روش برداشت از قرآن - اسطوره برجسته تاریخ (شهید بهشتی) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسطوره برجسته تاریخ (شهید بهشتی) - نسخه متنی

شورای احیاء آثار شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روش برداشت از قرآن

دويست سال اخير گرايش به فهم قرآن موج شديدي پيدا كرده و گرايش شديدي بفهم قرآن پيدا شده مخصوصاً نسل جوان از اين حالتي كه مي‌گفتند نزديك قرآن نيائيد چون نمي‌فهميد و درك نمي‌كنيد از آن پوسته آمدند بيرون خودشان ميخواهند هر چه بيشتر از قرآن استنباط بكنند و برداشت كنند چون مي‌بينند كه چه برداشتهاي زنده‌اي هم بدست آوردند اما در عين حال انحرافات زيادي هم مي‌بينيم دسته‌اي از اين راه دسته‌اي از آن راه تعبيرها و تفسيرها و توضيحات و پيشداوريهائي مي‌كنند و از اينطرف هم موانع زيادي بوجود ميآيد راهي كه بتواند خيلي خوب و اصيل از قرآن استفاده بكنند با همين امكانات ضعيفي كه دارند چه بايد كرد شما چه شيوه‌اي را پيشنهاد ميكنيد؟

دكتر بهشتي در جواب پاسخ شما را فشرده، بند بند و چون بدون تنظيم قبلي است ميگويم

آيا قرآن براي همگان قابل فهم است؟

بند 1- در اينكه فهم قرآن كريم دربست يك مسئله صددرصد تخصصي و اختصاصي گروه معين نيست كمترين ترديدي ندارد بي‌شك قرآن براي استفاده همگان آمده است قرآن كتاب متقين است كتابي است منور و روشنگر- مبين و آشكاركننده حقايق و وظايف و در همه اينها خيلي روشن است كه قرآن مستقيماً مورد استفاده كساني قرار ميگرفت كه پيغمبر اكرمص آيات را بر آنها فرا ميخواند حتي در داستانهاي تاريخي داريم كه افرادي كه مسلمان نبودند- مشرك بودند و مخالف اسلام بودند اينها چند آيه از قرآن را گوش ميكردند و از همان معنائي كه از اين آيات مي‌فهميدند عشقي نسبت به اسلام پيدا ميكردند و هدايت مي‌شدند وقتي حكمي نازل ميشد پيغمبر همان آيه را براي مردم مي‌خواند و مردم از همان آيه تكليف خودشانرا مي‌فهميدند- قسمت اساسي قرآن براي فهم همگان است يعني قابل فهم بودن قسمت عمدة قرآن براي عموم مسلمانها

كليدهاي فهم قرآن

بند 2- همين قسمت معظم قرآن كه براي عموم قابل فهم است اولاً به زبان عربي است ثانياً به زبان عربي عصر پيغمبر است ثالثاً بصورت القاء شفاهي يك مطلب است يعني قرآن كتابش كتاب مشابه است مثل سخني است كه من الان دارم ميگويم نه بصورت كتابي كه مولف از اول تا به آخر تنظيم كرده باشد اينهم روشن است مطلبي كه بر پيغمبر نازل مي‌شد آنرا به مردم شفاهي القاء ميكرد يادداشت و ضبط مي‌كردند و بعد در روي نوشته‌ها پس اين سه نكته بايد مورد توجه قرار بگيرد

1- قرآن بزبان عربي است

2- به زبان عربي عصر پيغمبر است

3- مطلبي است كه بصورت سخنراني بصورت دستور شفاهي القاء شده بعد سينه به سينه ضبط نوشته و ثبت شده

همه كسانيكه به فهم قرآن علاقمند هستند بايد به اين مطالب توجه فراوان كنند قرآن زبان عربي است و احتياج هست به اينكه مطالعه‌گر زبان عربي را خوب ياد بگيرد ياد گرفتن آن اول مراجعه مستقيم به قرآن كريم است در اين دوره متاسفانه بعضي از دوستان بدون تسلط بر زبان عربي و صرفاً با يك آشنائي ابتدائي با صرف و نحو اينها درصدد فهم معني آيات برمي‌آيند و گاهي اشتباه مي‌كنند

بالاخره اين كتاب عربي است و بايد در حد يك عرب‌زبان بزبان عربي آشنا باشند چون گاهي يك واژه در يك لغت چندين معني دارد- اين احتياج دارد به يك نوع تسلط نسبي در استفاده از كتابهاي لغت

آشنائي با زبان قرآن

دوم اينكه گفتم اين به زبان عربي عصر پيغمبر است در ميان همه مردم، ملتها زبان خودش دچار تحول تدبر مي‌شود يك لغتي در 1300 سال قبل يك معني ميدهد كه امروز آن يك معني جديد پيدا كرده بايد مراقب بود كه اين كلماتي كه اينجا هست در آن عصر معناي رايجش كدام بوده يكي بوده پنج تا بوده يا هرچي معنائي كه ما ميگوئيم بايد از معناي رايج در آن عصر باشد

يكي از دوستان كه در طبيعت‌شناسي قرآن بحث ميكرد آيه‌اي را به آيه‌اي استدلال كرده بود كه اين آيه دلالت دارد كه زمين حركت مي‌كند- و استدلال كرده بود به آيه- الم نجعل الارض كفاتا- كه كفات را به معناي پرنده تيز پرواز يعني آيا زمين را بصورت يك موجود تيز پرواز قرار نداديم و استدلال كرده بود كه از نظر قرآن زمين پرواز مي‌كند اين آقا در لغتهاي عربي مراجعه كرده بود و كفات را به معني پرنده تيزپرواز معني كرد به او گفتم كه بايد ديد آيا كفات در عصر قرآن به معني پرنده تيزپرواز بكار رفته و ثانياً شما بايد توجه كنيد كه اين آيه متصل به آيه بعدي است الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتاً بايد بتواند دنباله كفاتا قرار بگيرد- كفات معني اصليش عبارت است از زميني كه در برگيرنده چيزهاي ديگر است بنابراين اينكه انسان فوراً ببيند كفاتاً در اين معني بكار رفته و چون الان در پي اين است كه بگويد حركت زمين را از آيه‌هاي قرآن ميشود استفاده بكنم بايد از اين خودداري شود- بنابراين- بنده الان دارم صحبت ميكنم در اين صحبتم از كلماتي استفاده ميكنم و اين كلمات را به همان معني بكار مي‌برم كه عنوانش فهميده ميشود حالا اگر سيصد سال ديگر عين اين سخنراني من بود آنروز به يك معني ديگر بكار رفت اگر كسي بگويد كه فلاني همين را ميخواست بگويد اين درست نيست

لزوم آشنائي با تاريخ نزول قرآن

قرآن بصورت خطاب شفاهي است ولي بصورت كتبي هم اگر بود باز مشمول تذكر من بود كه هر گفته‌اي و حتي هر نوشته‌اي وقتي در يك زماني نوشته مي‌شود ناظر به شرايط محيطي و اجتماعي زمان خودش نمي‌تواند نباشد يعني توي اين جو دارد سخن ميگويد چيز مينويسد چيزي ميگويد يك سلسله عوامل درست‌فهمي كه كمك ميكند به فهم مقصود گوينده و نويسنده، از اين عبارات براي شنوندگان و خوانندگان آن زمان وجود دارد كه در عصرهاي بعدي اين عوامل كمك فهمي بايد رعايت گردد

