اردوى هفتم - سفرنامه حاج علی خان اعتماد السلطنه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سفرنامه حاج علی خان اعتماد السلطنه - نسخه متنی

علی بن حسین حاجب الدوله؛ به کوشش: سید علی قاضی عسکر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اردوى هفتم

مركز اين اردو «صنعا» در «يمن»، و عبارت از هشت «الاى پياده»، و چهار «الاى سواره جمازه»، و يك «الاى توپچى سيار»، كه دو فوج آن توپ هاى كوهى مجّول(1) به شترهاى جمّازه،(2) و يك «الاى توپچى قلعه»، و دو «فوج نشانجى» است.

فرقه عسكريه كريدمركز اين فرقه شهر «قنديه»، در جزيره كريد، و عبارت از دو «الاى پياده»، و يك «فوج طوپچى سيار و قلعه» است.

فرقه عسكريه افريقامركز اين فرقه (؟)،(3) عبارت از چهار «الاى پياده»، و يك «توپچى سيار، و قلعه» و يك «فوج نشانجى» است.

سلانيك و سرفيجه

محل گشت و گذار اين فرقه، حدود «يوناتيه» و «بلغارستان»، و عبارت از دو «الاى سواره» است.

توپچى هاى قلاع ساحليّه و جزاير

عبارت از هفت الاى، و محل سكونت آنها خانه هاى اسلامبول و جزاير بحر سفيد، و سواحل بحر احمر و غيره است.

1 ـ سيار

2 ـ تيز رو

3 ـ در متن ناخوانا است.

اصناف

دو «الاى مهندس»، و دو «الاى صنايع»، و يك «الاى تلگرافجى سيار»، در «اسلامبول» است.

مجموع قواى حربيّه دولت «عليّه عثمانى»، مطابق تفصيل و شرح ذيل است:


















براى فرماندهى اين قشون، چهل نفر مشير «مارشال» معين است و بيست و هشت نفرشان عجالةً، مأمور كشورى هستند، و شصت نفر فريق «امير تومان» و يكصد و بيست نفر لواء «ميرپنچه» موجود است. «وزير دريا» با «سر عسگر» كه «سپهسالار كل» است، از جهت رتبه و نشان و جيره و مواجب يكسان است.

حركت از شام

چهاردهم ربيع الاول از «شام» در خدمت «حضرت مهد عليا»، از همان منازلى كه سابق عرض شد روانه شديم، اكثر رؤساى حاج «آذربايجانى» بودند، جناب «حاجى ملاعبد الكريم شيخ الاسلام سلماسى» از مردم «خوى»، و از «تبريز» جناب «حاجى آقا محمد طبيب»، پسر مرحوم آقا «اسمعيل طبيب»، «حاجى ميرزا على قلى»، پسر مرحوم «حاجى صادق باغ ميشه اى»، با پسر خود «حاجى ميرزا مهدى ولدان» عمدة التجار، «حاجى سيد حسين» تاجر مشهور كه جناب «حاجى سيد هاشم حاجى باقر» باشند، با كوچ خودش، دختر «جناب آقا ميرزا احمد مجتهد ـ سلمه الله ـ »، و همشيره اش زوجه «آقا محمود» برادر «حاجى آقا مير صراف»، و بعضى از تجار غير معروف، و از اناثيه «حاجيه قمر خانم»، والده «نواب جهانگير ميرزا»، ولد وليعهد مغفور، ديگر «آدم عراقى» معروف در ركاب «حضرت مهد عليا» نبود.

قُرب پنجاه اصفهانى و كاشى هم، با «حاجى ميرزا احمد روضه خوان اصفهانى» همراه بودند، كه از «ديار بكر» با «آصف الدوله» عازم «عتبات» شدند، حاجى هاى ايرانى در زمان توقف «مهد عليا» در «شام» متفرق شدند، و صبر نكردند.

سركار «آصف الدوله نور محمد خان»، سردار وزير «حضرت مهد عليا» بود، و بر حاج سمت اميرى و سردارى داشت، از نگاه دارى حاج از تعديّات حمله داران، و ساير عمله كوتاهى نفرموده، با ملتزمين ركاب «حضرت مهد عليا»، قسمى رفتار كرد، كه از حركات و سكنات ايشان تمام مردم راضى و شاكر بودند.

