***** صفحه 1 *****
تفسير موضوعي الميزان
-----------------------------------------------------------------
ويرايش 77 کتاب جيبي از معارف قرآن در الميزان
کتاب پنجاه و هشتم : گفتمان هاي تعليمي قرآن
تأليف: سيد مهدي امين
(تجديد نظر: 1394)
***** صفحه 2 *****
بسم الله الرحمن الرحيم
بسيار مى شود كه مردم، عملى را كه مى كنند و يا مى خواهند آغاز آن كنند، عمل خود را با نام عزيزى و يا بزرگى آغاز مى كنند، تا به اين وسيله مبارك و پر اثر شود و نيز آبرويى و احترامى به خود بگيرد و يا حداقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و يا يـاد آن بـه ميـان مى آيـد، به ياد آن عـزيز نيـز بيـفتنـد.
اين معنا در كلام خداى تعالى نيز جريان يافته، خداى تعالى كلام خود را به نام خود كه عزيزترين نام است آغاز كرده، تا آن چه كه در كلامش هست نشان او را داشته باشد و مرتبط با نام او باشد و نيز ادبى باشد تا بندگان خود را به آن ادب مؤدب كند و بياموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهايش اين ادب را رعايت و آن را با نام وى آغاز نموده، نشان وى را بدان بزند، تا عملش خدايى شده، صفات اعمال خدا را داشته باشد و مقصود اصلى از آن اعمال، خدا و رضاى او باشد و در نتيجه باطل و هالك و ناقص و ناتمام نماند، چون به نام خدايى آغاز شده كه هلاك و بطلان در او راه ندارد(1) ... و
" من به نام خدا آغاز مى كنم! "
1- الـميزان ج 1، ص 26.
***** صفحه 3 *****
فهرست مطالب:
موضـوع
مقدمـه مــــؤلــــف
بخش اول: تفسير و تحليل گفتمان هاي تعليمي قرآن
فصل اول : تفسير و تحليل گفتمان پسران آدم (ع)
گفتماني در اولين نسل انسانهاي روي زمين، گفتمان هابيل و قابيل
فصل دوم : تفسير و تحليل گفتمان هاي سوره يوسف
رؤياي انتقال بني اسرائيل به مصر
گفتمان پسران يعقوب، نقشه شوم خلاصي از يوسف
گفتمان يوسف و زليخا، جدال مرد خدا با رضاي ديو شهوت
گفتماني در دم در، محاکمه يوسف
گفتمان دلدادگان دست بريده، پناهنده شدن يوسف به زندان
گفتمان با زندانيان، معرفي نسب و رسالت يوسف
رؤياي سالهاي آينده، گفتمان يوسف با پادشاه مصر
گفتمان يوسف با برادران در سفر اول
گفتمان برادران با پدر و با يوسف در سفر دوم
گفتمان يعقوب با پسران، اميد به بازگشت يوسف
گفتمان يوسف با برادران در سفر پاياني
گفتمان يوسف با پدر، بعد از انتقال اسرائيل و پسرانش به مصر
فصل سوم : تفسير و تحليل گفتمان حضرت موسي با خضر(ع)
گفتماني درتأويل حوادث، کشف رمز اتفاقات
گفتماني در دشواري طرز تعليم خضر
ادب موسي در مقابل استاد
گفتمان اتفاق اول، سوراخ کردن بدون دليل کشتي
گفتمان اتفاق دوم، قتل جوان بي گناه
گفتمان اتفاق سوم، اعتراض به عملگي بدون دستمزد
پشت پردة اتفاقات ظاهري، گفتماني درتوضيح دلايل واقعي
تأويل در عرف قرآن
فصل چهارم : تفسير و تحليل گفتمان هاي موسي در مدين
گفتمان موسي با دختران شعيب (ع)
چوپاني موسي براي شعيب، تعليم پيامبري
***** صفحه 4 *****
فصل پنجم تفسير و تحليل گفتمان هاي حضرت سليمان
سليمان نبي، تجلي نشانه ها و مواهب الهي
گفتمان مورچه در وادي نمل، انگيزه شکرگزاري سليمان
هدهد پيام آور! گفتمان سليمان با پرندگان
مکتوبي کريم از سليمان، به نام خدا ! گفتمان هاي ملکه سبا
گفتمان هاي مجلس سليمان، انتقال تخت ملکه سبا
گفتمان سليمان نبي با ملکه سبا
فصل ششم : تفسير و تحليل گفتمان رسول الله در شب هجرت
غم مخور خدا با ماست! گفتمان رسول الله با ابوبکر در غار
فصل هفتم : تفسير و تحليل گفتمان هاي طالوت
گفتماني در انتخاب طالوت، جنگ داود و جالوت
مقدمه اي بر داستان
نقل گفتمان
بحثي در تباه شدن زمين!
