معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 81 *****
پشت پرده اتفاقات ظاهري،  گفتماني درتوضيح دلايل واقعي حوادث
" قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً...! "
" گفت اينك موقع جدايى ميان من و تو است!  و تو را از توضيح آنچه كه توانايى شكيبايى اش را نداشتى خبردار مى كنم!"
" اما كشتى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند خواستم معيوبش كنم، چونكه در راهشان شاهى بود كه همه كشتى ها را به غصب مى گرفت."
" اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند ترسيدم به طغيان و انكار دچارشان كند،"
" و خواستم پروردگارشان پاكيزه تر و مهربانتر از آن عوضشان دهد."
" اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خويش رسند و گنج خويش بيرون آرند، رحمتى بود از پروردگارت! و من اين كار را از پيش خود نكردم! چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى نداشتى! "
            (78تا82/کهف)
     " اما السفينة فكانت لمساكين...،" از اين جمله شروع كرده به تفصيل آن وعده اى كه اجمالا داده و گفته بود به زودى تو را خبر مى دهم.
     كشتى مزبور مال عده اى از مستمندان بوده كه با آن در دريا كار مى كردند و لقمه نانى به دست مى آوردند. در آنجا پادشاهى بود كه كشتى هاى دريا را غصب مى كرد، من خواستم آن را معيوب كنم تا آن پادشاه جبار بدان طمع نبندد و از آن صرفنظر كند.
     " و اما الغلام فكان ابواه مؤمنين فخشينا ان يرهقهما طغيانا و كفرا -  اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند ترسيديم به طغيان و انكار دچارشان كند و خواستيم پروردگارشان پاكيزه تر و مهربانتر از آن عوضشان دهد!"
     به نظر مى رسد كه منظور از جمله " پدر و مادرش مؤمن بودند ترسيديم به طغيان و انكار دچارشان كند...،" اين باشد كه پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تاثير روحى وادار بر طغيان و كفر كند، چون پدر و مادر محبت شديد نسبت به فرزند خود دارند.
     مقصود از اين كه فرمود ما خواستيم خدا به جاى اين فرزند فرزندى ديگر به آن دو بدهد كه از جهت زكات( طهارت) بهتر از او باشد اين است كه از جهت صلاح و ايمان بهتر از او باشد، چون در مقابل طغيان و كفر كه در آيه قبلى بود همان صلاح و ايمان است، اصل كلمه زكات به طورى كه گفته شده طهارت و پاكى است. مراد از اين كه فرمود" نزديك تر از او از نظر رحم باشد...،" اين است كه از او بيشتر صله رحم كند و بيشتر فاميل دوست باشد و به همين جهت پدر و مادر را وادار به طغيان و كفر نكند .

