راوي مي گويد:وقتي كاروان اهلبيت امام حسين(ع)به نزديكمدينه رسيد،امام سجّاد(ع)از مركب پايين آمد وبارهارا بازنمود وزنان وكودكان را پياده كرد.سپس به بشير فرمود:ايبشير!خدا پدرت را رحمت كند!او شاعر بود.توهم شعر ميتواني بگوئي؟عرض كرد:آري!يابن رسول اللّه!منهم شاعرم.
امام فرمود:وارد مدينه شو وبا زبان شعر،شهادت امامحسين(ع)را اعلام كن!
بشير مي گويد:براسبم سوار شدم وبه مدينه رفتم وچون بهمسجد النبي رسيدم،صدا بگريه
بلند كردم وگفتم:
يعني:«اي اهل مدينه!جاي ماندن نيست!زيرا حسين(ع) شهيدشده است.ومن اشگم سرازير
است.
بدنش در كربلا درخون است وسرشرا بربالاي نيزه ها ميگردانند.» بعد گفتم:اين امام سجّاد(ع) است كه با عمّه هاوخواهرانش،نزديك شهر مي باشند. ومن قاصد او هستم تامحلّ آنها را بشما نشان بدهم.
با اين نداء،هيچ زن پرده نشين وباحجابي در مدينه نبود مگراينكه موپريشان وصورت خراشان ولطمه زنان،با نداء واويلا !از خانه ها خارج شده وبطرف محلّ كاروان،حركت نمودند.
وقتي من به نزد امام برگشتم،ديدم كه حضرت از خيمه بيرونآمده ودستمالي در دست دارد كه با آن اشگهاي خودرا پاكمي كند.امام بر روي صندلي نشست وبي اختيار گريه نمود.صداي مردم هم بگريه بلند شدوآن محلّ يكپارچه گريه شدواز هر طرف،تسليت عرض مي كردند.
در اين هنگام،امام با دست اشاره كرد تامردم ساكت شوند.
مردم از جوش وخروش افتادند وامام شروع به بياناتي نمود ازجمله فرمود:اي مردم!همانا خداوند كه حمد وسپاس براوباد!مارا به مصيبتهاي بزرگي مبتلا فرمود وشكاف بزرگي دراسلام ظاهر شد.اباعبداللّه الحسين(ع)وفرزندان ويارانشكشته شدند وزنان ودخترانش،اسيرگشتند وسرش رابالاينيزه هادرشهرها گرداندند.اين مصيبتي است كه مانند ندارد.
اي مردم!كداميك از شما مي تواند بعد از شهادت حسين(ع)، شاد وخرّم باشد؟كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ كداميك از شما مي تواند از ريختن اشگش جلوگيري كند؟ بدرستيكه آسمانهاي هفتگانه براي شهادت حسين(ع)گريهكردند.درياها با امواجشان وآسمانها با اركانشان وزمين بااعماقش ودرختها با شاخه هايشان،براي حسين(ع)گريهكردند.امواج درياها وفرشتگان مقرّب خدا واهل آسمانها همهوهمه گريه كردند.اي مردم!آن كدام قلبي است كه براي كشتهشدن حسين(ع)شكافته نشود؟آن كدام دلي است كه برايحسين(ع)ناله ننمايد؟آن كدام گوشي است كه اين مصيبتبزرگ را كه دراسلام پديد آمده،بشنود وكرنشود؟...انّا لِل''ّه وانّااليه راجعون از مصيبتي كه چقدر بزرگ وسوزان ودردناك ورنج دهنده وناگوار وتلخ وجانسوز است!آنچه كه براي ما رويداد را به حساب الهي منظور مي كنيم كه او عزيز وانتقام گيرندهاست!«1»
امّ كلثوم وقتي وارد مدينه شد،گريه مي كرد ومي گفت:
يعني:اي مدينه پيامبر!مارا قبول نكن!ماباحسرت واندوههاآمده ايم.پيامبررا از حال ما باخبركن كه مادرمورد پدرماندچارفاجعه شده ايم.مردان ما در سرزمين داغ،بدون سر افتادهاند وپسران مارا سر بريده اند!
وبه جدّما خبربده كه ما اسيرشديم وبعداز اسارت،زندانيگشتيم!وگروه تو اي پيامبر!درحالي روز برآنان گذشت كه
1 ـلهوف