***** صفحه 91 *****
علاوه بر اين، هيچ دليلى نداريم بر اين كه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده و تميزش دهد، به شهادت اين كه يكى از نطق ها كه سليمان عليه السلام آن را مى شناخت سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آن كه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تاييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد، كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايى انسان از شنيدن آن عاجز است، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجز از شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آنها را ساير حيوانات بشنوند.
دانشمندان حيوان شناس هم به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آنها در اكثر افراد آدميان بر نخورده اند .
پس، از آنچه گذشت، روشن شد كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان منطقى است كه خداى سبحان علم آن را تنها به سليمان عليه السلام داده بود.
و اين كه بعضى از مفسرين گفته اند كه: نطق مرغان معجزه اى براى آن جناب بوده و گر نه خود مرغان هيچ يك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست.
" و اوتينا من كل شى ء ...!" يعنى خداى تعالى از هر چيزى به ما عطايى داده است. از آنجايى كه مقام آن جناب، مقام حديث به نعمت بوده، ناچار مقصود از كلمه هر چيز تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا عبارت " كل شى ء " در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمت هايى مانند: علم و نبوت و ملك و حكم( قدرت بر داورى صحيح) و ساير نعمت هاى مادى و معنوى.
" ان هذا لهو الفضل المبين!" اين شكرى است از سليمان عليه السلام كه بدون عجب و كبر و غرور، همان حديث به نعمت قبل را تاكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدا نسبت داد، در يكجا گفت: " علمنا - علم منطق طير را به ما داده اند!" يكجا گفت: " اوتينا - از هر چيز به ما داده اند." اينجا هم آن دو جمله را تاكيد نموده مى گويد:
" همه اينها فضلى است آشكارا از خدا !"
الميزان ج : 15 ص : 492
***** صفحه 92 *****
گفتمان مورچه در وادي نمل، انگيزه شکرگزاري سليمان
" وَ حُشِرَ لِسلَيْمَنَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنّ وَ الانسِ وَ الطيرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ!"
" حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسكِنَكمْ لا يحْطِمَنَّكُمْ سلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ...!"
" و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند،"
" تا چون به وادى مورچه رسيدند مورچه اى گفت: اى مورچگان به لانه هاى خود برويد تا سليمان و سپاهيان او به غفلت شما را پايمال نكنند!"
" سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت: پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور!" (17تا19/نمل)
" و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون،" براى سليمان لشكرش جمع شد، لشكرها كه از جن و انس و طير بودند و از اين كه متفرق شوند يا در هم مخلوط گردند جلوگيرى مى شدند، بلكه هر يك در جاى خود نگهدارى مى شدند.
از آيه شريفه بر مى آيد كه گويا سليمان عليه السلام لشكرهايى از جن و طير داشته كه مانند لشكريان انسى او با او حركت مى كردند.
كلمه حشر و همچنين وصف محشورين به اين كه لشكريان او بودند و همچنين سياق آيات بعدى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها و از جن و طير، بوده اند، براى اين كه در آيه شريفه فرموده:" براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى كه از جن و انس و طير داشت."
" حتى اذا اتوا على واد النمل ...،" وقتى سليمان و لشكريانش به راه افتاده، بر فراز وادى نمل شدند مورچه اى به ساير مورچگان خطاب كرد و گفت: يا ايها النمل- هان، اى مورچگان! به درون لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را حطم نكنند، يعنى نشكنند، و به عبارت ديگر، لگد نكنند، " و هم لا يشعرون،" در حالى كه توجه نداشته باشند. از همين جا معلوم مى شود كه راه پيمايى سليمان و لشكريانش روى زمين بوده است.
" فتبسم ضاحكا من قولها ...،" از گفتار او لب هاى سليمان به خنده باز شد.
" ... قَالَ رَب أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صلِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك الصلِحِينَ!"
حضرت سليمان عليه السلام وقتى سخن مورچه را شنيد، از شدت سرور و ابتهاج تبسمى كرد، كه خدا تا چه حد به او إنعام فرموده و كارش را به كجا كشانيده؟ نبوت و علم منطق طير و ساير حيوانات، ملك و سلطنت و لشكريانى از جن و انس و طير به او ارزانى داشته، لذا از خدا در خواست مى كند كه شكر نعمتهايش را به وى الهام فرمايد و موفقش كند به كارهايى كه مايه رضاى او باشد!