فصل هشتم : تفسير و تحليل گفتمان هاي ذوالقرنين
ذوالقرنين در مشرق و مغرب زمين، گفتمان او با اقوام مختلف
گفتمان ها در ساخت سد مانع حمله يأجوج و مأجوج
فصل نهم : تفسير و تحليل گفتمان لقمان حکيم و پسرش
لقمان حکيم، و نقل گفتمان هاي او در قرآن
فصل دهم : تفسير و تحليل گفتمان دو صاحب باغ
ولايت الهي! راه هاي درک و رسيدن به آن
باقيات صالحات، نتيجه گفتمان
***** صفحه 5 *****
مقدمه مـؤلـف:
اِنَّــهُ لَقُـرْآنٌ كَـــريــمٌ " اين قـــــــــرآنـى اســت كــريـــــــــــم! "
فـى كِتــابٍ مَكْنُـــــونٍ " در كتــــــــابـــــــى مكنـــــــــــــــــــــــون! "
لا يَمَسُّــهُ اِلاَّ الْمُطَهَّـــروُنَ " كه جز دست پــاكــان و فهـم خاصان بدان نرسد! "
(77 ـ 79/ واقعه)
اين كتاب به منزله يك "كتاب مرجع" يا فرهنگ معارف قرآن است
كه از "تفسير الميزان" انتخـاب و تلخيـص و بر حسب موضوع، طبقه بندى شده است.
در يک " طبقه بندي کلي" از موضوعات قرآن كريم در تفسير الميزان قريب 77 عنوان انتخاب شد که هر يك يا چند موضوع، عنواني براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هرفصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها، آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسيـر الميــزان انتخــاب و پس از تلخيص، به روال منطقى طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد.
تعدادي از اين مجلدات هم گفتارهاي مربوط به همين موضوعات و همچنين تحقيقاتي است که علامه طباطبائي رضوان الله عليه درباره اهداف آيات و سوره هاي قرآن کريم به عمل آورده است. آخرين مجلد منتخبي خلاصه از 21 جلد قبلي است.
در نظر گرفته شد اين مجلدات بر اساس سليقه خوانندگان در شکل ها و قطع هاي مختلف آماده شود. در قطع وزيري تعداد اين مجلدات به 22 رسيد. در قطع جيبي نيز چند بخش از هر کتاب اصلي، عنوان يک کتاب در نظر گرفته شد و در نتيجه به 77 جلد رسيد.
کتاب حاضر يکي از 77 جلد جيبي است که براي احتراز از تکرار، مقدمه ها و فهرست عناوين موجود در کتاب اصلي، در آن تکرار نشده است.
... و همه توفيقاتي که از جانب حق تعالي براي تأليف اين کتاب به بنده خود داده شده، ثواب و توشه راهي است که روح پاک و مقدس علامه طباطبائي بزرگوار به امت اسلام در سراسر جهان پخش کرده است. روحش با فاتحه اي از صميم دل همه مان شاد باد!
و نيز... همسر مهربانم که در آخر اين سالها روحش به مهماني خدا رفت، سال هاي طولاني يار راه متحمل من بود... سائل فاتحه و ياسين است!
سيد مهدي ( حبيبي) امين
***** صفحه 6 *****
بخش اول: تفسير و تحليل گفتمان هاي تعليمي قرآن
***** صفحه 7 *****
فصل اول: تفسير و تحليل گفتمان پسران آدم
گفتماني در اولين نسل انسانهاي روي زمين،
گفتمان هابيل و قابيل
" وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنىْ ءَادَمَ بِالْحَقّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاَخَرِ قَالَ لأَقْتُلَنَّك قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ...!"
