ماءمور سنگدل - داستان هایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب - نسخه متنی

احمد میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ وَلا حَولَ وَلا قُوَةَ اِلاّ بِاللّهِ العَلىِّ العَظيم
اَللّهُمَّ اِيّاكَ نَعبُدُ وَ اِيّاكَ نَستَعين قَدتَرى ما اَنَا فيهِ فَفَرِج عَنّى يا كَريم .

برخلاف انتظار ديدم كه اهل بيت حقير به طرفى كه راه كوفه مى رود متوجه شده و مى گويد: اين ميرزاعلى
نيست ؟!

بنده نگاهى كردم ديدم از او خبرى نيست و گفتم : من كه چيزى مشاهده نمى كنم ، بريم نزديك ، كمى پيش
رفتيم اما از ميرزاعلى اثرى نبود، مجدداًخانواده اشاره كرده گفت : اين ميرزاعلى نيست ؟! به همين
ترتيب با راهنمايى غيبى رفتيم نزديك ، تارسيديم به حدود موقف (ايستگاه ) اتوبوسهاى مسجد كوفه .

مشاهده كردم يك نفر به فروختن پرتقال مشغول است و با آنكه مى دانستم ماشين هاى كربلاى معلّى همان وسط
ميدان است ، اما به زبانم جارى شد و از او سؤ ال كردم ماشين هاى كربلا كجا هستند؟

اشاره كرد به يك گاراژ قديمى كه قبل از دائر شدن خط واحد دولتى مورد استفاده بود و گفت : مگر نمى شنوى
صدا ميزند كربلا كربلا.

ما كه مانند غريق بوديم ، به همان طرف كه او اشاره كرد رفتيم . در انتهاى آن گاراژ قديمى جنب يك قهوه
خانه ، مشاهده نموديم كه اثاثيه در كنارى است و بچه شيرخواره كه خيلى نگران حال او بوديم در خواب است
و ميرزاعلى نيز كنار اثاثيه با خيال راحت لميده و مشغول پيچيدن جيگاره (سيگار) است ودستور چاى داده
است .(55)

ماءمور سنگدل

ايشان فرمودند:

چندى قبل يكى از مدرسين محترم حوزه علميّه قم به بنده كمترين برخورد كرد و گفت :

فلان دانشمند عراقى به مناسبتى از تو ياد كرد، چه آشنائى با او دارى ؟

گفتم : مدتى در اسلامبول و در قطار بين راه آنجا به حلب (شهر بزرگى است در سوريه ) در خدمتشان بوديم .

مدرس محترم اضافه كرد:

آن استاد عراقى سرگذشت بر خورد بد درجه دار سورى را در گمرك حلب با زوّار ايرانى نقل كرد كه به هيچ
وجه به ايرانيها ويزا نمى داد (گويا با دوستان اهلبيت خصومت داشت ).

آنچه صحبت كرديم بر خشونت او افزوده شد تا اينكه فلانى (حقير) از اطاق بيرون رفت و پس از مدت كوتاهى
برگشت به اطاق .

همان مرد بد اخلاق بدون معطلى گذرنامه ها را گرفت ، مهر ويزا را زد وتحويل داد.

با تعجب از اطاق خارج شده از فلانى (بنده كمترين ) سؤ ال كردم چه كردى ؟

گفت : زير آسمان سر را برهنه كرده و اين دعا را خواندم :

بسم اللّه الرحمن الرحيم ولا حولَ لا قُوّةَ الا باللهِ العلىِّ العظيم اللهُّمَ ايّاكَ نَعبُدُ و
ايّاكَ نَستَعين قَدتَرى ما اَنَا فيه فَفَرِّج عَنّى يا كَريم

خداوند متعال لطف فرموده تحولى در قلب اين سنگدل پيدا شد و ويزا را داد.(56)

ناراحتى فكرى

جناب سلاله سادات حضرت آقاى آسيد حسن صحفى فرمودند:

ناپاكى ، برگه اى از برادر عزيز و بسيار محترم و مؤ من ما (آقاى شكراللّه رياضى ) كه سالهاى زيادى براى
به ثمر رسيدن انقلاب اسلامى در ايران فعاليت داشت و انشاء اللّه تعالى پرچم اسلام در جهان با فعاليت
اين اشخاص به احتزاز در آيد بدست آورده بود و زندگى را براى ايشان تنگ كرده بود و هر لحظه احتمال اين
بود كه با مراجعه به ساواك لعنتى ، موجبات گرفتارى معظم له را بوجود آورد.

آقاى رياضى حفظه اللّه فرمودند:

وقتى كار بر من خيلى سخت شد، نزد مرحوم حاج اسماعيل آقاى عدالت پيشه كه از شاگردان شيخ رجبعلى خياط،
صاحب مقامات عاليه و آية اللّه آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى بود رفتم و ماجرا را براى ايشان نقل كردم .

آن مرحوم اين دعا را به بنده يادآور شد، (( صفحه 17 هديه احمديه )) آمدم منزل زير آسمان با چشمى گريان (
و مأ يوس از غير خداوند) خواندم :

/ 25