***** صفحه 111 *****
افعال خداى سبحان حكيمانه و داراى مصلحت است و در عين حال باري تعالى محكوم و مقهور مصالح نيست. ايتاء و افاضه الهيه هر چند كه به هر جور كه او بخواهد و به هر كس كه اراده كند صورت مى گيرد، الا اين كه در عين حال بطور بيهوده و گزاف و بدون حكمت و رعايت مصالح صورت نمى گيرد!
مقصود ما از اين كه مى گوئيم خداى تعالى هر چه بخواهد مى كند و ملك را به هر كس كه بخواهد مى دهد و از اين قبيل مطالب، اين نيست كه خدا در كارهايش جانب مصلحت را رعايت نمى كند و يا خدا كارى را كه مى كند نظير تيرى است كه به تاريكى بيندازد، اگر تصادفا مطابق مصلحت صورت بگيرد كه گرفته و اگر نگيرد جزافى مى شود و محذورى هم پيش نمى آيد براى اينكه ملك، ملك او است، هر چه بخواهد مى كند، نه منظور ما اين نيست زيرا كه اين را ادله دينى و براهين عقلى باطل مى كند. اين معنا را هم ظواهر دينى باطل مى داند و هم براهين عقلى.
بلكه مقصود ما اين است كه خداى سبحان از آنجا كه هر خلق و امرى به او بازگشت دارد قهرا مصالح و جهات خير هم، مانند ساير موجودات مخلوق او هستند پس اگر مى گوئيم خدا هر كارى را طبق مصلحت انجام مى دهد معنايش اين نيست كه در كارهاى خود مقهور مصلحت و محكوم به حكم آن است، بر خلاف ما كه در كارهايمان محكوم به آنيم، پس وقتى خداى سبحان كارى مى كند يا خلقى مى آفريند( و جز خوب و جميل نمى كند،) قهرا فعل او داراى مصلحت است و صلاح بندگانش در آن رعايت شده، و در عين حال محكوم و مقهور مصلحت هم نيست!
" وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكهِ أَن يَأْتِيَكمُ التَّابُوت فِيهِ سكينَةٌ مِّن رَّبِّكمْ وَ بَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَك ءَالُ مُوسى وَ ءَالُ هَرُونَ تحْمِلُهُ الْمَلَئكَةُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لَّكمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ !"
" و نيز به ايشان گفت نشانه پادشاهى وى اين است كه صندوق معروف دوباره به شما بر مى گردد تا آرامشى از پروردگارتان باشد و باقى مانده اى از آنچه خدا به خاندان موسى و هارون داده بود در آن است فرشتگان آن را حمل مى كنند كه در اين نشانه براى شما عبرتى هست اگر ايمان داشته باشيد!"
سياق اول آيه دلالت دارد بر اين كه بنى اسرائيل از پيامبرشان پرسيده بودند كه نشانى صدق گفتار تو چيست؟ از كجا بدانيم اين كه مى گوئى: خداى تعالى طالوت را ملك و فرمانده شما كرده، راست است؟ و آيه بالا از آن جواب مي دهد.
" ... و همين كه طالوت سپاهيان را بيرون برد گفت خدا شما را با نهرى امتحان كند، هر كه از آن بنوشد از من نيست و هر كس از آن ننوشد از من است مگر آن كس كه با مشت خود كفى بردارد و لبى تر كند و از آن همه لشگر به جز اندكى، همه نوشيدند...!"
***** صفحه 112 *****
كلمه جند به معناى مجتمعى انبوه است، چه از انسان و چه از هر چيز ديگر و اگر لشگر را جند ناميده اند به خاطر همين است كه جمعيتى متراكم هستند. اگر در آيه مورد بحث، كلمه " جنود" آورده، براى اين بوده كه بفهماند جمعيت بنى اسرائيل كثرت قابل ملاحظه اى داشتند، با اين كه به حكم جملات بعدى همين آيه، مؤمنين واقعى آنان، بعد از عبور از نهر اندك بودند( و اين ملاكى دست مى دهد كه در سختى ها هميشه مؤمنين پايدار مى مانند!)