" اى محمد داستان دو پسران آدم را كه داستانى است به حق( و خالى از خلاف واقع) براى مردم بيان كن كه هر دو در راه خدا و به منظور نزديك شدن به او چيزى پيشكش كردند، از يكى از آن دو قبول شد و از ديگرى قبول نشد، آنكه قربانيش قبول نشد به آنكه از او قبول شد گفت: من تو را خواهم كشت! او گفت: خداى تعالى قربانى را از مردم با تقوا قبول مى كند!"
" و تو اگر دست خود را به سوى من دراز كنى كه مرا بكشى من هرگز دست خود به سويت و براى كشتنت دراز نخواهم كرد، زيرا من از خدا كه مالك و مدبر همه عالم است مى ترسم!"
" من از اين عمل تو كراهتى ندارم چون اگر مرا بكشى هم وبال گناهان مرا به دوش مى كشى و هم وبال گناهان خودت را و در نتيجه از اهل آتش مى شوى و سزاى ستمكاران همين آتش است!"
" پس از وسوسه هاى پى در پى و به تدريج دلش براى كشتن برادرش رام شد و او را كشت و در نتيجه از زيانكاران شد!"
" و در اين كه كشته برادر را چه كند سرگردان شد، خداى تعالى كلاغى را مامور كرد تا با منقار خود زمين را بكند( و چيزى در آن پنهان كند) و به او نشان دهد كه چگونه جثه برادرش را در زمين پنهان كند،( وقتى عمل كلاغ را ديد،) گفت واى بر من كه آنقدر ناتوان بودم كه نتوانستم مثل اين كلاغ باشم و جثه برادرم را در خاك دفن كنم، آن وقت حالتى چون حالت همه پشيمانها به او دست داد!"
***** صفحه 8 *****
" به خاطر همين ماجرا بود که ما به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه هر كس يك انسان را بكشد بدون اين كه او كسى را كشته باشد و يا فسادى در زمين كرده باشد مثل اين است كه همه مردم را كشته و هر كس يك انسان را از مرگ نجات دهد مثل اين است كه همه را از مرگ نجات داده! و با اين كه رسولان ما براى بنى اسرائيل معجزاتى روشن آوردند، با اين حال بسيارى از ايشان بعد از آن همه پيامبر ( كه برايشان بيامد،) در زمين زياده روى مى كنند!"
(27 تا 32/مائده)
اين آيات از داستان پسران آدم خبر مى دهد و سبب پديد آمدن آنرا حسد دانسته، مى فرمايد: حسد كار آدمى را به جائى مى كشاند كه حتى برادر برادر خود را بناحق به قتل مي رساند و آن گاه كه فهميد از زيانكاران شده پشيمان مى گردد، پشيمانى اى كه هيچ سودى ندارد!
از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين دو پسر هر يك براى خاطر خدا يك قربانى تقديم داشته اند، تا به آن وسيله تقربى حاصل كنند، قربانى يكى از آن دو قبول و از ديگرى رد شده است.
گوينده:" حتما تو را خواهم كشت!" همان كسى بوده كه قربانيش قبول نشده و انگيزه اش بر اين گفتار و انجام آن حسد بوده، چون قربانى مقتول قبول شده و از او قبول نشده، پس اين كه مقتول گفته:
- خداى تعالى قربانى را تنها از متقيان مى پذيرد!
پاسخى است كه وى به گفتار قاتل داده است.
بنا بر اين مقتول اول به وى مى گويد كه مساله قبول شدن قربانى و قبول نشدنش هيچ ربطى به من ندارد و من در آن هيچگونه دخالتى و جرمى ندارم، تنها جرمى كه هست از ناحيه تو است كه تقوا ندارى و از خدا نمى ترسى و خداى تعالى به كيفر بى تقوائيت قربانيت را قبول نكرد!