يعني الان صحنه جنگي احد است آياتي خطاب به جنگجويان نازل ميشود اين جنگجوياني كه الان در صحنه جنگ هستند و تمام مسائل را به چشم مي‌بينند و حضور ذهن دارند فوراً با نزول آيه مطلب و مقصود خداي متعال را درك مي‌كنند حالا من كه در آن صحنه جنگ نيستم اگر بخواهم اين مطلب را درك كنم بايد چه كنم- بايد با مطالعه تاريخ خودم را در آن صحنه قرار بدهم بنابراين فهم صحيح مقصود از آيات قرآن ارتباطي دارد كم و بيش به حضور در صحنه‌ها اما آنهايي كه از صحنه دورند بايد بوسيله مطالعه تاريخي اين حضور حاصل شود از شرايط فهم صحيح بسياري از آيات قرآن تحقيق تاريخي و مطالعه تاريخي و حضور از طريق تاريخ- حضور نسبي در شرايط نزول قرآن پيدا كردن است كه در اين زمينه محققين گذشته كتابهاي متعددي نوشته‌اند تحت عنوان اسباب النزول بنظر من يك دوره اسلام را خوب مطالعه كردم براي فهم بسياري از قسمتهاي قرآن ضروري است بنابراين كسي كه امروز ميخواهد قرآن را بفهمد زبان عربي را خوب بداند- بايد به معاني در آن عصر اطلاع پيدا كند و معاني جديد را به حساب قرآن واريز نكند

درك ارتباط ارگانيك آيات قرآن

آيات قرآن به هم ارتباط دارد گاهي ارتباط خيلي خيلي روشنه مثل شعر نو با شعر سيلابي مثل شعراي سيلابي آقايان اگر با اشعار ولو در زبانهاي اروپائي آشنا باشيد مي‌دانيد كه يك بند شعر كه تمام مي‌شود ممكنه سر يك كلمه‌اي تمام بشود كه دنباله همين كلمه در بند بعدي آمده يعني فعل اينجا آمده- فاعلش آمده اول بند بعدي- اين معمول- در شعر فارسي البته شايد چندان معمول نباشد اما در اشعار سيلابي كاملاً معموله- قرآن يك حالت اينجوري دارد كه اين سبك در آن بكار رفته شده ولكن مي‌بينيد كه آيه تمام شده اما مفعول فعل اين آيه اول آيه بعدي است يا وسط آيه بعدي است بايد به اين سبك قرآن توجه داشته باشيم كه آيات مبهم ديگر گاهي چنين ارتباط خيلي روشني دارند و گاهي از ارتباط غفلت ميشود- و آنوقت ذهن ميرود سراغ يك معني ديگرنمونه‌اش همان آيه الم نجعل الارض كفاتا- احياء و امواتا- بنابراين پيوند آيات با يكديگر ولي گاهي است- پيوند آيات هم اينقدر صريح و روشن نيست يك نوع انس و آشنائي با قرآن لازم است كه انسان پيوند اين آيات را با هم ديگر بداند كه اين هم با مراجعه به تاريخ قرآن و تاريخ نزول آيات كه در منابع زيادي هست از آن راه بدست مي‌آيد

بعضي موقع گاهي مي‌بينيم دوستان عكس اين را عمل مي‌كنند چون بهشان گفته شده آيات به هم مربوطه مي‌خواهند همه را به هم مربوط كنند وقتي كه ما ميگوئيم آقا اينها به آنها مربوط نيست هر مجموعه‌اي بايد با هم مربوط باشد- بعضي موقع تنظيم- پهلوي هم گذاشتند اينها را حتي در جهت عكس گاهي- سبب ميشود كه انسان قرآن را اشتباه بفهمد پي رابطه‌اي بگردد كه اين رابطه وجود نداشته و وقتيكه ميخواهد اين رابطه را درست كند بصورت مصنوعي- آنوقت فهمش از آيات منحرف مي‌شود پس مسئله اين است كه مجموعه آيه كه با هم نازل شده اينها را شناسائي كرد تا در رابطه بين آنها- دقت كرد و فهم خود اين آيات در ارتباط با هم روشن شود و بيخودي پي رابطه بين اينها- قبلي و بعديش هم نگشت اين هم بند سوم

بند چهارم- در قرآن آياتي مي‌بينيم كه در مورد يك موضوع زمانهاي مختلف نازل شده- درباره يك موضوع امروز- يك چند آيه آمده- دو سال ديگر- چند آيه جديد آمده- خوب طبيعي است كه آن موقع چون شرائط تازه‌اي بوده- آيات آمده مطلب تازه‌اي را گفته و تكميل كرده ما اگر امروز بخواهيم بگوئيم اسلام- درباره فلان مطلب چي گفته- بايد بيائيم- تمام آيات مربوط به اين بحث را جمع‌بندي كنيم آن هم با ترتيب تاريخي- تا بتوانيم بفهميم كه مقصود نهائي اسلام چه بوده بنابراين بايد در استنباط و فهم و معاني و مراد از آيات قرآن كريم- جمع‌بندي كنيم و آيات مربوط به يك مطلب را با تطبيق تاريخ جمع‌بندي كنيم تا قابل فهم باشد

بند پنجم- به حكم اينكه قرآن كتابي جاويد و جهاني است هرگز نميتواند مقصود از آيات قرآن منحصر شود در آن چيزي كه مربوط به شرائط ويژة آن زمان هست يعني معني آيات را بايد به شرائط زماني و مكاني ديگر گسترش داد- وقتي قرآن پيغمبر رانزيلاللعالمين معرفي مي‌كند وقتيكه ميخواهد بگويد- قرآن بايد همه جا را بگيرد- آئين پيغمبر، همه زمانها همه جا را ميگيرد بنابراين نمي‌تواند خطابش در آن چهارچوب محصور باشد- اين احتياج دارد به يك نوع تسلط اين چيزي نيست كه ما انتظار داشته باشيم هر فردي اين كار را بكند- فهم مقصود از آيه در همان چهارچوب زماني و مكاني آن زمان با رعايت آن بندهايش كه قبلاً عرض كردم ميسر است يعني هر عربي زبان خوش فهم زمان پيغمبر كه در صحنه‌ها حضور هم ميداشت توانائي اينكه بتواند آن معني گسترده آيه را- كه شامل زمانها و مكانهاي ديگر ميشود- همان وقت درك بكند- اين توانائي را نداشت- اينكه گفته مي‌شود قرآن ظاهري دارد و باطني- باطنش هم باز بطني دارد و بطنها- بطنها فهمش بتدريج فني و تخصصي ميشود پس اين مرحله از فهم قرآن يك مرحله تخصصي مي‌باشد

قرآن ناظر بر انسان

بند ششم- يك كتاب ناظر به انسان و بازتابي‌ها بتو- در تو و گوناگون روح و روان و ذهن و انديشه و رفتار انسان كه برخاسته از انديشه و خواسته‌هاي او است و قرآن ناظر به اينها است بدليل گوناگوني انسانها و تنوعي كه در اين بافتهاي رواني و ذهني و رفتاري بشر هست و درجه بنديهاي سخت گوناگون كه در خواسته‌ها و تضاد يا تلاطم هماهنگي يا ناهماهنگيخواسته‌ها در هر انساني هست تاثير اين كلام بر روي انسانها گوناگون است يك آيه وقتي بر يك كسي خوانده مي‌شود دل او را آتش مي‌زند و همين آيه بر فرد ديگر تاثير زيادي در او نمي‌نهد- بنابراين برداشتها و تفسيرهائي كه در فهم يك آيه افراد گوناگون مي‌كنند از اين نقطه نظر بسيار گوناگون است