***** صفحه 82 *****
     اين آيه به هر حال اشاره به اين دارد كه ايمان پدر و مادرش نزد خدا ارزش داشته، آن قدر كه اقتضاى داشتن فرزندى مؤمن و صالح را داشته اند كه با آن دو صله رحم كند، و آنچه در فرزند اقتضاء داشته خلاف اين بوده و خدا امر فرموده تا او را بكشد، تا فرزندى ديگر بهتر از او و صالح تر و رحم دوست تر از او به آن دو بدهد!
     " و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينة و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحا-  اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خويش رسند و گنج خويش بيرون آرند، رحمتى بود از پروردگارت! و من اين كار را از پيش خود نكردم! چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى نداشتى! "
     بعيد نيست كه از سياق استظهار شود كه مدينه( شهر) مذكور در اين آيه غير از آن قريه اى بوده كه در آن ديوارى مشرف به خرابى ديده و بنايش كردند، زيرا اگر مدينه همان قريه بوده ديگر زياد احتياج نبوده كه بفرمايد: دو غلام يتيم در آن بودند، پس گويا عنايت بر اين بوده كه اشاره كند بر اين كه دو يتيم و سرپرست آن دو در قريه حاضر نبوده اند .
     ذكر يتيمى دو پسر،  وجود گنجى متعلق به آن دو در زير ديوار، اين معنا كه اگر ديوار بريزد گنج فاش گشته از بين مى رود، اين كه پدر آن دو يتيم مردى صالح بوده، همه زمينه چينى براى اين بوده كه بفرمايد: " پروردگارت خواست كه به رشد خويش رسند و گنج خويش بيرون آرند...!" و جمله " رحمة من ربك- رحمتى بود از پروردگارت!"  تعليل اين اراده است.
     پس رحمت خداى تعالى سبب اراده او است به اين كه يتيم ها به گنج خود برسند و چون محفوظ ماندن گنج منوط به اقامه ديوار روى آن بوده، لا جرم خضر آن را به پا داشت و سبب برانگيخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو بوده كه مرگش رسيده و دو يتيم و يك گنج از خود به جاى گذاشته است.
     اين آيه دلالت دارد بر اين كه صلاح انسان گاهى در وارث انسان اثر نيك مى گذارد و سعادت و خير را در ايشان سبب مى گردد، همچنانكه آيه شريفه:
     " و ليخش الذين لو تركوا من خلقهم ذرية ضعافا خافوا عليهم... و بايد بندگان از مكافات عمل خود بترسند كه مبادا كودكان ناتوان، از آنها باقى مانده زير دست مردم شوند پس بايد از خدا بترسند و سخن با صلاح و درستى گويند و راه عدالت پويند! "(9/نساء) نيز دلالت دارد بر اين كه صلاح پدر و مادر در سرنوشت فرزند مؤثر است!
     اين كه فرمود:" و ما فعلته عن امرى- و من اين كار را از پيش خود نكردم! " كنايه است از اين كه حضرت خضر هر كارى كه كرده به امر ديگرى يعنى به امر خداى سبحان بوده نه به امرى كه نفسش كرده باشد!

***** صفحه 83 *****
تأويل در عرف قرآن
     " ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرا!"
     " چنين است تأويل آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى نداشتى! "  (82/کهف)
     تاويل در عرف قرآن عبارت است از حقيقتى كه هر چيزى متضمن آن است و وجودش مبتنى بر آن و برگشتش به آن است، مانند تاويل خواب كه به معناى تعبير آن است، تاويل حكم كه همان ملاك آن است،  تاويل فعل كه عبارت از مصلحت و غايت حقيقى آن ،  تاويل واقعه علت واقعى آن است و همچنين است در هر جاى ديگرى كه استعمال شود.
     پس اين كه فرمود: " ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرا!" اشاره اى است از خضر به اين كه آنچه براى وقايع سه گانه تاويل آورد و عمل خود را در آن وقايع توجيه نمود سبب حقيقى آن وقايع بوده نه آنچه كه موسى از ظاهر آن قضايا فهميده بود، چه آن جناب از قضيه كشتى موجبات هلاكت مردم، از قضيه كشتن آن پسر، قتل بدون جهت و از قضيه ديوار سازى سوء تدبير در زندگى را فهميده بود!
       الميزان ج : 13  ص :  481