بالاخره از «شام» حركت كرديم، دوفرسخى دهى است «دَوْمة»، بسيار آباد و مردمان با سليقه دارد، من جمله خانه هاشان پاكيزه، زينت شان ظروف كُهنه چينى، ظرف هايى در آن ده ديده مى شد، كه در خانواده هاى «اصفهان» و «شيراز» و «طهران» يافت نمى شود، مگر در خانه سركار «حسينعلى خان معيّر الممالك» ديده شود، يك شب در آن ده مانديم و دو شب در «چشمه امام زين العابدين(عليه السلام)» كه ... «نبك» معروف است عجب منزل مباركى است، كه در وقت رفتن «عيد فطر» در اين جا بوديم، و در مراجعت عيد مولود، يعنى هفدهم ربيع الاول، به علت پريشانى مال هاى مكّاريان، و دو شب هم در منزل پنجاه و چهارم در «حما»، و شش شبانه روز در منزل پنجاه و پنجم در «حلب شهبآء».

وجه تسميه حلب به «حلب شهباء»، آن است كه حليب، شير دوشيده را گويند، شخصى از ماده گاوى شهباء رنگ، كه ملك وى بوده است شير مى فروخت، تا از وجه آن اين شهر را بنا كرد

استطراد

در باب «حلب» بعض مورخين نوشته اند كه:

«حضرت ابراهيم» گوسفندهاى خودشان را دوشيده، هر روز ثلث مجموع شير دوشيده را، در موقع «حلب» به فقرا انفاق مى كرد، لهذا موسوم به «حلب» گرديد، اما اين روايت صحيح نيست، چه اسم «حلب» در تورات «پره» است، و اين شهر بعد از «حضرت ابراهيم» بنا شده است، و «تدمر جديد» هم مى گويند، يونانيان «آلپ» مى گويند، و اين لفظ، لفظ «سريانى است» و معنى «رئيس» و «رأس» و «معبد» را دارد، و اسم اين شكل است ((1)) كه اشاره از حرف الف است ((2)) به ايناشكال مى نوشتند بعد در اين (A) شكل قرار گرفت. (انتهى)

چنان كه گفتيم هجده قونسول در اين شهر است، «محمد خان»، مصلحت گذار ايران هم كه مقيم «اسلامبول» است، يك تن «يهودى حلبى» را، به جهة رسيدگى امور حاج، از جانب خود وكيل كرده، از تجار عجم كسى آنجا نيست، متاع فرنگستان از قبيل تفنگ و طپانچه و بلور در آنجا بسيار است، صورت هاى قشنگ روى پرده بسيار است، «حضرت مهد عليا» به جهت «شاهنشاه ايران»، تصوير دخترى را در روى پرده خريده به پنجاه تومان، پيش حقير به «پنج هزار تومان» قيمت داشت، خانه «نقيب الاشراف» منزل كرديم، حياط وسيع با صفا و اطاق هاى متعدد داشت، حقير و «جناب حاجى ميرزا محمود حكيم باشى»، و «آقا ميرزا محمد» كهياى «حضرت مهد عليا»، در اطاقى كه بهتر از اطاق منزلِ اول بود به سر مى برديم، روز بدى داشتيم، خاصه حقير كه به علت بى پولى و تعدّى مكارى، و بى لطفى «مهد عليا»، اسباب خود را حراج نمودم، به دوازده تومان در آنجا فروخته و از آنجا حركت نمودم.