گاهي مي‌بينيد يك جوان امروز بدليل آمادگي روحي و تشنگي‌اش از يك آيه خيلي روشن يك برداشت زنده جالب دارد كه نكته‌هاي خاص دلنشين اين آيه در قلب او فرو نشسته و اثر گذاشته ولي چه بسا در يك فرد خيلي متخصص كه واجد اين روحيات نيست او نتواند اين آيه را با اين دلنشيني و با اين ناظر بودن بر جنبه‌ها و نكته‌هاي ظريف بيان كند حتي يك شعر حافظ مي‌بينيد براي يك نفر- يك شعر ثلاثي و براي يك نفر ديگر يك معنا و يك برداشت و يك اثري داره كه براي ديگري نداره- بنابراين من به سهم خودم از اينكه افراد برداشتهاي زنده خودشان را از آيات بنويسند تقرير كنند تنظيم كنند و آن ويژگيهاي خاص يك آيه با يك جمله از يك آيه را كه روح دلنشين و زنده‌كننده، اين را بيان مي‌كنند خيلي خوشحالم- بشرط اينكه روشن باشد كه اين برداشت او است- چرا- چون اگر بخواهد بگويد اين آيه منحصراً اين برداشت از آن ميشود- آنوقت فرض كنيد كه اين فرد با كس ديگري روبرو ميشود كه روح او از اين فرد مترقي‌تر و تشنه‌تر و بافتهاي انديشه‌اي و رفتاريش فراتر باشد آيا ميخواهد راه را براي برداشت او ببندد- همواره بايد تصريح كرد كه اين استفاده‌اي است كه من از قرآن كردم اما به حساب اصل قرآن واريز نكند بگويد اين آيه براي من چنين برداشت زنده و زنده‌كننده را داشت- توصيه ميكنم ترجمه را از برداشت جدا كنيد بگوئيم ترجمه آيه را نمي‌گوئيم- برداشت خودمان را از آيه ميگوئيم

نمونه‌اي از تفسير، بالرأي

بند هفتم- در اين برداشتهاي زنده گاهي به يك نوع انحرافهاي خنده‌دار برخورد مي‌كنيم اين انحراف خنده‌دار مربوط به يك آقاي طلبه كه مراحل تحصيلي معمولي را تا پايان سطح نسبتاً خوب گذرانده و در شهر خودش درس ميدهد ايشان يك نوشته‌اي كه در حدود 300 صفحه بصورت مرتب تعدادي از آيات سوره حمد و سوره بقره را تفسير كرده بود من حدود دوازده صفحه اين نوشته را ديدم همه‌اش انتقاد دارد مجبور شدم هفت صفحه براي دوازده صفحه نقد بنويسم سپس خطاب به نويسنده نوشتم انصاف بده نمي‌شود از يك منتقد انتظار داشت كه براي كتاب 300 صفحه‌اي احياناً 500 صفحه يا 250 صفحه نقد بنويسد يك نگاهي به بحثهاي ديگر كردم كه به مطلبي برخوردم كه حالا نقل مي‌كنم

ايشان ميرسد به آيه اقيموالصلوه- كه اقيموالصلوه را معني ميكند- بر پاي داريد آتش انقلاب را ميگويد صلوه يعني آتش انقلاب صلوه بمعني نماز نيست و دليل مطلب خود را از قرآن مي‌آورد و ميگويد ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر صلوه بازدارنده زشتيها و ناپسنديها و تجاوزها و ظلم‌هاست خوب حال نگاه ميكنم كه الان 500 يا 600 ميليون مسلمان كه حداقل 300 ميليون مرتب نماز ميخوانند آيا اين نماز كه ميخوانند بازدارنده از فحشاء است عملاً نيست نماز هست- مسجد هست- بغي و فحشا و منكر هم هست

با اين كشف مهم معلوم شده در طول اين چهارده قرن از خود پيامبر خدا گرفته تا همه مردم ديگر صلوه و اقامه صلوه را عوضي مي‌فهميدند و لابد اين آقا قدقامت الصلوه را كه قبل از هر نماز مي‌گوئيم مي‌گويد بر پا شد آتش انقلاب خوب اين همان تفسير به راي است اين را هر آدم منصف هر آدم معتقد به اينكه قرآن كتاب وحي است اگر بيايد و ببيند با اين متن و بر سر اين متن اين بلاها آورده مي‌شود ميگويد آقا دست برداريد براي خودتان نشسته‌ايد و جمع‌بندي‌هاي متناسب با خواسته‌هاي خودتان ميكنيد

معناي درست اقيموالصلوه

قرآن كتاب انقلاب است اسلام آئين انقلاب است آيات انقلابي قرآن بسيار فراوان است اما مگر آيات انقلاب در قرآن قحط است كه ما براي نشان دادن چهره انقلابي اسلام اقيموالصلوه را به اين معني بگوئيم- قرآن ميگويد نماز بازدارنده از فحشا و منكر است- اينكه ما داريم صورت نماز است- نماز ذكر است- قرآن ياد خداست- نماز راستين بازدارنده از فحشا و منكر و بغي است آنهم نه صددرصد مگر آتش انقلاب صددرصد جلوي فحشا و منكر و بغي را گرفته اين است مسئله فهمش خيلي دشوار نيست اقم الصلوه- اقامه صلوه هم معنايش معلوم است ما در فارسي ميگوئيم مراسم جشن بر پا شد مراسم نيايش بر پا شد اين يك اصطلاح زباني است يا اگر بگوئيد آيا نمازتان را گفتيد خنده‌آور است بايد گفت آيا نمازتان را خوانديد يا در عربي بگوئيم هل قرأت الصلوه باز مسخره است بايد بگوئيم هل صليت

بهر حال در فهم اقيمو الصلوه اينقدرها در تنگنا نيستيم كه معني صلوه را آتش انقلاب معني كنيم حالا تازه مگر آتش انقلاب برپاست در آنجا هم بايد يك تعبير مجازي بكار برد

بهر حال اين نوع روبرو شدن با آيات قرآن كريم همان تفسير به رأي است كه سبب مي‌شود اين كتاب الهي از اصالت بيفتد- آيا هيچ يك از جوانان عزيز با ايمان حاضرند آيات قرآن بصورت يك موم نرم در دست هر كس بهر شكل كه دلش خواست دربياورد بجاي آنكه قرآن چهارچوب فكري- ابعاد فكري مشخص- جهانبيني و ايدئولوژي معين بما بدهد بصورت يك چيزي دربيايد كه هر كس به هر جور كه دلش ميخواهد ميتواند معني كند

