين آن حضرت به دست آن سنگدلان شربت شهادت مى نوشد.
و در جاى ديگر مشاهده مى كنيم