«قاضى حلب» همسايه ما بود، مرد معتبرى است، با جمعى از هم منزل ها به ديدن او رفتيم، حكايت غريبى از «ابراهيم پاشا»، پسر «محمد على پاشا» والى مصريان بيان مى كرد، من جمله اين كه در ايام حضر،(3) خيلى با لطافت و سليقه حركت مى كند، چه ازخوراك چه از پوشاك، دور سفر مثل سرباز بدون تفاوت چه از خوراك و چه از پوشاك، و از قول «ابراهيم پاشا» حكايت كرد كه، ابداً اشك به چشم من نيامده، حتى در طفوليت هم گريه نكرده ام، اگر هزار نفر را، در حضور من بند از بند جدا كنند، حالتم متغير نمى شود، و بارها اين فقره را امتحان كرده ام، با وجود اين از معجزات «پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله)» يكى اين است كه، هر وقت به پابوس آن حضرت شرفياب مى شوم، چندان اشك از چشمم مى ريزد، كه رخت هايم تر مى شود، و حالت خود را ابداً نمى فهمم، وقتى رفيق لامذهبى همراه، در آن روضه مقدسه بى اختيار مسلمان شد، و تعجب دارم از «مفتى مدينه»، كه هر سال بايد جمعى كثير از عدول و مؤمنين آنجا شهادت بدهند، كه قبر مبارك «جناب حضرت رسول الله» در همان جاى معين است و خلاف ندارد، و الاّ «جناب قاضى» نه فاتحه مى خواند نه زيارت مى رود!!

ابراهيم پاشاى مصرىمهين فرزند و سپهسالار «محمد على پاشاى ارنبود»، كه جدّ أمجد «خديو مصر» است،درسال(1234)به شرط قهروتنكيل(4)طايفه باغيه«وهابيان»،حكمرانى«خطّه حجازيه»، به عهده مشارٌ اليه مفوض گرديد، مشارٌاليه نيز به همراهى يك اردوى معتبر و منظم به «حجاز» رفته، با «وهابيان» جنگيده شكست داد، و آنها را تا به «درعيّه» تعاقب كرده، «عبدالله بن سعود» را كه رئيسشان بود، با چهار نفر اولادش گرفته به «اسلامبول» فرستاد، به حكم«سلطان محمود»مقتول شدند، واين وقعه باعث لقب«غازى»گرفتن «سلطان» گشت.

در سال (1241)، به همراهى كشتى هاى «مصر» در جنگ «يونانيان» حاضر شد، اما دشمنى «خسرو پاشاى» وزير بحر عثمانى و «محمد على پاشا»، باعث آن شد، كه مشارٌاليه به ميل جنگ نكند، بعد از آن كه كشتى هاى «عثمانيان» را، كشتى هاى دول متفقه، به حيله و خلاف حقوق ملل در «تاوارين» سوزاندند، «كشتى هاى مصر» هم سوخت، مشار اليه بقيه قشون خود را برداشته، از خستگى به «مصر» رفت.

در سال (1248) بنا به نقار(5) ما بين «عثمانيان» و «مصريان»، قشون به «شاماتت» آورده «عكّا» و «انطاكيّه» و «شام» را گرفت، و در «حمص» اردوى «حسين پاشا» را كه موسوم به «كورلكى» بود منهزم و پريشان ساخت، و تابه «كوياهته» تاخت و در سال (1255) اردوى عثمانى را، در موقع معروف به «نزيب» منهزم نموده، سردار «حافظ پاشا» را اسير كرد.

«مارشال هولتكه» معروف، در اين جنگ در «اردوى عثمانى» با چند نفر از صاحب منصبان «آلمان»، خدمت (اركان حربى = اتيه مازور) داشتند.

تكليف نظامى خود را ادا نمى نمود، همان آن او ر مى كشت، و از هركسدليرى مى ديد فوراً مجازات مى كرد، و با اين جمله،(7) پاك اعتقاد و درويش مسلكو جوان مرد بود، از صد ليره مصر كه مثل ليره انگليس است، كمتر به احدى انعام نداده است.

تحصّن وهابيان

موثوقاً مى گويند كه: در سال (1227) «وهابّيان» در «مدينه منوّره» متحصن شدند، «محمد على پاشاى» مجبور به گلوله ريزى شد، علما فتوا ندادند، هر چه اصرار كرد چاره نيافت، ناچار مأمور به محاصره شد، هر چه هجوم مى برد، «وهابيان» از قلعه با توپ و تفنگ هجومشان را استقبال مى كردند، يك روز در چادر مختصرى كه در سفرها داشت اعتكاف جسته، تا به صبح زارى كرد، بعد خوابيد بيدار كه شد امر كرد توپ ها را به«مدينه» بستند، و به علما گفت كه: من در خواب از «حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)» اجازه گرفتم، تا كه از دو جا ديوار قلعه را خراب نمود، و طلا را در جلو خود فرمود ريختند، قشون را صدا كرد و گفت: كلّه اى صد طلا و اسيرى دويست، بفرماييد، مردم چون اطمينان به او داشتند، از شكاف ها هجوم بردند، در ظرف مدت اندكى، وجود «وهابيان» را نابود ساخته، داخل «مدينه منوره» شدند.