مگر قرآن كتاب لغز و معماست؟

اين شعار جديدي كه مطرح شده كه قرآن سمبليك است اگر كسي بخواهد بگويد قرآن عباراتش سمبليك است- يعني رمز است زبان قرآن زبان رمز است و رمز هم كليدي دارد كه وقتي آن گيرندة نامه ميگيرد بايد به آن كليد مراجعه كند تا معني را بفهمد آيا اين مقصود است كه قرآن زبان رمز است اين را قبول نداريم سمبليك نميتواند به اين معني باشد سمبليك عباراتي است كه هر كس هر جوري دلش خواست مي‌تواند معني كند- اينهم كه باز عرض كردم شأن قرآن كريم نيست زيرا ميدانيم قرآن كتاب مبين است و قسمت اعظمي از آن قابل فهم براي همگان است پس اين چه سمبليكي است كه بكار مي‌بريد اگر بخواهد به اين معاني باشد قابل قبول نيست اما اگر به معناي اين باشد كه قرآن عباراتي و كلامي است كه داراي يك سلسله معاني سر راست و همه كس فهم است و اشاراتي دارد به مفاهيم و مطالب عاليتر اين درست است در قرآن اشاراتي به مطلب عاليتر هست كه كساني كه از نظر فكري انديشه‌اي و مرحله اجتماعي وضع پيشرفته‌اي دارند آن اشارات را بهتر مي‌توانند درك كنند اما اين اشارات ضد معني اول سرراست نمي‌تواند باشد بلكه مرحله عاليتري از آن مرحله سرراست قابل فهم است بنابراين مسئله سمبليك در قرآن بايد مشخص شود كه چه هست و معناي صحيح آن همان بود كه عرض شد

شرائط تأويل مفاهيم سمبليك قرآن

بند هشتم- در بند هفتم كه فهم معاني سمبليك قرآن مطرح شد اين امور كار متخصصين است اين را نبايد كار همه حساب كرد براي اينكه هرج و مرج ممكن است پيش بيايد

1- يك درجه از آن مخصوص پيامبر و ائمه عليهم صلوات اجمعين است كه جز از طريق روايات آنها انسان نبايد به آن درجه برود و آن درجه عبارت است از اينكه هرگاه فهم يكي از معاني سمبليك قرآن و نيز يكي از آن معاني گسترده آيات كه شامل زبان و مكانهاي ديگر هم بايد بشود- گونه‌اي باشد كه ارتباط معنا و لفظ ولو بعد از تذكر- روشن نباشد مي‌گوئيم گوينده اين معني را هم مي‌خواسته بگويد- خوب معلوم است كه چه كسي مي‌تواند بگويد فقط پيامبر اكرم كه ائمه هم از او خواهند گرفت يعني اگر خواست- آورنده يك كلامي بگويد علاوه بر اين معني كه شما از خود اين الفاظ مي‌فهميد يك معني ديگر هم مقصود بوده است كه ارتباط آن معني را با اين لفظ شما نمي‌فهمند- معلوم است كه خود آن گوينده بگويد- يعني خدا بگويد و خدا به پيامبر گفته و پيامبر براي ما بياورد و امام هم از پيامبر بيان فرمايد و در هر حال خدا بيان كننده است و پيامبر آورنده- در روايات ما تفسير آيات مخصوص پيامبر و اهل بيت عليهم‌السلام است منظور اين درجه از تفسير است يعني ارتباط معني با لفظ روشن نباشد- اين يك نوع سمبليك است نوع ديگر سمبليك اين است كه ارتباط معني با لفظ آنقدر روشن نيست كه هر كسي حتي با دقت بفهمد- اما اگر يك نفر فهميد خيلي‌ها مي‌توانند اين ارتباط را بفهمند و قبول اين ارتباط براي خيلي آسان مي‌شود پس مي‌گوئيم اگر كسي ارتباطي را بيان كرد و آن پيوند براي ديگران قابل قبول بود پس همان مفاهيم سمبليك قرآن خواهد بود

اما در بخش دوم كه معني و مقصودي را بيان مي‌كنيم كه بعد از تذكر- پيوند و ارتباط معني با لفظ قابل قبول است اين مخصوص پيامبر و امام نيست ولي يك شرط دارد و آن اين است كه در اين برقراري پيوند تحت تأثير هوي و هوس و خواسته و رأي قرار نگرفته باشيم كه چون من دلم مي‌خواهد اين آيه اين معني را بدهد حالا اگر يك نفر برايم همين معني را گفت آنموقع برايم دلچسب مي‌شود واقعاً خودم را از اين خواسته و معني مورد علاقه خويش تخليه كنم مي‌بينيم نه اين معني با اين لفظ پيوند ندارد اين هم يك نوع تفسير به رأي است كه مذموم- مطرود- مردود است و در روايات از پيامبر و ائمه سخت با آن مخالفت شده است- كه نظيرش همان مطلبي بود كه در مورد صلوه مطرح كردم و آن آقاي مطالعه‌گر قرآن كه از آيات قرآن شواهدي بر انقلابي بودن قرآن بدست آورده بود- كه اين باز يك نوع تفسير به راي است و توصيه مي‌كنم دوستاني كه مي‌خواهند سراغ تحقيقات قرآني بروند اينگونه عمل نكنند يك تذكر ديگر متناسب با اين مطلب- در آن بخش مربوط به گسترده كردن احكام و مطالب و وسيع كردن نسبت به شرايط زماني و مكاني كه بيان شد- درك اين گستردگي غير از تخصص علمي كه يك نوع كمال ديگر احتياج دارد و آن كمال امامت است اين نوع گستردگي يك نوع ظرافتي دارد كه يك عالم نمي‌فهمد يك امام مي‌فهمد چون يك رهبر مي‌تواند چم و خم‌ها را درك كند- بنابراين گسترده كردن و وسيع كردن مفاد و محتويات تعليماتي آيات در قلمرو امامت قرار مي‌گيرد- اگر امامت نسبي است كه غير معصوم را هم شامل مي‌شود مي‌گوئيم شأن آن امام نسبي است اينجا است كه ما برخورد مي‌كنيم به يك نوع تفسير مخصوص امام معصوم و به يك تفسيري كه از شأن امام است ولو غير معصوم و حتي شأن هر عالمي نيست

روش برخورد با كلمات رمزي و آيات متشابه

بند نهم- در قرآن آيات متشابه وجود دارد كه معاني آنها خيلي روشن نيست مثال- روشن فواتح سور از قبيل الم- يس- كهيعص و امثال اينها كه معناي خيلي روشن ندارد كه اين جمله اصولاً يك نوع رمز است وقتي يك عبارتي را خود يك كتاب مي‌خواهد حالت رمزي تا زمان خودش داشته باشد- و ما اصرار كنيم كه اين رمز را كشف كنيم بدون آنكه كليدش را داشته باشيم حتماً در آن هرج و مرج فكري پيش مي‌آيد- اينكه اين كارها را روي كهيعص و امثال آن هر كس آمده معنائي كرده واقعاً كارهاي انحرافي است كه بايد از آن خودداري شود و خود قرآن در سورة آل‌عمران فرموده اين آيات را خداوند مي‌داند- بنابراين در آياتي كه متشابه هستند- چند پهلو هستند بايد درك كرد

