صلاحيت آنرا نداشته و تنها از راه تغلب و زور بهدست آورده باشند. وى از اين نوع سياست، به سياست «دنيويه» يا «عرفيه» و «ضروريه» ياد مىكند كه به اعتقاد وى، در صورت عدم دسترسى به سياست شرعى، از اين نوع سياست گريز و چارهاى نيست.
براساس آنچه درباره تعريف و انواع سياست از منظر فيض آورده شد، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه سياست از نظر وى، فعلى است كه به تسويس و تربيت انسان مىپردازد تا او را به صلاحيت كمالىاش رسانده و زندگى او را تدبير كند و او را به سوى خير و سعادت رهنمون سازد؛ بنابراين، سياست همچنانكه فيض از قول غزالى نيز نقل كرده، از اشرف افعال انسانى در تنظيم زندگى اجتماعى او است و بهواسطه آن، تأليف و استصلاح خلق و ارشاد آنها به سوى خير و سعادت دنيوى و اخروى حاصل مىگردد.1
فيض، سياست را يكى از حُكّام پنجگانه حاكم بر انسان (عقل، شرع، عرف، طبع و عادت) دانسته و معتقد است سياست در ميان اين حكّام پايينتر از همه قرار دارد، ليكن بر همه آنها حكم مىراند و غالب و مستولى است. به اعتقاد وى، از ميان اين حكّام جايگاه عقل از همه بالاتر است:
[عقل] هرگاه كامل باشد مقدم است بر ساير حكّام، تا او باشد، ديگرى را حكم نمىرسد؛ پس اگر ديگرى به خلاف او حكم كند نبايد شنيد، چرا كه او اشرف و
1. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 39.