در مجموع اين گفتار اشاره اى است به يك حقيقت كه از سراپاى اين داستان استفاده مى شود و آن اين است كه خداى تعالى قادر است عده اى بسيار قليل و از نظر روحيه مردمى ناهماهنگ را بر لشكرى بسيار زياد يارى دهد. توضيح اين كه تمامى بنى اسرائيل از پيامبر خود درخواست فرماندهى كردند، و همگى پيمان محكم بستند كه آن فرمانده را نافرمانى نكنند. كثرت جمعيت آنان آنقدر بود كه بعد از تخلف جمعيت بسيارى از آنان از شركت در جنگ، تازه باقى مانده آنان جنودى بودند و اين جنود هم در امتحان آب نهر كه داستانش مى آيد كه اكثرشان رفوزه و مردود شدند و به جز اندكى از آنان در آن امتحان پيروز نشدند و تازه آن عده اندک هم هماهنگ نبودند، بخاطر اين كه بعضى از آنان يك مشت آب خوردند و معلوم شد كه دچار نفاق هستند! پس در حقيقت آنچه باقى ماند، اندكى از اندك بود، در عين حال پيروزى نصيب آن اندك شد، چون ايمان داشتند و در برابر لشكر بسيار انبوه جالوت صبر كردند.
آيه شريفه خواسته است لشكريان طالوت را با دو آزمايش به سه طائفه تقسيم كند:
اول- آنهائى كه از طالوت نبودند چون از نهر نوشيدند.
دوم- آنهائى كه از وى بودند چون از نهر ننوشيدند.
سوم- آنهائى كه مردد بودند و وضعشان در آزمايش نهر معلوم نشد، چون مشتى آب برداشتند و نوشيدند و آزمايشى ديگر وصفشان را روشن مى كند. آن اين است كه اگر در حال جنگ به خدا اعتماد نموده، در برابر دشمن مقاومت كنند از طالوت خواهند شد، و اگر دچار قلق و اضطراب شوند، از طائفه دوم خواهند گرديد!
" فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوت وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُوا اللَّهِ كم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصبرِين!" و همين كه او با كسانى كه ايمان داشتند از نهر بگذشت گفتند امروزه ما را طاقت جالوت و سپاهيان وى نيست!
آنها كه يقين داشتند به پيشگاه پروردگار خويش مى روند گفتند:
- چه بسيار شده كه گروهى اندك به خواست خدا بر گروهى بسيار غلبه كرده اند و خدا پشتيبان صابران است!"
دقت در اين آيات مى رساند كه گويندگان اين سخن كه:" لا طاقة لنا ...!" همان طائفه سوم بودند كه با مشت خود آب برداشتند و پاسخ دهندگان به ايشان همانهائى بودند كه اصلا آب ننوشيدند. آيه شريفه از آنان تعبير كرده به:" الذين يظنون انهم ملاقوا الله!" و چون نمى توانيم كلمه ظن را در باره آنان به معناى پنداشتن بگيريم، ناگزير بايد بگوئيم يا به معناى يقين است و يا كنايه از خشوع است.
***** صفحه 113 *****
اين طائفه ممكن بود در پاسخ بگويند: غلبه جمعيتى اندك بر جمعيتى بسيار امر محالى نيست بلكه با اذن خدا امرى است ممكن، ولى اينطور نگفتند بلكه براى اينكه طرف را بهتر قانع كنند، قاطع تر جواب دادند، و از حوادثى كه در جاهاى ديگر اتفاق افتاده خبر داده و گفتند: چه بسيار اندك ها كه بر بسيارها غالب شدند!
" وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوت وَ جُنُودِهِ قَالُوا:
- رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ ثَبِّت أَقْدَامَنَا وَ انصرْنَا عَلى الْقَوْمِ الْكفِرِينَ!"