متشابه مطلق و متشابه نسبي

ما دو نوع متشابه داريم

1- متشابه كامل مثل الم و امثال آن

2- متشابه نسبي- يعني عبارت تا يك حد معنايش روشن است از آن حد كه ميخواهد فراتر رود متشابه مي‌شود در هر جا كه انسان مي‌خواهد فراتر رود گيج مي‌شود در آنجا هم بايد قطعاً از تاويل خودداري كرد- پس در متشابهات كامل و نسبي بايد از دست زدن به تاويل خودداري كرد- آنكه ما گفتيم فهم عاليتر آن متشابه نيست آن واقعاً براي كسي كه به آن مرحله رسيده باشد فهم عاليتر است فهم عاليتر و فهم باطن قرآن را با متشابهات قاطي نكنيد هر جا كه عبارت طوري است كه وقتي دو معني مقابل براي عبارت عرضه ميكنيم مي‌تواند اين باشد يا آن-، به اين‌ها جمله متشابه ميگويند- هرجا عبارت چند پهلوئي دارد متشابه است بنابراين عبارتي ممكن است در يك حد يك پهلو و سر راست باشد- از اين حد كه فراتر رفت دو پهلو سه پهلو و چند پهلو به اين عبارت متشابه نسبي كه در حد سر راست و يك پهلو بودنش محكم است و در حد فراتر از آن متشابه است- بايد از استناد به عبارتهاي چند پهلو در آن مرزي كه دو پهلو يا چند پهلو مي‌شود مجدداً خودداري كرد چون مستمسك قرار دادن اين عبارتهاي چند پهلو- جز فتنه و جز اختلاف ثمره‌اي ديگر ندارد- قرآن مي‌فرمايد فاما الذين في قلوبهم ضيق فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و اتبعاء تويله- آنان كه در دلهاشان انحرافي هست بدنبال بخشهاي متشابه افتاده تا فتنه‌گري كنند- و به حساب اينكه ميخواهيم تاويل و سرانجام را بدانيم در حالي كه ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم سرانجامش را جز خدا و راسخون در علم نمي‌دانند- راسخون در علم به آن معنائي كه ما ميگوئيم پيامبر و ائمه طاهرين‌اند به اعتبار اينكه مي‌توانند تاويل و سرانجام آنها را از خداي متعال گرفته باشند آنها مي‌توانند آيات را تاويل كنند- بهر حال مطلب روشن است كه پيامبر و ائمه كه راسخون در علم نيز قطعاً هستند اينها ميتوانند تاويل آيات را از خدا بگيرند نتيجه‌گيري كنيم- مثل اخباريها نيستيم كه فهم قرآن را يكسره مخصوص پيامبر و امامان بدانيم ما مي‌گوئيم مقداري از آيات را كه آيات بينات و محكمات قرآن هستند اين را همه مردم مي‌توانند بفهمند و برداشت روشن داشته باشند ولي بشرط آنكه عربي عصر قرآن را بدانند و با شرايط نزول آيات آشنا باشند و از آن حدي كه بروشني مي‌فهمند فراتر نروند

روش برخورد با روايات تفسيري

بند دهم- بعضي‌ها هستند تا يك روايت در تفسير قرآن آمد مي‌گويند اين را امام يا پيامبر فرمود، اينكه عده‌اي مي‌بينند روايات تفسيري را به آن‌ها نقش تعيين كننده قطعي در قرآن ميدهند اين هم انحراف است روايت هم افراط است چون اگر روايات تفسيري مسلم باشد از پيامبر و امام است مسلم است كه نقش تعيين‌كننده دارد- بي‌شك بسياري از اين روايات كه در تفسيرها آمده از نظر سند مخدوش است تازه اگر از نظر سند مخدوش نباشد يك حديثي است كه نمي‌تواند دليل قطعي باشد- اگر روايتي از نظر سند و از نظر دلالت قطعي باشد اين روايت رديف قرآن است همان كتاب و سنت و همان كتاب و عترت است اگر روايت يا سندش مخدوش و باطني باشد يعني قطعي نباشد حق نداريم به آنها نقش تعيين كننده در فهم قرآن بدهيم- پس هر روايت كه استنادش به پيامبر و امام عليهم‌السلام قطعي باشد و خود روايت از نظر عبارت- مبهم و تودرتو نبوده و معني روشني داشته باشد- آن معني وقتي كه از روايت مسلم‌الاستناد به پيامبر و امام بدست بيايد در تفسير قرآن نقش قطعي و تعيين‌كننده دارد بنابراين در اكثر روايات تفسيري- رواياتي كه در تفسير علي‌بن‌ابراهيم آمده رواياتي كه در تفسير منسوب به امام حسن عسكريع آمده و تفسير آمده اين تفاسير قديمي و كتاب كافي آمده بحث‌ها هست آيت الله بروجردي در تدريس فقهشان مكرر در روي روايات كافي بحث مي‌كردند رواياتي را رد مي‌كردند بنابراين در فقه چنين است كه بايد در روياروئي با روايات سخت دقيق باشيم كه اهميت و احترام قطعي كه براي سنت و عترت قائليم قاطي نكرده و اشتباه نكنيم- خود پيامبرص فرمود كه دروغگويان زيادي هستند كه از زبان ما براي شما مطلب دروغ نقل مي‌كنند هر چيزي را از آنها قبول نكنيد و آن چيزي كه مطابق با قرآن باشد قابل قبول است و هر چيزي كه مخالف قرآن باشد رد كنيد پس كتاب كافي و امثال آن مورد احترام ماست ارزش هم دارد ولي دربست قطعي نيست قرآن چون استنادش به پيامبر اكرمص قطعي است بنابراين ارزش و ارج قرآن را بايد حفظ كرد- بنابراين استفاده از احاديث و روايات در فهم قرآن فني بسيار ظريف و بسيار دقيق است چرا- براي اينكه درون آن احاديث جعلي هست- احاديث غير معتبر غير متقين كه ممكن است انسان را به اشتباه افكند- بار ديگر تاكيد مي‌كنم كسانيكه به آن ظرايف مسايل اجتماعي و اخلاقي عرفاني معنوي انسان آشنا هستند طبعاً در روياروئي با قرآن كريم برداشتهاي زنده و ارزنده دارند هرگز نبايد ارزش آنها را ناديده گرفت اما شرط اينكه به حد تفسير به راي به حد تحميل خواسته بر قرآن نرسد روايات و آيات جالبي در تفسير قرآن هست كه بسيار مفيد است ولي به شرط اينكه نقش تذكردهنده به آنها بدهيم نه نقش تعيين كننده نقش تعيين كننده را تنها بروايتي مي‌توانيم بدهيم كه استناد آنها به پيامبر و امام قطعي باشد

برداشتهاي تك بعدي از قرآن

مفسريني كه الان از آنها آثاري هست در ابعاد مختلف فلسفي يا عرفاني مسايلي را مطرح كرده‌اند و متاسفانه كمتر در مورد نقش تعيين كننده اجتماعي به قرآن نگاه كرده‌اند شايد افراطي كه در اين زمينه الان بوجود آمده يك انگيزه‌اش باين باشد كه از آن تفاسير نتوانسته استفاده كنند و آنچه حق اسلام بوده و برايمان روشن است كه اسلام توانسته انسانهائي جهانگير بسازد و رهبري كند در اين تفاسير انعكاسي از بينش اجتماعي قرآن نيامده است- در نتيجه يك مقدار از اين طرف افراطهائي بوجود آمده كه همه مسائل را بطرف مسائل اجتماعي و انقلاب بكشانند

