گفتگوى دو شيطان در باره بسم اللّه - داستان هایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان هایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب - نسخه متنی

احمد میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جبرئيل به رسول خدا(ص ) خبر داد.

همينكه غذا حاضر شد رسول خدا(ص ) فرمودند:

يا على دعاى پُرمنفعت را بر اين غذا بخوان .

على (ع ) دعا را خواندند.

بِسْمِ اللّهِ الشّافى ، بِسْمِ اللّهِ الْكافى ، بِسْمِ اللّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ
شَى ءٌ وَ لا داءٌ فى الاَْرْضِ وَ لا فى السَّماءِ وَ هُوَ السَّميعُ العَليمُ.

وقتى دعا خوانده شد همه غذا را خوردند و سير شدند و
ضررى به آنها نرسيد با صحت و سلامتى برخواستند و رفتند.

وقتى كه عبداللّه اُبى اين صحنه را ديد، گمان كرد آشپز فراموش كرده سمّ را داخل غذا كرده باشد، رفت
وتمام رفقايش را جمع كرد و از غذا خوردند همه به جهنم رسيدند (2).

گفتگوى دو شيطان در باره بسم اللّه

يك روز شيطان چاقى ، شيطان لاغرى را ملاقات كرد.

شيطان چاق ، از شيطان لاغر پرسيد:

چرا تو اينقدر لاغر و ضعيف شده اى ؟

شيطان لاغر، جواب داد:

من بر شخصى مسلّط و ماءمور شده ام كه او را گمراه كنم . ولى آن شخص ‍ در اوّل هر كار، مانند: خوردن ،
آشاميدن ، ...، زبانش به ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم گويا است ، از اين رو از نفوذ در او، و شركت در
كارهاى او محروم هستم . و همين سبب و موجب لاغرى من شده است ، حال تو بگو بدانم ، چطور چاق شده اى ؟

شيطان چاق پاسخ داد:

چاقى من به خاطر آن است كه شاد هستم ، زيرا بر شخص غافل و بى خبر و بى تفاوت مسلّط شده ام كه در هيچ
كارى بسم اللّه نمى گويد، مثلا هنگام ورود و خروج و هنگام خوردن و نوشيدن ... و در هر كارى ، آنچنان
غافل و سرگرم است كه اصلا به ياد خدا نيست .(3)

پس اى مؤ منين در اول هر كارى بسم اللّه الرحمن الرحيم يادتان نرود زيرا با گفتن بسم اللّه شيطان از
شما دور مى شود.

شفاى امراض

مردى از دوستان و مُحبّين و ارادتمندان (( آقا حضرت امام صادق آل محمّد (ص ) )) به محضر مقدّس و مبارك
آن حضرت شرف ياب شد، (( در حاليكه مريض و دردمند بود، و از مرضش رنج مى برد. ))
آقا حضرت صادق (ع ) فرمود:

چى شده ، چرا رنگت پريده ؟

گفت : آقاجان ، فدايت شوم ، يك ماه است كه سخت مريض و بيمار و دردمند و ناراحتم و تب از من دور نمى شود و
مرا رها
نمى كند.

هرچه پيش دكتر و طبيب و پزشك رفتم ، و آنچه را كه دستور دادند، و نسخه نوشتند و ويزيت دادند، پيچيده
ام و انجام داده ام ، ولى نتيجه نديده ام ، بهره و سود و خوبى و فايده اى نداشته .

آقاجون دستم به دامنت ، كمكم كن ، ما بيچاره ها كسى را جز شما نداريم .

يك دعايى يا ثنايى يا دوايى به ما عنايت كنيد تا خوب شوم .

آقا حضرت صادق (ع )، فرمود:

يقه پيراهنت را باز كن و
سرت را در آن فرو كن و بعد از اذان و اقامه (( هفت بار سوره حمد را بخوان و به خودت فوت كن ، انشاء اللّه
خوب مى شوى . ))
آن مرد مى گويد: همينكه دستور فرزند زهرا سلام اللّه عليهما را انجام دادم ، گويا آب روى آتش بود، مثل
اينكه مرا به طناب بسته باشند و بعد باز كرده باشند و رهايم كنند، همينطور (( من هم از درد و ناراحتى و

/ 25