***** صفحه 84 *****


فصل چهارم: تفسير و تحليل گفتمان هاي موسي در مدين


گفتمان موسي با دختران شعيب (ع)
" وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السبِيل...ِ!"
" و چون موسى متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه مستقيم و راست هدايت كند!"
" و چون به آب مدين رسيد مردمى را ديد كه از چاه آب مى كشند و در طرف ديگر دور از مردم دو نفر زن را ديد كه گوسفندان را از اين كه مخلوط با ساير گوسفندان شوند جلوگيرى مى كردند، موسى پرسيد چرا ايستاده ايد؟ گفتند: ما آب نمى كشيم تا آنكه چوپانها گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پيرى سالخورده است!"
" موسى گوسفندان ايشان را آب داده سپس به طرف سايه بازگشت و گفت: پروردگارا من به آنچه از خير بر من نازل كنى محتاجم!"
                 (22تا24/قصص)
  اين آيات فصل سوم از داستان موسى عليه السلام است. در اين داستان بيرون شدنش از مصر به طرف مدين را آورده كه بعد از كشتن قبطى از ترس فرعون رهسپار آنجا شد و در آنجا با دختر پيرمردى كهن سال ازدواج كرد. در قرآن كريم نام آن پيرمرد نيامده، ليكن در روايات امامان اهل بيت عليهم السلام و پاره اى از روايات اهل سنت آمده كه او شعيب، پيغمبر مدين بوده است .
     " و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل!" مدين شهرى بوده كه شعيب در آنجا مى زيسته. اين شهر در هشت منزلى مصر و از قلمرو حكومت فرعون خارج بوده، به همين جهت موسى عليه السلام متوجه آنجا شده است.
     وقتى موسى عليه السلام بعد از بيرون شدن از مصر متوجه مدين شد، گفت: از پروردگارم اميدوارم كه مرا به راه وسط هدايت كند و دچار انحراف از آن و ميل به غير آن، نگشته و گمراه نشوم! از سياق آيه برمى آيد كه آن جناب قصد مدين را داشته ولى راه را بلد نبوده، از پروردگارش اميد داشته كه او را به راه مدين هدايت كند.

***** صفحه 85 *****
     " و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ...،" وقتى موسى به آب مدين رسيد، در آنجا جماعتى از مردم را ديد كه داشتند گوسفندان خود را آب مى دادند و در نزديكى آنها دو نفر زن را ديد كه گوسفندان خود را از اين كه به طرف آب بروند، جلوگيرى مى كردند، موسى از راه استفسار و از اين كه چرا نمى گذارند گوسفندان به طرف آب بيايند و از اين كه چرا مردى همپاى گوسفندان نيست، پرسش كرد و گفت: چه مى كنيد؟  گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمى دهيم تا آن كه چوپانها از آب دادن گوسفندان خود فارغ شوند، يعنى ما عادتمان اين طور است و پدرمان پيرمردى سالخورده است، او نمى تواند خودش متصدى آب دادن به گوسفندان باشد و لذا ما اين كار را مى كنيم.
     " فسقى لهما ثم تولى الى الظل و قال رب انى لما انزلت الى من خير فقير!"  موسى عليه السلام از گفتار آن دو دختر فهميد كه واپس شدن آن دو از آب دادن گوسفندان، هم به خاطر نوعى تعفف و تحجب آن دو است و هم به خاطر ستم مردم به آن دو لذا پيش رفت و براى آنان آب كشيد و گوسفندان ايشان را سيراب كرد. پس از آب دادن گوسفندان برگشت به طرف سايه، تا استراحت كند، چون حرارت هوا بسيار زياد بود، آن گاه گفت: پروردگارا من به آنچه از خير به سويم نازل كرده اى محتاجم!
     بيشتر مفسرين اين دعا را حمل بر درخواست طعام كرده اند، تا سد جوعش شود، بنا بر اين بهتر آن است كه بگوييم مراد درخواست نيروى بدنى است، كه بتواند با آن اعمال صالح و كارهايى كه موجب رضاى خداست انجام دهد، مانند دفاع از اسرائيلى، فرار از فرعون به قصد مدين، آب دادن به گوسفندان شعيب، و اين اظهار فقر و احتياج به نيرويى كه خدا آن را به وى نازل كرده و به افاضه خودش به وى داده، كنايه است از اظهار فقر به طعامى كه آن نيروى نازله و آن موهبت را باقى نگهدارد!
     از اين بيان روشن مى شود كه موسى عليه السلام در اعمال خود مراقبت شديدى داشته، كه هيچ عملى انجام نمى داده و حتى اراده اش را هم نمى كرده، مگر براى رضاى پروردگارش و به منظور جهاد در راه او، حتى اعمال طبيعى اش را هم به اين منظور انجام مى داده، غذا را به اين منظور مى خورده كه براى جهاد و تحصيل رضاى خدا نيرو داشته باشد.
     اين نكته از سراپاى داستان او به چشم مى خورد، چون بعد از زدن قبطى بلافاصله از اين كه نيرويش صرف يارى مظلوم و كشتن ظالمى شده، به عنوان شكرگزارى فرموده: " رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين!"(17/قصص) و نيز وقتى كه از مصر بيرون آمد از در انزجار از ستم و ستمكار گفت: " رب نجنى من القوم الظالمين!"(21/قصص)  و نيز وقتى كه به راه افتاد از شدت علاقه به راه حق و ترس از انحراف از آن راه، اظهار اميدوارى كرد كه: " عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل!" (22/قصص) و باز وقتى كه گوسفندان شعيب را آب داد و به طرف سايه رفت از در مسرت از اين كه نيرويى كه خدا به او داده، صرف در راه رضاى خدا شده و دريغ از اين كه اين نيرو را از كف بدهد و نخوردن غذا آن را سست كند، گفت:"  رب انى لما انزلت الى من خير فقير!" (24/قصص) و نيز وقتى كه خود را اجير شعيب عليه السلام كرد و دختر او را به عقد درآورد، گفت:" و الله على ما نقول وكيل- خدا بر آنچه در اين قرارداد مى گوييم وكيل است!" (28/قصص)  
        الميزان ج : 16  ص :  31