برداشتهاي فلسفي كه يك فيلسوف از قرآن دارد با برداشتهاي عرفاني يك عارف مردم بيشتر در جريان اين برداشتها قرار ميگيرند آيا اين برداشتها گاهي خود شامل تفسير به راي نمي‌شود بنابراين آنچه يك فيلسوف يا عارف و سالك درباره آيات قرآن ميگويد مشمول همين مسائل و بندهاست ممكن است يك فيلسوف يا عارف بدليل اينكه مرحله تكامل انديشه‌اي و اخلاقي عملي بالاتري دارد بتواند اشاره را از قرآن درك كند كه آنهائي كه پائين‌ترند درك نكنند- پس فوراً تخطئه نكنيد و بگوئيد تفسير به راي- بنابراين اينكه اين برداشتها را يكسره تخطئه كنم غلط است و يكسره هم بپذيريم غلط است بدليل اينكه صاحب فلان تفسير- فيلسوف ارزنده يا عارف برجسته يا اخلاقي برجسته‌اي است فوراً هر چيز را كه درباره آيات بگويد بپذيريم- خير چنين نيست اگر فيلسوف يا عارف يا اخلاقي مطلبي را گفته است كه مي‌خواهد آنرا به حساب قرآن واريز كند و ما مي‌يابيم كه با الفاظ قرآن پيوند و رابطه چنداني ندارد آنگاه بايد به او هشدار باش بدهيم كه آقا شما خوب مي‌شد به حساب برداشت خود مي‌گفتي نه به حساب قرآن والا شما در معرض خطر تفسير به راي هستي در كتاب خدا از ديدگاه قرآن ابن‌سينا و صدرالمتالهين ملاصدرا خواجه نصير در يك مطلب فلسفي- عرفاني مورد استفاده قرار داده‌اند نقادي كرده‌ام و روشن نموده‌ام اصولاً ارتباط اين آيه با آن مطلبي كه آنها مي‌گويند ارتباط قرآن نيست

سيريهم آياتنا في‌الافاق و في انفسهم حتي تبين لهم انه الحق اولم يكف بربك انه علي كل شيئي شهيد5341 در اين آيه انه الحق را طوري بيان مي‌كنند كه ضمير به خدا برگردد من در همان مسئله گروه‌بندي آيات نشان داده‌ام كه ضمير بر حسب ظواهر قرآن به خود قرآن برمي‌گردد- بنابراين مطالبي كه مرحوم ملاصدرا و ابن‌سينا و خواجه نصير در شرح اشارات دارند اصلاً زيادي است و انتقاد من از آنها سبك قرآني است نه سبك فلسفي مطلب- در فلسفه هر چه مي‌خواهد باشد اين مطلب فلسفي از اين آيه استخراج نمي‌شود روي برخورد قرآن با نوعي انديشه تكامل يافتة فلسفي و عرفاني و سير و سلوك از قرآن بر رونق بوده با يك غفلت نسبي و بي‌رونقي برداشتهاي اجتماعي از قرآن- در حاليكه اسلام آئين انسان‌سازي است كه انسان تك بعدي نمي‌سازد بلكه انسان داراي قدرت تكامل در ابعاد گوناگون مي‌سازد و ساختن انسان چند بعدي- نه تك بعدي نياز فراوان دارد- به اينكه در هيچ دوره‌اي از اهميت مسائل اجتماعي قرآن نكاهيم و غفلت نكنيم

نحوة پاسخ‌جوئي مسائل اجتماعي در قرآن

ما در عصري هستيم كه نياز فراوان داريم به اينكه بدانيم موضع قرآن در برابر مسائل اجتماعي و نيازهاي اجتماعي و جامعه‌سازي و فرد را در درون جامعه و نظام اجتماعي ساخت چيست

براي اينكه انسان اشارات قرآن را درك كند مطالب قرآن را بفهمد بايد به موضع مطالب يعني انسان آشنا باشد به بافتهاي اجتماعي انسان همان بافتها كه خود قرآن اسم برد، آشنا باشد تا بتواند آيات انساني و آيات جامعه‌ساز قرآن را بهتر درك كند بنابراين همانطوري كه آقايان تكاملي در انديشه فلسفي و عرفاني و اخلاقي و سير و سلوكي داشتند و به مراحل كامل‌تري رسيده بودند آنوقت مي‌توانستند اشارات قرآن را در آن زمينه بهتر درك كنند مطالعه‌گران قرآن امروز بايد رد زمينه‌هاي اجتماعي انسان جامعه و بافتهاي گوناگون انسان مطالعات گسترده‌اي داشته و حضور ذهن داشته باشند و با چنين حضور ذهن- سعي كنند آن اشارات ارزنده قرآن را در اين زمينه‌ها درك كنند و بعد اينها را عرضه كنند بشرط اينكه باز برداشت خود را بر قرآن تحميل نكنند و به حساب قرآن واريز و معرفي نكنند و اعتراف كنند اين تنها برداشت از اين آيات نيست برداشتهاي ديگري هم ميتوان داشت

در برداشتها و تفسيرهاي قرآن شكل مقايسه‌اي كه بكار ميگيريم به چه صورتي مجاز است مثلاً فرض كنيد حضرتعالي بحثي درباره اگزيستانسياليسم داشتيد كه بسيار جالب بود با توجه به اينكه مكتبهاي انساني و اجتماعي جديدي در دنيا بوجود آمده و ما نياز داريم به اينكه مسايل ايدئولوژيكي اسلام و با ديدهاي اومانيستي اسلام را كه اومانيستها در اين بعد خيلي جديد كار شده بفهميم تا چه حدي مجاز هستيم برداشت‌هاي آنها را در زمينه‌هاي مختلف با برداشتهايمان از آيات قرآن مقايسه كنيم

بطور كلي شك نيست كه پيروان هر مكتبي در برخورد با آراء و عقائد ديگران و برخورد با مسائل تازه و مستحدثه سئوالاتي برايش مطرح ميشود وقتي سئوال مطرح شد پاسخ آنرا از مكتب خود مي‌خواهند- يعني از كتابها و اسناد و منابع اصلي مكتب مي‌خواهند

روش درست برخورد با مكاتب و ايدئولوژيها

ما مراجعه مي‌كنيم به قرآن، مي‌بينيم قرآن خود نظري داده است خواه موافق- خواه مخالف- ممكن است نظر قرآن موافق باشد يا مخالف بدون اينكه درصدد اين امر باشيم كه براي يك انديشه از پيش پذيرفته شده پشتوانه قرآن دست و پا كنيم كه خطرناك است و يكي از عوامل تحريف و بدفهمي قرآن است من در بحث اگزيستانسياليسم در رابطه با قرآن اينطور عمل كردم بعضي‌ها در رابطه مسائلي كه در مكتب ما مطرح شده از يكسو و رابطه با قرآن از سوي ديگر روش نامطلوب عمل مي‌كنند- مثلاً يك وقت است كه مي‌آئيم به ماركسيسم مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم اين مكتب، با بيان و يا استدلال فلسفي- اقتصادي- اجتماعي‌اش مي‌گويد مالكيت شخصي از مهمترين عوامل اليناسيون و يا از خود بيگانگي و مسخ شدن انسانيت انسان است بنابراين اگر ما بخواهيم عوارض ناشي از اين نوع با خود بيگانگي و اليانسيون را از بين ببريم- در جامعه بشري يك راه بيشتر وجود ندارد و آن مالكيت خصوصي با هر عنوان باشد از بين برود مالكيت خصوصي يكنوع تنزل انسان از مقام شامخ انسانيت است اين يك فلسفه عرفاني- اخلاقي- اجتماعي- اقتصادي است كه به هم آميخته شده و اين را در ماركسيسم بوجود آورده است اين رأي اين مكتب است سپس كسي اين نظر را مي‌پسندد و مي‌خواهد از آيات قرآن يك پشتوانه‌اي بدست آورد و بگويد اسلام هم مالكيت خصوصي را نفي مي‌كند و به آياتي از قبيل ولله ما في السموات و الارض برخورد بكند و اين آيه را طوري بفهمد كه يعني هر چه در آسمان و زمين است ملك خداست و ملك هيچ كس ديگري نيست اين همان برداشت تأويلي انحرافي است- اگر كسي بخواهد بپذيرد نفي مالكيت را و به قرآن مراجعه كند و بخواهد پشتوانه‌اي براي آن پيدا كند خودبخود دچار انحراف مي‌شود