***** صفحه 93 *****
به اين حد اكتفاء نكرد، بلكه در درخواست خود، شكر نعمت هايى را هم كه به پدر و مادرش ارزانى داشته اضافه كرد، چون إنعام به پدر و مادر او به يك معنا إنعام به او نيز هست، زيرا وجود فرزند از آن پدر و مادر است و خداى تعالى به پدر او داوود، نبوت و ملك و حكمت و فصل الخطاب و نعمت هايى ديگر انعام كرده بود و به مادر او نيز همسرى چون داود و فرزندى چون خود او ارزانى داشته بود و او را نيز از اهل بيت نبوت قرار داده بود!
از همين كلام آن جناب معلوم مى شود كه مادرش نيز از اهل صراط مستقيم بوده است، آن اهلى كه خدا به ايشان انعام كرده، پس ساحت او مقدس و مبرا است.
اهل صراط مستقيم يكى از چهار طايفه اى هستند كه نامشان در آيه:" الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين!"(69/نساء) آمده است.
" و ان اعمل صالحا ترضيه!" درخواستى است كه از درخواست توفيق بر عمل صالح مهمتر و داراى مقامى بلندتر است، براى اين كه توفيق، اثرش در اسباب و وسائل خارجى و رديف شدن آن بر طبق سعادت انسانى است، ولى" ايزاع" كه مورد درخواست آن جناب است عبارت است از دعوت باطنى، و اين كه باطن آدمى، او را به سوى سعادت بخواند!
بنا بر اين، هيچ بعيد نيست كه مراد از ايزاع، همان وحى خيراتى باشد كه خداى تعالى ابراهيم عليه السلام را بدان گرامى داشت، و در آيه" و اوحينا اليهم فعل الخيرات!"(73/انبيا) از آن خبر داده كه فعل خيرات عبارت است از همان تاييد به روح القدس!
" و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين!" يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خود قرار ده! اين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس مستعد شود براى قبول هر نوع كرامت الهى!
معلوم است كه صلاح ذات، قدر و منزلتش بالاتر از صلاح عمل است و چون چنين است پس اين كه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت!
نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه در درخواست عمل صالح گفت: اين كه من عمل صالح كنم و خود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات، نامى از خود نبرد و اين بدان جهت است كه هر كسى در عمل خود دخالت دارد، گو اين كه اعمال ما هم مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات، كه هيچ چيز آن به دست خود ما نيست و لذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست، ولى صلاح عمل را از او نخواست و نگفت:" و اوزعنى العمل الصالح،" بلكه گفت:" اوزعنى ان اعمل صالحا - اين كه عمل صالح كنم!"
***** صفحه 94 *****
نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه: صلاح ذات را ممكن بود به طور صريح سؤال كند و بگويد:" و مرا صالح گردان!" ولى چنين نكرد بلكه درخواست كرد كه از زمره عباد صالح قرارش دهد، تا اشاره كرده باشد به اين كه من هر چند همه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه: آنان را عباد خود قرار دادى! مقام عبوديتشان، ارزانى داشتى! به همين جهت است كه خداى تعالى همين سليمان عليه السلام را به وصف عبوديت ستوده، و فرموده است:" نعم العبد انه اواب!"
الميزان ج : 15 ص : 500
هدهد پيام آور! گفتمان سليمان با پرندگان
" وَ تَفَقَّدَ الطيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ...!"
" فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِين...!"
" و جوياى مرغان شد و گفت: چرا هدهد را نمى بينم مگر او غايب است؟"
" وى را عذاب مى كنم عذابى سخت و يا سرش را مى برم مگر آنكه عذرى روشن بياورد!"
" كمى بعد شانه بسر و هدد آمد و گفت: چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبا خبر درست آورده ام!"
" زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است!"
" وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند!"
" تا خدايى را سجده كنند كه در آسمانها و زمين هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهان كنند و يا عيان سازند مى داند!"
" خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است!"