" و چون با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند گفتند:
- پروردگارا صبرى به ما ده و قدمهايمان را استوار ساز و بر گروه كافران پيروزمان گردان!"
كلمه افرغ به معناى ريخته گرى است، يعنى فلز آب شده اى را در قالب بريزند، و منظور از آن در اينجا اين است كه خداى تعالى صبر را در دل آنان و به قدر ظرفيت دلهايشان بريزد!
پس در حقيقت اين تعبير، استعاره از كنايه لطيفى است و همچنين تثبيت اقدام كنايه است از اين كه ايشان را در جهاد ثابت قدم كند تا فرار نكنند!
" پس به خواست خدا شكستشان دادند و داود جالوت را بكشت و خدايش پادشاهى و فرزانگى بداد و آنچه مى خواست به او بياموخت، اگر بعض مردم را به بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين تباه مى شد ولى خدا با اهل جهان صاحب كرم است!"
بحثي در تباه شدن زمين!
" وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْضٍ لَّفَسدَتِ الأَرْض...!"
" اگر خدا بعض مردم را به بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين تباه مى شد...!"
همه مى دانند كه منظور از فساد زمين، فساد سكنه زمين است، يعنى فساد اجتماع انسانى، البته اگر به دنبال فساد اجتماع، خود كره زمين هم فاسد شود، اين فساد به تبع منظور آيه مى شود، نه بالذات، اين خود يكى از حقايق علمى است كه قرآن از آن پرده بردارى كرده است .
توضيح اين كه: سعادت نوع بشر به حد كمال نمى رسد مگر به اجتماع و تعاون، معلوم است كه اجتماع و تعاون تمام نمى شود مگر وقتى كه وحدتى در ساختمان اجتماع پديد آيد و اعضاى اجتماع و اجزاى آن با يكديگر متحد شوند، بطورى كه تمامى افراد اجتماع چون تن واحد شوند، همه هماهنگ با يك جان و يك تن فعل و انفعال داشته باشند و وحدت اجتماعى و محل و مركب اين وحدت، كه عبارت است از اجتماع افراد نوع، حالى شبيه به حال وحدت اجتماعى عالم مشهود و محل آن دارد.
***** صفحه 114 *****
فطرى بودن دفع و غلبه اختصاص به مورد دفاع مشروع ندارد، بلكه شامل همه انحاء دفاع مى شود، چه آنجا كه دفاع به عدل و از حقى مشروع باشد و چه به ظلم و از حقى خيالى و نامشروع، چون اگر از يك اصل مسلم و فطرى سرچشمه نمى گرفت هرگز از او سر نمى زد، نه مشروع و بر حقش و نه غير آن، براى اين كه اعمال آدمى همه مستند به فطرت او است، پس اگر فطرتى مشترك ميان مؤمن و كافر نبود معنا نداشت كه تنها مؤمنين به داشتن فطرتى اختصاص يابند و اعمال خود را بر آن اصل فطرى پايه گذارى كنند .
اين اصل فطرى است كه بشر در ايجاد اصل اجتماع آن را مورد استفاده قرار داده، و بعد از آنكه اجتماع را به وسيله آن تشكيل داد باز به وسيله آن، اراده خود را بر غير، تحميل كرده و به ظلم و طغيان آنچه در دست غير بود تملك كرد، و نيز به وسيله همين اصل فطرى آنچه ظالم و طاغى از دست او ربوده بود، به خود باز گردانيد و نيز به وسيله همين اصل است كه حق را بعد از آنكه به خاطر جهل در بين مردم مرده بود احيا كرد و سعادتشان را تحميلشان نمود، پس مساله دفاع، اصلى است فطرى كه بهره مندى بشر از آن از يك بعد و دو بعد نيست.
شايد همين حقيقتى كه ما خاطر نشان كرديم، منظور از آيه زير باشد:
" وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ!
وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين!"
" و اگر اين چنين نبود كه خدا برخى را به وسيله بعضى ديگر دفع مى كند، هر آينه زمين (و آنچه در اوست،) فاسد و تباه مى شد،
ليكن خدا بر جهانيان داراى فضل و رحمت است!" باشد.