بند يازدهم- ما بدون شك مي‌توانيم مكتبهاي فلسفي- عرفاني- اخلاقي- اجتماعي- اقتصادي و تربيتي را مطالعه كنيم و بعد ببنيم اين مكتب‌ها در زمينه چه مسائلي سخن گفته‌اند و چه گفته‌اند طبعاً در اين مطالعه هم با مسائل تازه و هم با موضع‌گيريهاي تازه برخورد مي‌كنيم مراجعه مي‌كنيم به قرآن بي‌آنكه انتظار داشته باشيم قرآن اين امور را رد يا تأييد مي‌كند بدون اينكه آن چيز كه خودمان پسنديده‌ايم از قرآن پشتوانه درست كنيم اگر بدون اين روحيه به قرآن مراجعه كنيم بسيار خوب است

ارزش استنباط امام و رهبر از قرآن

در بند هشتم راجع به رهبري معصوم با رهبري غيرمعصوم فرموديد كه حق دارد از قرآن استنباط بكند آيا در رهبري غير معصوم اين مسئله چگونه است چه نوع رهبري است فرض كنيد كه رهبر اجتماعي باشد- خيلي هم مسلط باشد و قرآن را هم بفهمد آيا هر نوع برداشتي كه اين رهبر مي‌كند قابل قبول است- آيا منظورتان از اين رهبر غيرمعصوم تا چه حد است آيا در حد نايب امام يا در حد يك رهبر مذهبي ساده هم مي‌تواند باشد؟

اين سئوال به مسئله امامت و رهبري در اسلام از ديد شيعه در عصر حضور و بعد در عصر غيبت برميگردد و مفصلاً در بحثهاي تفسيري بحث كرده‌ام- در هر نوع رهبري اجتماعي- فردي بخواهد مستقلاً رهبري كند بايد صاحب‌نظر و مجتهد و عادل باشد و علاوه بر اجتهاد و صاحب نظري و ايدئولوگ بودن و عدالت بايد براي رتق و فتق و تدبير كارهاي سخت خودش ورزيدگي و مهارت و لياقت داشته باشد بنابراين در عصر غيبت براي چنين كساني امكان برداشتهائي از آيات قرآن كه مربوط به سمت و نقش رهبري آنها مي‌باشد طبعاً بيشتر است و آنها بهتر مي‌توانند اشارات قرآن را در اين زمينه درك كنند تا كساني كه از اين مدار خارجند

ارتباط قرآن و جهان

چون قرآن و جهان هر دو مخلوق خدا هستند از اين جهت شباهتي بين قرآن و جهان هست بدين معني- همانطور كه در شناخت جهان هر چه بشر جلوتر مي‌رود پرده‌ي جهل كنار مي‌رود- گرچه اصول و قوانين كلي حاكم بر جهان جاوداني است اين شناخت بشر است كه هر چه جلوتر مي‌رود- دقيق‌تر جهان را مي‌شناسد قرآن هم كه يك اعجاز جاويدان براي همه عصرها و نسلها و يك هادي و راهنماست آن هم چنين حالت را دارد و از اين نظر شباهت دارد- جهان پايه و نشانه‌اي از خداست قرآن هم نشانه‌اي از او- در شناخت آن آيات بشر هرچه جلوتر مي‌رود تغيير و تكامل ديد باعث مي‌شود كه هرچه بيشتر اين آيات را بشناسد و از جلوي چشمش پرده‌هاي جهل برداشته شده و ديد عميق‌تري از آنها پيدا كند مثلاً همانطور كه در مورد چشم- هزاران سال پيش يك ديد ظاهري از آن داشت ولي عمق بيشتري پيدا كرده و دانستنيهاي او از چشم و ساير كالبدهاي ديگر گسترش پيدا كرده است در مورد قرآن هم همين خاصيت است و اين تشابهي است كه حتي نسبت ميدهند به ابن‌سينا كه گفته طبيعت معجزه آشكار و معجزه طبيعت پنهان است

در حدود آنچه جلوتر گفتيم با رعايت آن معيارها، اين مطلبي است اما يكوقت است كه مي‌خواهد اين مطلب مقابل آن ضوابط و معيارها بعنوان ضابطه مطرح باشد كه درست نيست اما اگر هماهنگ باشد اشكال ندارد- بنده عرض كردم و قبول مي‌كنم و روشن است- برداشتهائي كه از قرآن مي‌كنيم و فهم آن اشاره‌هائي كه در قرآن هست اين امر با تكامل انديشه بشري ارتباط مستقيم دارد ما اصلاً قبول مي‌كنيم حالا اين تشبيه قرآن و جهان تا چه حد صحيح باشد اگر از تشابه بخواهند همين اندازه استفاده كنند كه گفتيم اشكالي ندارد ولي اگر بخواهيد از اين استفاده فراتري بكنند بايد آن را مطرح كنيد

مي‌گويند همانطور كه جهان- يك مجموعه‌اي است و هماهنگ و منظم و بعد تشبيه مي‌كنند كه بشر هرچه بيشتر مي‌رود ديدش عمق بيشتر از طبيعت پيدا مي‌كند در قرآن هم همينطور است؟

لازم نيست پابه‌پاي هم باشد- الان گاهي اينطور استفاده مي‌شود كه پابه‌پاي طبيعت‌شناسي بايد قرآن‌شناسي جلو برود و قرآن‌شناسي خودش با يك مراحلي از تكامل انديشه بشري ارتباط دارد

اين سئوال مربوط به حرف مقطعه اول سوره‌ها است يك مطلبي است كه اگر چيزي از نظر علم تجربي قطعي شد يا از نظر عقل قطعي شد مي‌توانيم بعد با وحي تطبيق بدهيم يا عكس آن- اگر چيزي از نظر وحي قطعي شد برداشتمان از علم بايد در اين جهت باشد هماهنگي علم و وحي در زمينه همين مسئله آن تحقيقاتي كه دكتر رشاد خليفه در مورد حروف مقطعه الم و غيره كرده و كتابش منتشر شده با معيارها و محاسبات رياضي يك استنباط خيلي دقيق بدست آورده كه مثلاً اينها يك رموزي است كه رمزش اين است البته اينهم باز مي‌شود گفت كه

اين كه ديگر بحساب قرآن نيست چيزي كه او بدست آورده اين است كه وقتي در سوره‌اي مي‌بينيم كه نسبت كاربرد اين حروف با همين ترتيب با رعايت نسبت معين بيشتر است كه البته اين امر اتفاقاً يك جنبه جالب قرآن است اين غير از اين است كه بگوئيم گفتن اين منحصراً به اين است كه مي‌گوئيم فقط اين امر را در مي‌يابيم كه در انتخاب اين حروف اين ظرافت وجود دارد