***** صفحه 86 *****
چوپاني موسي براي شعيب،  تعليم پيامبري
" فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ ...!"
" چيزى نگذشت كه يكى از آن دو زن كه با حالت شرمگين راه مى رفت به سوى موسى آمد و گفت پدرم تو را مى خواند تا پاداش آب دادنت را بدهد، همين كه موسى نزد پيرمرد آمد و داستان خود را به او گفت، پيرمرد گفت: ديگر مترس كه از مردم ستمگر نجات يافتى!"
" يكى از آن دو زن به پدر خود گفت چه خوب است او را اجير كنى كه بهترين اجير آن كس است كه هم نيرومند باشد و هم امين!"
" پيرمرد به موسى گفت مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسريت درآورم در برابر اينكه هشت سال اجيرم شوى، البته اگر ده سال كار كنى خودت كرده اى و آن دو سال جزو قرارداد ما نيست، و من نمى خواهم بر تو سخت بگيرم و به زودى مرا خواهى يافت ان شاء الله از صالحان!"
" موسى گفت اين قرارداد بين تو و خودم را قبول دارم، هر يك از دو مدت هشت سال و ده سال را كه خواستم انجام مى دهم و تو حق اعتراض نداشته باشى و خدا بر آنچه مى گوييم وكيل است!"                                        (25تا28/قصص)
     " فجاءته احديهما تمشى على استحياء ... ،" چيزى نگذشت كه يكى از آن دو زن كه با حالت حيا و شرم راه مى رفت به سوى موسى آمد و گفت: پدر ما تو را مى خواند تا به تو جزاى آب دادنت به گوسفندان ما را بدهد! مراد از اين كه راه رفتنش بر استحياء بوده، اين است كه: عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پيدا بود.
     جمله " فلما جاءه و قص عليه القصص قال لا تخف...!" اشاره دارد به اين كه شعيب در برخورد با موسى عليه السلام نخست احوال او را پرسيده و سپس موسى عليه السلام داستان خود را بدو گفته و شعيب به او تسكين نفس داده به اين كه از شر آنان نجات يافته است. چون فرعونيان بر مدين تسلطى نداشتند.
     در اين جا استجابت خداوند از آن سه دعايى را كه قبلا موسى عليه السلام كرده بود، كامل شده، چون يكى از درخواستهايش اين بود كه خدا او را از مصر و از شر مردم ستمگر نجاتش دهد، كه شعيب در اين آيه به وى مژده داد كه نجات يافتى، دوم از درخواستهايش اين بود كه اميدوار بود خدا به سواء السبيل راهنمايى اش كند، كه اين خود به منزله دعايى بود و وارد مدين شد درخواست سومش رزق بود، كه در اينجا شعيب او را دعوت كرد كه مزد آب كشيدنش را به او بدهد و علاوه بر اين خداوند رزق ده سال او را تامين كرد و همسرى به او داد، كه مايه سكونت و آرامش خاطرش باشد.