مؤيد اين احتمال ذيل آيه است كه مى فرمايد:
" و لكن الله ذو فضل على العالمين!"
الميزان ج : 2 ص : 430
***** صفحه 115 *****
فصل هشتم: تفسير و تحليل گفتمان هاي ذوالقرنين
ذوالقرنين در مشرق و مغرب زمين، گفتمان او با اقوام مختلف
" وَ يَسئَلُونَك عَن ذِى الْقَرْنَينِ قُلْ سأَتْلُوا عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكراً...!"
" از تو از ذو القرنين پرسند،"
" بگو: براى شما از او خبرى خواهم خواند!"
" ما به او در زمين تمكين داديم و از هر چيز وسيله اى عطا كرديم!"
" پس راهى را تعقيب كرد،"
" چون به غروبگاه آفتاب رسيد آن را ديد كه در چشمه اى گل آلود فرو مى رود و نزديك چشمه گروهى را يافت،"
" گفتيم: اى ذو القرنين يا عذاب مى كنى يا ميان آن طريقه اى نيكو پيش مى گيرى؟"
" گفت: هر كه ستم كند زود باشد كه عذابش كنيم و پس از آن سوى پروردگارش برند و سخت عذابش كند!"
" و هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداش نيك دارد و او را فرمان خويش كارى آسان گوييم!"
" و آنگاه راهى را دنبال كرد،"
" تا به طلوع گاه خورشيد رسيد و آن را ديد كه بر قومى طلوع مى كند كه ايشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده ايم،"
" چنين بود، و ما از آن چيزها كه نزد وى بود به طور كامل خبر داشتيم!"
(82تا91/کهف)
اين آيات راجع به داستان ذو القرنين است و در خلال آن پيشگويى هايى از قرآن نيز به چشم مى خورد.
" انا مكنا له فى الارض و اتيناه من كل شى ء سببا!" اين جمله منتى است از خداى تعالى كه بر ذو القرنين مى گذارد و با بليغ ترين بيان امر او را بزرگ مى شمارد! نمونه هايى خداوند تعالى از سيره و عمل و گفتار او نقل مى كند كه مملو از حكمت و قدرت است.
" فاتبع سببا،" يعني وسيله اى تهيه كرد كه با آن به طرف مغرب آفتاب سير كند و كرد. مراد از مغرب آفتاب، آخر معموره آن روز از ناحيه غرب است، به دليل اين كه مى فرمايد: نزد آن مردمى را يافت.
***** صفحه 116 *****
مقصود از اين كه فرمود آفتاب را يافت كه در دريائى لجن دار غروب مى كرد اين است كه به ساحل دريايى رسيد كه ديگر ماوراى آن خشكى اميد نمى رفت و چنين به نظر مى رسيد كه آفتاب در دريا غروب مى كند چون انتهاى افق بر دريا منطبق است.
" قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا؟" قول منسوب به خداى عز و جل در قرآن كريم، در وحى نبوى و در ابلاغ به وسيله وحى استعمال مى شود. جمله " قلنا يا ذا القرنين ...!" دلالت ندارد بر اين كه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مى شده، چون قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله: " ثم يرد الى ربه فيعذبه ...!" از آنجا كه نسبت به خداى تعالى در سياق غيبت آمده خالى از اشعار به اين معنا نيست كه مكالمه خدا با ذو القرنين به توسط پيغمبرى كه همراه وى بوده صورت گرفته و در حقيقت سلطنت از او نظير سلطنت طالوت در بنى اسرائيل بوده كه با اشاره پيغمبر معاصرش و هدايت او كار مى كرده است.
" اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا - يعنى يا اين قوم را شكنجه كن و يا در آنان به رفتار نيكويى سلوك نما!" ما از او پرسش كرديم كه با اينان چه معامله اى مى خواهى بكنى، حال كه برايشان مسلط شده اى از عذاب و احسان كدام يك را در باره آنان اختيار مى كنى؟ او در جواب گفته است ستمكاران ايشان را عذاب مى كنيم، سپس وقتى كه به سوى پروردگار خويش بازگردند او عذاب نكر به ايشان مى دهد و ما به مؤمن صالح احسان نموده و به آنچه مايه رفاه او است تكليفش مى كنيم!
اين بدان جهت است كه همه آنان ظالم نبودند و معلوم است كه مردمى كه وضعشان چنين باشد تعميم عذاب در باره شان صحيح نيست، بخلاف تعميم احسان كه مى شود هم صالح قومى را احسان كرد و هم طالحشان را .
" ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ مطلع الشمس...، " يعنى در آنجا وسائلى براى سفر تهيه ديد و به سوى مشرق حركت كرد تا به صحرائى از طرف مشرق رسيد و ديد كه آفتاب بر قومى طلوع مى كند كه براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم.
منظور از ستر آن چيزى است كه آدمى با آن خود را از آفتاب مى پوشاند و پنهان مى كند، مانند ساختمان و لباس و يا خصوص ساختمان، يعنى مردمى بودند كه روى خاك زندگى مى كردند و خانه اى كه در آن پناهنده شوند و خود را از حرارت آفتاب پنهان كنند نداشتند و نيز عريان بودند و لباسى هم بر تن نداشتند.
اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده: ما براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم اشاره است به اين كه مردم مذكور هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسى هم لازم است و هنوز علم ساختمان كردن و خيمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.
***** صفحه 117 *****
" كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا،" ظاهرا احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مى گرفت كنايه باشد از اين كه آنچه كه تصميم مى گرفت و هر راهى را كه مى رفت به هدايت خدا و امر او بود و در هيچ امرى اقدام نمى نمود مگر به هدايتى كه با آن مهتدى شده و به امرى كه به آن مامور گشته بود.
الميزان ج : 13 ص : 496
گفتمان ها در ساخت سد مانع حمله يأجوج و مأجوج
" ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً،"
" حَتى إِذَا بَلَغَ بَينَ السدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً،"
" قَالُوا يَذَا الْقَرْنَينِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فى الأَرْضِ فَهَلْ نجْعَلُ لَك خَرْجاً عَلى أَن تجْعَلَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ سدًّا...!"
" آنگاه راهى را دنبال كرد،"
" تا وقتى ميان دو كوه رسيد مقابل آن قومى را يافت كه سخن نمى فهميدند،"
" گفتند: اى ذو القرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين تباهكارند آيا براى تو خراجى مقرر داريم كه ميان ما و آنها سدى بنا كنى!"
" گفت: آن چيزها كه پروردگارم مرا تمكن آن را داده بهتر است مرا به نيرو كمك دهيد تا ميان شما و آنها حائلى كنم!"
" قطعات آهن پيش من آريد تا چون ميان دو ديواره پر شد گفت:
- بدميد! تا آن را بگداخت گفت:
- روى گداخته نزد من آريد تا بر آن بريزم!"
" پس نتوانستند بر آن بالا روند و نتوانستند آن را نقب زنند!"
" گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بيايد آن را هموار سازد و وعده پروردگارم درست است!"
" در آن روز بگذاريمشان كه چون موج در هم شوند و در صور دميده شود و جمعشان كنيم جمع كامل !"
" آن روز جهنم را كاملا به كافران نشان دهيم!"
" همان كسان كه ديدگانشان از ياد من در پرده بوده و شنيدن نمى توانسته اند!"
" مگر كسانى كه كافرند پندارند كه سواى من بندگان مرا خدايان توانند گرفت كه ما جهنم را براى كافران محل فرود آمدنى آماده كرده ايم!" (92تا 102/کهف)
جمله " وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا،" كنايه از سادگى و بساطت فهم قومي است که نزد آن کوه بودند.
***** صفحه 118 *****
" قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون...!" ظاهر اين است كه گويندگان اين حرف همان قومى باشند كه ذو القرنين آنان را در نزديكى دو كوه بيافت.