در مرحله دوم مى گويد: به فرض كه بخواهى مرا بكشى و به اين منظور دست به سويم دراز كنى من هرگز به اين منظور دست به سويت نمى گشايم و در صدد كشتن تو بر نمى آيم، زيرا مى دانم كه اين كار نافرمانى خداى سبحان است، و من از خدا مى ترسم!
البته منظور او از اين سخن اين بوده كه قاتل وقتى از انجام تصميمش فارغ مى شود در حالى فارغ شود كه هم گناه خودش را به دوش بكشد و هم گناه او را تا اهل آتش شود چون سزاى ستمكاران آتش است!
در اين جمله حقيقت امر در قبول شدن عبادتها و قربانيها بيان شده و در مساله قتل و ظلم و حسد موعظتى آمده و هم مجازات الهيه اثبات شده و نيز خاطر نشان شده كه مساله مجازات از لوازم ربوبيت رب العالمين است! براى اين كه اين ربوبيت وقتى تمام مى شود كه نظامى متقن در بين اجزاى عالم حاكم باشد، نظامى كه منتهى شود به اندازه گيرى اعمال با ترازوى عدل و در نتيجه كيفر دادن ظلم به عذاب اليم، تا ظالم از ظلم خود دست بردارد و يا اگر دست بر نداشت خودش، خويشتن را گرفتار آتشى كند كه خود مهيا كرده است!
***** صفحه 9 *****
" لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك ...!"
برادرش گفت:
- اگر تو براى كشتن من دست به كار شوى من براى كشتن تو دستم را نمى گشايم!
مي خواهد بفهماند او از ارتكاب جنايت و قتل نفس به مراتب دور است، بطورى كه نه تنها تصميم بر آن نمى گيرد بلكه تصورش را هم نمى كند!
در آخر، مطالب خود را تعليل كرد به اين كه:
" انى اخاف الله رب العالمين!"
آرى متقين به محض اين كه به ياد پروردگارشان( كه همان رب العالمين است و كسى است كه بعد از هر گناهى عذاب خاص به آن گناه را به عنوان كيفر، اعمال مى كند،) مي افتند، قهرا در دلهاشان غريزه ترس از خدا بيدار گشته و نمى گذارد مرتكب ظلم شوند و در پرتگاه هلاكت قرار گيرند!
برادرى كه مقتول شد بعد از جمله:" لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى ...!" تاويل آنرا ذكر كرده و از سرّ حقيقى آن خبر مى دهد و حاصل آن اين است:
- وضعى كه پيش آمده امر را دائر بين يكى از دو چيز ساخته، يكى اين كه من برادركشى كنم و ستمكار و حامل وزر و گناه باشم و در آخر داخل آتش شوم، ديگر آن كه برادرم مرا به قتل برساند و او اين چنين باشد. من برادركشى و ظلم را بر سعادت خود ترجيح نمى دهم و ظلم را بر خود نمى پسندم، بلكه در اين دوران شق ديگرش را انتخاب مى كنم و آن اين است كه برادرم با كشتن من شقى و من سعيد گردم و دامنم به ظلم آلوده نشود!
اين مرد، يعنى پسر مقتول آدم، از افراد متقى و عالم بالله بوده و دليل متقى بودنش جمله:" انما يتقبل الله من المتقين!" است، كه خود دعوتى است به سوى تقوا. معلوم مى شود اين شخص برادر خود را به سوى تقوا دعوت كرده و گفته است كه: خداى تعالى عبادت را تنها از مردم با تقوا مى پذيرد و خداى تعالى در حكايت گفتار او اين سخنش را امضاء نموده و صحه گذاشته است و گرنه آن را رد مى كرد.
اما اين كه گفتيم: عالم بالله بوده، دليلش سخن خود او است كه به حكايت قرآن كريم گفته است:" انى اخاف الله رب العالمين!" كه در اين جمله ادعاى ترس از خدا كرده و خداى تعالى در حكايت گفتارش آنرا امضا كرده و رد ننموده است، معلوم مى شود او به راستى عالم بالله بوده، چون خداى عز و جل يكى از نشانيهاى عالم بالله را ترس از خدا دانسته و فرموده:" انما يخشى الله من عباده العلماء!" پس همين كه خداى تعالى از او حكايت كرده كه گفت:"انى اخاف الله رب العالمين!" و سخن او را امضاء نموده، خود توصيف او به علم است.
