توكل مراتب و درجات مختلفى دارد. حضرت على بن موسى الرضا(ع ) مى فرمايد:
توكل داراى درجاتى است :
1 ـ [نـخـسـت ] ايـن كـه در هـر رفـتارى كه خداوند با تو داشته و هر چه درباره تو كرده به اواعـتـمـاد داشـتـه بـاشـى بـه همه راضى باشى و بدانى كه در هيچ خيرى و هيچ راءيى [و نظررحـمـتـى ] در حـق تـو كـوتـاهـى نـكـرده و اخـتـيـار بـه دسـت اوسـت پـس بـر اوتوكل كنى و كارها را به او واگذارى .
2 ـ [و درجـه بـعـد] ايمان به غيب هاى الهى است كه تو از آن بى خبرى ؛ بايد علمش را به او وامناى او واگذارى و درباره آن غيب ها و غير آن بر او اعتماد كنى .(189)
بـنـابـرايـن يـك درجه توكل مربوط به اطمينان و اعتماد به خداوند است در رفتارى كه دربارهانسان دارد و درجه ديگر مربوط به امورى است كه انسان از درك آن عاجز است و علم و آگاهى آندر اخـتـيار خداوند و امناى اوست در اين امور هم توكل بر اوست كه انسان را قانع مى كند و به اوآرامش مى بخشد.
توكل ثمره و نتيجه ايمان به خدا است و همانند ايمان به خدا، داراى سه رتبه لفظى ، قلبىو عملى است :
گـاهـى انـسـان فـقط عبارت (توكل بر خدا) و يا (توكلت على الله ) را بر زبان جارى مىكـنـد امـا بـه آن عـقـيـده اى نـدارد. بـديـهـى اسـت كـه فـقـط بـر زبـان جـارى كـردنِ جـمـلهتوكل بر خدا، تاءثيرى در روح و در زندگى انسان نخواهد گذاشت .
اگـر انـسان به خدا ايمان داشته باشد و معتقد باشد كه رتق و فتق همه امور در دست اوست ، امّادر هـنـگـام عـمـل ، بـه خـصـوص مـواردى كه فاعليت خداوند در آن ناپيداست و دست موجود ديگرىخـودنـمـايـى مـى كـنـد نـتـواند به توكل خود عمل كند، و به سبب ايمان ضعيف ، به غير خدا پناهببرد، در رتبه دوم از توكل ، يعنى (توكل در عقيده ) قرار دارد.
وقتى نور ايمان سراسر وجود انسان را فرا گرفت و باور كرد كه مؤ ثر حقيقى تنها خداست .چنين شخصى جز او را شايسته توكل و اتكاء نمى داند زيرا باور كرده است كه :
(م ا ش اءَ اللّ هُ لا م ا ش اءَ النّ اسُ م ا ش اءَ اللّ هُ وَ اِنْ كَرِهَ النّ اسُ) (190)
آنچه خدا بخواهد همان مى شود نه آنچه مردم بخواهند، و آنچه خدا بخواهد مى شود اگر چه مردمنخواهند.
در ايـن صـورت ، انـسـان ، تـنـهـا بـر خـدا تـوكـل كـرده ، بـراى اوعـمل مى كند، همه چيز را از او مى خواهد و مى داند غير خدا همه وسيله اند و چنين حالتى بالاترينمرحله توحيد و توكل بر خداست .
آدمى در گذر زندگى ، با حوادث گوناگونى (طبيعى و غير طبيعى ) روبرو مى شود، سلامتىو بـيـمـارى ، خوشى و ناخوشى ، شادى و غم ، فقر و غنا و سختى و آسانى همواره با زندگىانـسـان ها همراه است . در اين ميان ، هر مؤ من بايد نسبت به امورى كه از حيطه قدرت انسان خارجاسـت ، تـسـليـم و راضـى بـاشـد تـا بـا حـفـظ آرامـش روحـى ، بـتـوانـد مـشـكـلات راحل كرده و رنج ها و سختى ها را تحمل كند.
(رضا)ى بنده از خدا، در آن است كه :
از قـضـاى الهـى راضى باشد و فرمان او را به كار گيرد، و از امورى كه نهى كرده ، اجتنابورزد.(191)
(تـسـليـم ) هـم يـعـنـى گـردن نـهـادن بـه تـمـامـى اوامـر الهـى وقبول بى قيد و شرط آن .
گـرچـه ممكن است در مواردى ، انسان حكمتِ فرامين ال هى و يا سرنوشتى را كه پيدا كرده نداند،امّا اعتماد به ذات پاك خدا، و اين كه او جز مصلحت انسان را نمى خواهد، آدمى را در راه تسليم و رضا، كمك بسيارى خواهد كرد.
(اسـلام ) از مـاده (تـسليم ) گرفته شده است ، بدين معنى كه مسلمان تسليم پروردگارش مـى بـاشـد.
بـنـابـرايـن هـر كس به مقدار تسليمش در برابر حق ، از روح اسلام برخوردار مىگردد.
مى توان مردم را در اين زمينه به سه گروه تقسيم كرد:
1 ـ گـروهـى تـنـهـا در مـواردى تسليم فرمان حق مى شوند كه با منافعشان تطبيق كند، آنها درحـقـيـقـت مـشركانى هستند كه نام (مسلم ) بر خود گذارده اند، و كارشان تجزيه احكام الهى بهمـصـداق (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ) (192) است حتى در آنجا هم كه ايمان مىآورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!
2 ـ گـروه دوم كـسانى اند كه اراده و خواستشان برگرفته از اراده و خواست خدا است . آنان بههنگام تضاد منافعشان با فرمان حق ، از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا مى شوند، اينهامؤ منان و مسلمانان راستين اند.
3 ـ گـروه سـوّم كـه بـر دو گـروه پـيـشـيـن بـرتـرى دارنـد كـسـانـى انـد كـه بـهدليـل فرمانبرى از خدا و تسليم محض خدا بودن ، قلباً از انجام آنچه خدا خواسته راضى اند وشدايد و مصائب را هم با لذّت تحمل مى كنند.
آنـهـا بـه جـايى رسيده اند كه فقط چيزى را دوست مى دارند كه او دوست دارد و از چيزى متنفّرندكه او نمى خواهد.
ايـنـهـا خـاصـّان و مـخلصان و مقرّبان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد درآمده وغرق محبت و محو جمال اويند.(193)