اول شخصى است «ابراهيم پاشا»، كه در اين جنگ بود و داخل «روضه مطهّر نبوى» شده است، چون «وهابيان»، روضه مطهّره و «مسجد نبوى» را طويله قرار داده بودند، «محمد على پاشا» كه اين حقارت را ديد، گريه كنان داخل «روضه مطهّره» شده، ريش خود را جاروب قرار داده، قاذورات حيوانات را گريه كنان با ريش خود رُفْت.(8) سرداران و غيره تبعيّت به سپهسالار خودشان كردند، در چند دقيقه پاك شد، داد با گلاب شستند و با عود تبخير نمودند، بعض دقايق دانايان اسلام بر آن اند كه، همين خدمت، اين خانواده را صاحب مملكت كرد، بلى نوكرى درِ خانه احمدى، باعث سرافرازى هر دو جهان است. (انتهى)

(پنجشنبه سيّم ربيع الثّانى) از «حلب» بيرون آمديم «والى حلب»، در نيم فرسخى براى خودش چادر زده بود كه ما را مشايعت كند، طرز بدرقه و استقبال بزرگان «روم» اين است كه، اگر شخص بسيار محترم، يا هم شأن خودشان وارد بشود يا برود، در نيم فرسخى شهر در جاى خاص، چادر و آفتاب گردان مى زنند و بر تخت ها و صندلى ها مى نشينند، تا آن شخص وارد شود، ديدن كند و قهوه و شربت صرف شود يا وداع كند، با قبول نظام و سوارشان كنار جاده، نزديك به شهر مى ايستد.

منزل اول اخضريننه ساعت، ده كثيفى است، و دير وقت هم وارد شديم و بد گذشت.

منزل دويم بيكلر بيكىشش ساعت، ده كثيفى است

منزل سيم سرازنه ساعت، بد جائى نيست.

منزل چهارم بيره جك

چهار ساعت، در كنار «فرات» واقع، از توابع «اورفه» محسوب است، ضابط اين قصبه، «احمد افندى روسىِ» جديد الاسلام است، هر كس از سمت «حجاز» و «شام» بيايد، دوازده روز در قرانتين نگهدارند، خواه محترم باشد خواه غير محترم، ناظرى هم براى اين كار معين است كه بعد از مرخصى از قرانتين، نفرى بيست و دو قروش و نيم از مردم مى گيرد، كه به عبارت اخرى، چهار هزار و چهارصد دينار ايران باشد، سيصد دينار هم كرايه كشتى، وقت عبور از «فرات» مى گيرند و تذكره مى دهند، ليكن به جهه احترام «حضرت مهد عليا»، زياده از چهار روز، در «بيرجك» ما را معطل نكردند،

وقت حركت انعام و خلعت به ضابط قرانتين دادند، اجزاى قرانتين سى نفر است، در «بيرجك» عسلى ديده مى شود، مثل عرق بيدمشك معطّر، و دنبلان هم دارد لطيف، به قدر سبدهاى بزرگ، از اين قصبه مال و بار و آدم با قايق عبور مى كنند، «حضرت ملكه» از عبور آب مشوّش بودند، ولى به اصرار «آصف الدّوله» قبول فرمودند، با دخترهاى خودشان «حاجى بيگم خانم»، و «خورشيد كلاه خانم»، و «آصف الدوله»، كه به جهة رفع تشويش همراه شد در قايق نشستند، «حاجى على خان قاجار»، نمى دانم به چه مناسبت، تفنگ يراق بسته به قايق در آمد، روز دهم ربيع الثانى بيرون آمديم.

منزل پنجم آسمان پنج ساعت، دهى است كم آب، و كم آبادى.

/ 24