***** صفحه 87 *****
     " قالت احديهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين!" اين كه استيجار را بدون قيد ذكر فرموده، اين معنا را مى فهماند كه مراد اين بوده كه موسى عليه السلام اجير او شود و در همه حوائج او قائم مقام خود شعيب باشد، در همه كارهايش، هر چند كه به اقتضاى مقام تنها مساله چراندن گوسفندان به نظر بيايد.
     آنجا که دختر شعيب عليه السلام گفت: اى پدر او را اجير كن كه مردى نيرومند و امين است!  معلوم است كه بهترين اجير آن كسى است كه قوى و امين باشد!  از اين كه دختر شعيب موسى عليه السلام را قوى و امين معرفى كرد، فهميده مى شود كه آن دختر از نحوه عمل موسى عليه السلام در آب دادن گوسفندان طرز كارى ديده كه فهميده او مردى نيرومند است، و همچنين از عفتى كه آن جناب در گفتگوى با آن دو دختر از خود نشان داد و از اين كه غيرتش تحريك شد و گوسفندان آنان را آب داد و نيز از طرز به راه افتادن او تا خانه پدرش شعيب چيزهايى ديده كه به عفت و امانت او پى برده است!
     از اينجا معلوم مى شود كه گوينده جمله همان دخترى بوده كه به دستور پدرش رفت و موسى عليه السلام را به خانه دعوت كرد، همچنان كه روايات امامان اهل بيت عليهم السلام و نيز نظريه جمعى از مفسرين همين را مى گويد.
     " قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج ...!" در اين آيه شعيب عليه السلام پيشنهادى به موسى عليه السلام مى كند، و آن اين كه خود را براى هشت و يا ده سال اجير او كند، در مقابل او هم يكى از دو دختر خود را به همسرى به عقد وى درآورد. البته اين قرارداد عقد قطعى نبوده، به شهادت اين كه شعيب عليه السلام معين نكرده كه كدام يك از آن دو همسر وى باشند.
     اين كه سال را حج خواند به اين عنايت است كه در هر سال يك بار حج بيت الحرام انجام مى شود، از همين جا روشن مى گردد كه مساله حج خانه خدا جزو شريعت ابراهيم عليه السلام بوده و در نزد مردم آن دوره نيز معمول بوده است!
     " فان اتممت عشرا فمن عندك!" يعنى اگر اين هشت سال را به اختيار خودت به ده سال رساندى، كارى است كه خودت زايد بر قرارداد كرده اى، بدون اين كه ملزم بدان باشى!
     " و ما اريد ان اشق عليك!" شعيب عليه السلام در اين جمله خبر مى دهد از نحوه كارى كه از او مى خواهد و مى فرمايد كه من مخدومى صالح هستم و نمى خواهم تو در خدمتگذارى من خود را به زحمت و مشقت اندازى! " ستجدنى ان شاء الله من الصالحين!" يعنى من از صالحين هستم و ان شاء الله تو هم اين معنا را در من خواهى يافت!
     " قال ذلك بينى و بينك ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على و الله على ما نقول وكيل!" موسى در پاسخ شعيب عليه السلام گفت: اين قرارداد كه گفتى و شرطها كه كردى و اين معاهده كه پيشنهاد نمودى، ثابت باشد بين من و تو، نه من مخالفت آن كنم و نه تو!  " ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على!" من خود اختيار دارم كه هر يك از اين دو مدت را بخواهم برگزينم، خلاصه اين اختيار واگذار به من است، اگر تنها هشت سال خدمت كردم، تو حق ندارى مرا به بيشتر از آن ملزم كنى، و اگر ده سال را برگزيدم باز هم نمى توانى مرا از آن دو سال اضافى منع كنى!

