مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجموعه مقالات کنگره حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) - جلد 2

لطف الله صافی گلپایگانی، احمد عابدی، رضا برنجکار، سید ابراهیم سید علوی، سید محمد کاظم طباطبایی، علی مختاری، سید ابوالحسن مطلبی، علی اصغر رضوانی، شاهرخ محمدبیگی، رسول جعفریان، مرتضی دوستی ثانی، محمد مرادی، سید عبدالجواد علم الهدی، عبدالهادی مسعودی، رسول آقاجانی، عباس عبیری، مرتضی جباریان، محمدحسن ارجمندی، حسین مؤذنی، نورالله عقیلی، محمدعلی تقوی راد، ابوالفضل عرب زاده، رضا استادی، محمدکاظم رحمان ستایش، مهدی حسینیان قمی، محمد علی معلم حبیب آبادی، ابوالفضل حافظیان بابلی، سید صادق حسینی اشکوری، علی صدرایی خویی، محسن صادقی؛ مصحح: صادق برزگر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دادپيرزن شاد شد، عطا را گرفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد.

و نيز حكايت كردند كه زنى از اهل ذمه پسرش در شهر و ديار دشمنان اسير گرديدو آن زن از سوى مفارقت فرزند، درون بيع، كه معبد ايشان بود، مى گرديد و مى ناليد تايك روزى با شوهر خود گفت: به من رسيده است كه در اين شهر و ديار زنى است كهاو را نفيسه بنت الحسن گويندبه حضرتش بشتاب و از فرزند گمشده در نزد او تذكربنما، شايد در حق وى دعايى كنداگر فرزندم بيابد، به دين و آيين او ايمان مى آورم.

آن مرد به حضرت سيده نفيسه آمد و عرض حال خود كردسيده دعا كرد تاخداوند فرزندش را بدو باز آوردچون شب بر سر دست آمد به ناگاه ديدند كسى درسراى را مى كوبدآن زن بيرون شتافت، فرزند خود را حاضر ديدگفت: اى پسركمن! از چگونگى حال خود بازگوىگفت: اى مادر! در فلان وقت بر در ايستاده بودم واين همان وقت بود كه سيده دعا فرموده بود و به خدمت خود اشتغال داشتمازهمه جا بى خبر ناگاه دستى بر قيد افتاد و شنيدم كسى مى گفت: او را رها كنيد، چه سيدهنفيسه بنت الحسن در حق او شفاعت كرده است.

پس از بند و غل رها شدم و پس از آن بناگاه خود را در سر محله خودمان ديدم و بهدر سراى رسيدممادرش بسى شادمان شد و اين كرامت به هرجا شايع گشت و زيادهاز هفتاد نفر از يهود مسلمانى گفته اند و مادر آن پسر اسلام آورد و از خدام سيده نفيسهگرديد.

و نيز حكايت كردند كه دخترى با كودكان مشغول بازى بود و كلاهى بر سر داشتكه اطراف آن از درهم و دينار آويخته داشتيكى از آن كودكان در آن كلاه طمع كرد.دختر را برد در مقبره اى كه سيده نفيسه در آنجا مدفون بوددر ميان دخمه اى، سر آنكودك ببريد و كلاه را برداشت و از پى كار خود رفتكسان آن دختر در طلب اوبرآمدند، او را نيافتند و از هر كس پرسش كردند چيزى به دست نياوردندبالاخرهكودكانى كه با او هم بازى بودند مأخوذ داشتند و آنها را به دارالحكومه برده تهديد

/ 374