ياجوج و ماجوج دو طائفه از مردم بودند كه از پشت آن كوه به اين مردم حمله مى كردند و قتل عام و غارت راه انداخته يا اسير مى نمودند.
" فهل نجعل لك خرجا...؟" قوم مذكور پيشنهاد كردند كه مالى را از ايشان بگيرد و ميان آنان و ياجوج و ماجوج سدى ببندد كه مانع از تجاوز آنان بشود.
" قال ما مكنى فيه ربى خير فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما!" اين كه فرمود: آن مكنتى كه خدا به من داده بهتر است براى افاده استغناء ذو القرنين از كمك مادى ايشان است كه خود پيشنهادش را كردند.
مى خواهد بفرمايد: ذو القرنين گفت آن مكنتى كه خدا به من داده و آن وسعت و قدرت كه خدا به من ارزانى داشته از مالى كه شما وعده مى دهيد بهتر است و من به آن احتياج ندارم! " فاعينونى بقوة ...!" من از شما خرج نمى خواهم و اما سدى كه خواستيد اگر بخواهيد بسازم بايد كمك انسانيم كنيد، يعنى كارگر و مصالح ساختمانى بياوريد، تا آن را بسازم - از مصالح آن آهن و قطر و نفخ با دميدن را نام برده است .
" اتونى زبر الحديد ... !" يعنى بياوريد برايم قطعه هاى آهن را تا در سد به كار ببرم. اين آوردن آهن همان قوتى بود كه از ايشان خواست. و اگر تنها آهن را از ميان مصالح سد سازى ذكر كرده و مثلا اسمى از سنگ نياورده بدين جهت بوده كه ركن سد سازى و استحكام بناى آن موقوف بر آهن است.
" حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا ...!" او را به قوه و نيرو مدد كرده و آنچه خواسته بود برايش آوردند، پس سد را برايشان بنا كرده بالا برد تا ميان دو كوه را پر كرد و گفت حالا در آن بدميد! مقصود اين است كه دم هاى آهنگرى را بالاى سد نصب كنند، تا آهن هاى داخل سد را گرم نمايند و سرب ذوب شده را در لابلاى آن بريزند.
" قال اتونى افرغ عليه قطرا ...!" يعنى براى من قطر( قير) بياوريد تا ذوب نموده روى آن بريزم و لابلاى آن را پر كنم، تا سدى تو پر شود و چيزى در آن نفوذ نكند.
" فما اسطاعوا ان يظهروه و ما استطاعوا له نقبا!" يعنى بعد از آن كه سد را ساخت ياجوج و ماجوج نتوانستند به بالاى آن بروند، چون بلند بود و نيز به سبب محكمى نتوانستند آن را سوراخ كنند.
" قال هذا رحمة من ربى...!" ذو القرنين - بعد از بناى سد - گفت: اين سد خود رحمتى از پروردگار من بود، يعنى نعمت و سپرى بود كه خداوند با آن اقوامى از مردم را از شر ياجوج و ماجوج حفظ فرمود.
" فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء...!" و اين سد و اين رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقى خواهد ماند، وقتى وعده پروردگار من آمد آن را در هم مى كوبد و با زمين يكسان مى كند!
***** صفحه 119 *****
مقصود از وعده يا وعده اى است كه خداى تعالى در خصوص آن سد داده بوده كه به زودى يعنى در نزديكى هاى قيامت آن را خرد مى كند، در اين صورت وعده مزبور پيشگويى خدا بوده كه ذو القرنين آن را خبر داده.
و يا همان وعده اى است كه خداى تعالى در باره قيام قيامت داده و فرموده: " كوهها همه در هم كوبيده گشته دنيا خراب مى شود!"(47/کهف) هر چه باشد قضيه را با جمله" و كان وعد ربى حقا!" تاكيد فرموده است.