***** صفحه 88 *****
     " و الله على ما نقول وكيل!" خدا را در آنچه بين خود شرط و پيمان بستند، وكيل مى گيرد كه به طور ضمنى او را گواه هم گرفته، تا در صورت تخلف و اختلاف حكم و داورى بين آن دو با او باشد، و به همين جهت نگفت خدا شاهد باشد، بلكه گفت وكيل باشد، براى اين كه شهادت و داورى هميشه با خدا هست، احتياج به شاهد گرفتن كسى ندارد، و اما وكيل شدنش وقتى است كه كسى او را وكيل خود بگيرد، مانند يعقوب عليه السلام كه وقتى مى خواست از فرزندانش ميثاق بگيرد كه فرزندش را به او برگردانند- بنا به حكايت قرآن كريم گفت:" الله على ما نقول وكيل - خداوند بر آنچه مى گويم وكيل است !" (66/يوسف)
        الميزان ج : 16  ص :  35

***** صفحه 89 *****


فصل پنجم: تفسير و تحليل گفتمان هاي حضرت سليمان


سليمان نبي، تجلي نشانه ها و مواهب الهي
( منطق الطير )
" وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ عِلْماً  وَ قَالا الحَمْدُ للَّهِ الَّذِى فَضلَنَا عَلى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ!"
" وَ وَرِث سلَيْمَنُ دَاوُدَ  وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاس عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطيرِ وَ أُوتِينَا مِن كلّ  شىْ ءٍ  إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَضلُ الْمُبِينُ!"
" ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خويش برترى داد!"
" و سليمان وارث داوود شد و گفت: اى مردم! به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همه چيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است!"
                                                                                    (15و16/نمل)
     " و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين!" اين آيه شريفه به منزله نقل اعتراف آن دو بزرگوار بر تفضيل الهى است!
     مراد از اين برترى دادن، برترى به علم است و يا برترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى به آن جناب اختصاص داده، مانند: تسخير كوهها و مرغان و نرم شدن آهن براى داوود و ملكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جن و حيوانات وحشى و مرغان و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات و سلطنت معروف سليمان!
     اين اعتراف و اعترافهايى كه بعدا از سليمان نقل مى شود مثل شاهدى است كه مدعاى صدر سوره را كه به مؤمنين بشارت مى داد به زودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنى دل و ديده شان باشد اثبات مى كند:

***** صفحه 90 *****
     " طس! اين آيات قرآن و كتابى روشنگر است!
      رهنمود و مژده بخش مؤمنان!
     كسانى كه نماز را بر پا دارند و زكات را مى پردازند و به آخرت يقين دارند!"
      (1تا3/نمل)
     " و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير...!" از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان عليه السلام مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است، به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مامور مى فرمايد:" و اما بنعمة ربك فحدث!"(11/ضحي)
     منطق و نطق هر دو به معناى صوت يا صوت هاى متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت، بر معنى هايى كه منظور نظر ناطق است دلالت مى كند و در اصطلاح، اين صوتها را كلام مى گويند.
     منطق طير عبارت است از هر طريقى كه مرغها به آن طريق مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آنجا كه از تدبر در احوال حيوانات به دست آمده، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يا لا اقل هر نوعى، صوت هايى ساده - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كه به هم بر مى خورند و يا با هم هستند به كار مى برند .
     آنچه مسلم است، مقصود از منطق طير در آيه شريفه اين معناى ظاهرى نيست، بلكه معنايى است دقيقتر و وسيعتر از آن، به چند دليل:
     اول اين كه: سياق آيه گواهى مى دهد بر اين كه سليمان عليه السلام از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در وسع عامه مردم نبوده، كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته به عنايت خاص الهى بوده است!
     معناى ظاهرى كه براى منطق طير كرديم چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند در زندگى حيوانات دقت نموده زبان آنها را بفهمد كه مثلا چه صدايى علامت خشم و چه صدايى علامت رضا است، چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى و امثال آن است.
     دليل دوم اين كه: محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهد حكايت فرموده، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست، چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد انگشت شمار است و اين چند صدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آنها با هم به اين معارف دلالت كند؟ آرى در كلام اين حيوان ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گرى هايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى از هدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا و تخت او و اين كه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان عليه السلام مطالبى به هدهد فرموده، از جمله اين كه به او دستور داده به سبا برود و نامه او را ببرد و در آنجا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى گويند و چه مى كنند! بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق و معارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار علمى است، منوط به داشتن هزاران هزار معلومات ديگر است، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند!

/ 14