دليل ديگر عالم بودن او كه خود دليلى كافى است حكمت بالغه و موعظه حسنه اى است كه در خطاب به برادر ستمكارش گفت.
***** صفحه 10 *****
او در كلام خود از طينت پاك و صفاى فطرت اين معنا را فهميده بود كه به زودى افراد بشر بسيار مى شوند و فهميده بود كه اين افراد بسيار به حسب طبع بشريشان جمعيت هاى مختلفى خواهند شد، گروهى متقى و جمعى ظالم و همه اينها با همه عالميان يك رب و مدبر دارند، يك خدا است كه مالك آنها و مدبر امر آنها است. فهميده بود كه تدبير وقتى متقن است كه مدبر عدل و احسان را دوست و ظلم و عدوان را دشمن بدارد و لازمه آن، وجوب تقواى مردم و ترس از خشم و دشمنى خدا است و اين تقوا و ترس همان چيزى است كه نامش را دين مى گذارند، پس بطور مسلم در آينده نزديكى دينى خواهد بود كه اطاعت ها و قربها و معصيت ها و ظلم ها خواهد داشت!
طاعت ها و قربانى ها وقتى مقبول درگاه خداى تعالى مى گردد كه ناشى از تقوا باشد و معاصى و مظالم، گناهانى است كه ظالم به دوش مى كشد و از لوازم اين حقائق اين است كه پس بايد عالمى و نشاه اى ديگر باشد كه در آن نشاه ستمكاران به سزاى ظلمهاى خود برسند و نيكوكاران به پاداش نيكى هاى خود نائل گردند!
اين حقائق بطورى كه ملاحظه مى كنيد همان اصول دين و ريشه معارف دينى و مجامع علوم مبدأ و معاد است كه اين بنده صالح خدا، با افاضه غيبى الهى همه را درك كرده و به برادر نادان خود( كه حتى اينقدر شعور نداشته كه مى شود به وسيله دفن چيزى را از انظار پنهان ساخت تا آنكه يك كلاغ او را بدان امر متوجه كرده،) افاضه نموده و تعليم داده و در هنگام تعليم نگفته: اگر تو بخواهى مرا به قتل برسانى من خود را در اختيارت قرار مى دهم و هيچ دفاعى از خود ننموده از كشته شدن هيچ پروائى نمى كنم، بلكه تنها اين را گفت كه من هرگز تو را نمى كشم!
و نيز نگفت كه من به هر تقدير مى خواهم به دست تو كشته شوم تا تو ظالم شوى و از دوزخيان گردى چون اگر چنين مى گفت باعث ضلالت و بدبختى يك فرد در زندگيش مى شد، اين خود ظلمى و ضلالتى است كه شريعت فطرت آنرا تجويز نمى كند و حكم شريعت فطرت در شريعت هاى دينى تفاوت ندارد، چيزى است كه همه شرايع آنرا قبول دارند، بلكه به برادرش چنين گفت: اگر به فرض تو براى قتل من دست به سويم بگشائى، در چنين صورت و فرضى من كشته شدن را بر كشتن تو ترجيح داده و آنرا انتخاب مى كنم!
" انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار ... !" مراد از گفتن جمله بالا اين بوده كه گناه مقتول به وسيله ظلم منتقل به قاتلش شود و سر بار گناه خود او گردد و در نتيجه او باركش دو گناه بشود. مقتول وقتى خداى سبحان را ملاقات مى كند هيچ گناهى بر او نباشد!
" فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين!" در اين آيه شريفه تطويع نفس، به اين معنا است كه نفس به تدريج به وسيله وسوسه هاى پى در پى و تصميم هاى متوالى به انجام عمل نزديك مى شود، تا در آخر منقاد آن فعل شده و بطور كامل اطاعتش از آن فعل تمام شود، پس معناى جمله اين است كه نفس او منقاد او شدو به تدريج امر او را كه همان كشتن برادر بود اطاعت كرد!