با عقل عادي دهها هزار سال طول مي‌كشد كه چنين محاسبه‌اي انجام پذيرد

بله ديگر اين اصلاً بدون انكار است بخصوص اينك جالب‌تر اين است كه مثلاً سوره بقره كه اولش الم است اين سوره يك‌بار نازل نشده تا محاسبه كنند اين سوره در طول مدت نزديك 2 سال يا بيشتر آياتش تكميل شده است و پيامبر آياتي را نازل شده فرموده درون اين سوره بگذاريد بنابراين، اين ديگر جالبتر است كه در يك فاصله زماني طولاني آيات مختلفي را گفته‌اند توي اين سوره بگذاريد و حالا ما محاسبه مي‌كنيم و لذا مي‌گويند كه سوره‌بندي قرآن بدستور پيامبر و به فرمان خدا بوده معنايش همين است و اين تحقيقات بيان كننده و تاييد كننده آن معناست كه وقتي پيامبر مي‌فرمود اين آيه را در فلان سوره بگذاريد اين رابطه را هم بايد در نظر ميگرفت و در نظر گرفتن اين رابطه براي فكر و انديشه معمولي اصولاً ممكن نبوده است كه بيايند حروف را اينطور شماره‌اش را نگه دارند و نسبتش را با سوره‌هاي ديگر در نظر گيرند و جالب اين است كه نسبت ديگري هم هست و آن نيست كه سوره‌ها هنوز نازل نشده كه بخواهند نسبت اين را با آن در نظر بگيرند و با آن ابعادي كه اودكترخليفه مي‌گويد اين اصلاً ممكن نيست بنابراين، اين يك تذكر بسيار خوبي است، اما اين غير از اين مطلبي است كه در مقدمه سخنانتان گفتيد و آن اين است كه هر چيزي را كه علم قطعاً براي ما اثبات كرد بحساب قرآن مي‌گذاريم ممكن است يك چيزي را علم ثابت كند كه در قرآن ذكر آن نيامده باشد

مسئله هم‌آهنگي علم و وحي

مورد تائيد قرآن هست؟

ممكن است تائيد نكرده باشد به آن بي‌تفاوت باشد و بنده عرض مي‌كنم كه هر چيزي كه علم قطعاً ثابت كرد قرآن آن را تائيد مي‌كند- اين از كجاست؟ يكي از مسايلي كه در آن اصل شباهت قرآن و جهان ديدم مي‌خواهند استفاده كنند كه چون قرآن كتاب خداست و جهان هم جهان خداوند و بين اينها هماهنگي است پس هر چيزي را كه در جهان از نظر علمي ثابت شده بايد در قرآن هم ثابت شده باشد- يك چيزهائي در جهان از نظر علم ثابت شده كه اصلاً قرآن معترض آنها نشده است

آنوقت تائيد كلي وحي چگونه است؟

اين يك مسئله ديگر غير از اين است و ربطي به اين ندارد پس هر چيزي را كه علم بطور قطعي ثابت كرد بگرديم در قرآن جائي را پيدا كنيم و ايندو را بهم بچسبانيم- اين غلط است- يك چيزي را ممكن است علم بطور قطع ثابت كند و اصلاً قرآن معترض آن نشده باشد

شناخت قرآن در پرتو سيره پيامبر و امامان

با توجه به اينكه بعضي مسايل هست كه در قرآن هيچ اشاره به آنها نشده مثلاً اين كه ركعات نماز چه مقدار باشد دو ركعتي بودن نماز صبح و سه ركعتي بودن مغرب و امثال اين و مسايلي ديگر از احكام اسلامي كه همينگونه است آيا اين امر خود بخود راهنما نمي‌شود به اينكه ما فقط محصور نشويم در اينكه همه چيز را بخواهيم از توي قرآن در بياوريم بلكه بايد به سنت و سيره پيامبر و امام هم مراجعه كنيم

اين سئوال شما مستقيماً به بحث ما مربوط نمي‌شود اما از آن‌جائي كه يكي از مسايل روز است از اين فرصت استفاده مي‌كنم و خيلي فشرده جواب ميدهم

در حقيقت اين سئوال متوجه كساني است كه حسبنا كتاب الله شعار آنهاست و عملاً مي‌خواهند فقط اسلام را از قرآن بشناسند در پاسخ آنها و در برابر آنها فكر و نكاتي را در بحثهاي مختلف من يادآوري كرده‌ام يكي اينكه فهم خود قرآن در ابعاد معين بدون آشنائي با سنت پيامبر و امام ميسر نيست و توضيح آنرا در بندهاي دهگانه دادم كه چه نوع اشارات باطني قرآن مخصوص پيامبر و امام است و نيز چه نوع اشارات باطني را وقتي پيامبر و امام فرموده باشند و نيز چه نوع اشاراتي را اصلاً پيامبر در مقام پياده كردن قرآن و امام در مقام تكميل پياده كردن بيان فرموده است كه اصلاً براي ما ميسر نيست جز از طريق آنها- آن نوع اشارات را بدست بياوريم- پس يكنوع رابطه‌اي كتاب و سنت دارد- اصولاً براي فهم خود كتاب- در حقيقت كتاب بدون سنت قابل فهم نيست در همه ابعادش نمي‌گويم نه اينكه هيچ جاي آن قابل فهم نيست- بلكه اينطور مي‌گوئيم كه كتاب دو بخش دارد

1- بخشي كه بدون سنت قابل فهم است

2- بخشي كه بدون سنت قابل فهم نيست و فهم روشن آن متوقف بر سنت است پس اين يكي از علل و عوامل اين مسئله است كه اسلام‌شناسي همانطور كه بر كتاب تكيه دارد- بر سنت نيز تكيه دارد از طريق تكيه بر خود كتاب يك مطلب ديگر اين است كه فرموديد و آن اين است كه اصلاً بسياري از احكام را ما از كتاب نمي‌توانيم بدست آوريم ولو به هر عنواني كه باشد به عبارت ديگر تشريع و قانونگزاري و بيان شريعت و معارف الهي منحصراً در چهارچوب قرآن نبوده و پيامبر صلوات و سلامه عليه غير از قرآن وحي ديگري دريافت ميكرده است يك مسئله است و آن اين است كه آيا آنچه پيامبر به عنوان وحي دريافت ميكرده فقط قرآن است- يا علاوه بر قرآن- پيامبر وحي ديگري دريافت فرموده است در اين زمينه اتفاقاً در اين تحقيقات قرآني كه اخيراً داشتيم مفصلاً فيش‌ها و يادداشتهائي را از منابع مختلف شيعه و سني جمع‌آوري كرديم و خيلي روشن اثبات مي‌كند كه غير از وحي قرآني قطعاً پيامبر وحي ديگري نيز داشته است پس معلوم مي‌شود كه همه آنچه را كه بر پيامبر وحي شده در قرآن جمع‌آوري نشده چرا- چون آنچه در قرآن آمده وحي است كه كيفيت بيانش معجزه‌آساست يعني قرآن وحي با يك صفت علاوه است وحي‌اي كه با اسلوبي معجزه‌آسا بيان شده است وحي ديگري است كه عبارت معجزه‌آسا نيست وحي است اما قرآن نيست پس رابطه وحي چيزي است شبيه رابطه گرد و گردو، قرآن وحي است ولي هر وحي قرآن نيست وحي پيامبر غير از قرآن باز هم وحي داشته خوب طبيعي است كه آن وحي را پيغمبر بهتر مي‌فهمد و او بهتر مي‌تواند اشارات مسافران را در اين زمينه درك كند- تا كسي كه از مدار قرآن خارج است

/ 53