" و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ...!" در آن روز از شدت ترس و اضطراب آنچنان آشفته مى شوند كه دريا در هنگام طوفان آشفته مى شود و مانند آب دريا به روى هم مى ريزند و يكديگر را از خود مى رانند، در نتيجه نظم و آرامش جاى خود را به هرج و مرج مى دهد و پروردگارشان از ايشان اعراض نموده رحمتش شامل حالشان نمى شود و ديگر به اصلاح وضعشان عنايتى نمى كند .
پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذو القرنين در كلام خود اشاره كرده و گفته بود: " فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء!" و نظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه: " حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون. و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين- تا وقتى كه راه يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها از هر بلندى بتازند. و آن وعده ى راستين [قيامت] نزديك مى شود و به ناگاه چشمان كسانى كه كافر شدند خيره مى شود و مى گويند: اى واى بر ما كه از اين روز غافل بوديم! بلكه ما ستمگر بوده ايم." (96و97/انبيا) و بهر تقدير اين جمله از ملاحم يعنى پيشگوييهاى قرآن است.
اين آيه از كلام خداى عز و جل است، نه تتمه كلام ذو القرنين. مقصود از " و نفخ فى الصور!" نفخه دومى قبل از قيامت است كه با آن همه مردگان زنده مى شوند." و آن روز جهنم را چنان كه بايد بر كافران عرضه مى كنيم!"
" الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى و كانوا لا يستطيعون سمعا!" اين آيه تفسير كافرين است، و آنان همانهايى هستند كه خداوند ميان آنان و ذكرش سدى قرار داده و پرده اى كشيده - و به همين مناسبت بعد از ذكر سد متعرض حال آنان شده - ديدگان ايشان را در پرده اى از ياد خدا كرده و استطاعت شنيدن را از گوششان گرفته در نتيجه راهى كه ميان آنان و حق فاصله بود آن راه كه همان ياد خدا است، بريده شده است!
الميزان ج : 13 ص : 503
***** صفحه 120 *****
فصل نهم: تفسير و تحليل گفتمان لقمان حکيم و پسرش
لقمان حکيم، و نقل گفتمان هاي او در قرآن
" وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَنَ الحِكْمَةَ أَنِ اشكُرْ للَّهِ وَ مَن يَشكرْ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىٌّ حَمِيدٌ!"
" وَ إِذْ قَالَ لُقْمَنُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظهُ يَبُنىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشرْك لَظلْمٌ عَظِيمٌ...!"
" به تحقيق لقمان را حكمت داديم ( و چون لازمه حكمت شكر منعم است، به او گفتيم: ) خدا را سپاس بدار! و هر كس سپاس بدارد به نفع خود سپاس مى دارد، و هر كه كفران كند( دود كفرانش به چشم خودش مى رود،) چون خدا بى نياز است( از شكر نكردن خلق متضرر نمى شود!" و نيز ستوده است ( چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند!)"
" و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مى داد گفت: اى پسرك من! به خدا شرك ميار ، كه شرك ، ستمى است بزرگ!"
" ما انسان را در مورد پدر و مادرش، مخصوصا مادرش، كه با ناتوانى روز افزون حامل وى بوده، از شير بريدنش تا دو سال طول مى كشد، سفارش كرديم و گفتيم: مرا و پدر و مادرت را سپاس بدار، كه سرانجام به سوى من است!"
" و اگر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعتشان مكن! و در اين دنيا به نيكى همدمشان باش، طريق كسى را كه سوى من بازگشته است پيروى كن كه در آخر بازگشت شما نيز نزد من است، و از اعمالى كه مى كرده ايد خبرتان مى دهيم!"
" اى پسرك من! اگر عمل تو هم وزن دانه خردلى ، آنهم پنهان در دل سنگى ، يا در آسمان يا در زمين باشد ، خدا آن را مى آورد ، كه خدا دقيق و كاردان است!"
" اى پسرك من! نماز به پا دار، امر به معروف و از منكر نهى كن، بر مصائب خويش صبر كن، كه اين از كارهاى مطلوب است!"