" سليمان گفت: خواهيم ديد آيا راست مى گويى يا از دروغگويانى؟"
" اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن، سپس برگرد ببين چه مى گويند!" (20تا28/نمل)
" و تفقد الطير فقال ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين!" در اين جمله، نخست بطور تعجب از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمى بيند استفهام مى كند، كه من چرا هدهد را نمى بينم و مى فهماند كه گويا از او انتظار نمى رفت غيبت كند و از امتثا
***** صفحه 95 *****
فرمان او سر برتابد، آنگاه از اين معنا صرف نظر كرده، تنها از غيبت او سؤال مى كند و مى پرسد چرا غيبت كرده است. مگر او از غايبان است؟
" لاعذبنه عذابا شديدا او لأذبحنه او لياتينى بسلطان مبين!" سليمان عليه السلام در اين گفتار خود، هدهد را محكوم مى كند به يكى از سه كار يا عذاب شديد و يا ذبح شدن - كه در هر يك از آن دو بدبخت و بيچاره مى شود- و يا آوردن دليلى قانع كننده تا خلاصى يابد.
" فمكث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين!" هدهد زمانى كه خيلى هم طولانى نبود مكث كرد، سپس حاضر درگاه شد، سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد، هدهد در پاسخ گفت: من از علم به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى و از سباء خبر مهمى آورده ام كه هيچ شكى در آن نيست.
نكته اى كه در اين گفتگو هست اين است كه هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كرد و براى اين كه او را آرام كند قبل از هر سخن ديگر، اولين حرفى كه زد اين بود كه:" احطت بما لم تحط به- من از علم به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى!"
" انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم!" منظور از كل شى ء در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنها است، مانند حزم و احتياط و عزم و تصميم راسخ و سطوت و شوكت و آب و خاك بسيار و خزينه سرشار و لشكر و ارتشى نيرومند و رعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنها نام عرش عظيم را برد.
" وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله ...!" اين آيه دليل بر اين است كه مردم آن شهر وثنى مذهب بوده اند و آفتاب را به عنوان رب النوع مى پرستيده اند.
" و زين لهم الشيطان اعمالهم!" يعنى شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و در نتيجه از راه بازشان داشته است.
آرى، زينت دادن شيطان سجده آنها را بر آفتاب و ساير تقرب جويى هايشان را زمينه بود براى جلوگيرى ايشان از راه خدا ، كه همانا ، پرستش او به تنهايى است.
" فهم لا يهتدون!" اين جمله نتيجه گيرى از محروميتشان از راه خدا است، چون وقتى بنا شد غير از راه خدا راهى نباشد و آن يك راه هم از دستشان برود، ديگر راهى ندارند، در نتيجه اهتداء نخواهند داشت!
" الا يسجدوا الله الذى يخرج الخب ء فى السموات و الارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون!" حجتى كه در اين آيه بر ضرر وثنى ها اقامه شده اين است كه: ايشان به جاى خدا براى آفتاب سجده مى كنند و آن را به خاطر آثار خوبى كه خداى سبحان در طبع آن براى زمين و غير آن قرار داده است تعظيم مى كنند، در حالى كه خدا اولاى به تعظيم است، براى اين كه آن كسى كه تمامى اشياى عالم، كه يكى از آنها آفتاب است، از عالم عدم به وجود آورده و از غيب به شهود بيرون كرده و نظام حيرت انگيزى در همه آنها به كار برده و آن آثار كه گفته شد در آفتاب قرار داده است خداى سبحان است و او سزاوارتر است به سجده شدن تا مخلوق او!
***** صفحه 96 *****
" الله لا اله الا هو رب العرش العظيم!" اين جمله تتمه كلام هدهد و به منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابق گرفته مى شود و بى پرده اظهار كردن حق است در مقابل باطل وثنى ها و دلالت مي كند بر اين كه همه تدبيرهاى عالم، منتهى به خداى سبحان مى شود، چون عرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند و از آنجا احكام جاري در ملك صادر مى شود.
البته، در جمله " رب العرش العظيم،" محاذات ديگرى نيز به كار رفته و آن محاذات با كلام هدهد در توصيف ملكه سباء است كه گفت:" و لها عرش عظيم،" و چه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خود دستور داد تا عرش او را نزدش حاضر كنند. اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضع گردد.
" قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين؟" سليمان عليه السلام داورى درباره هدهد را محول به آينده كرده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود، چون هدهد بر گفته هاى خود شاهدى نياورد، البته تكذيبش هم نكرد، چون آن جناب دليلى بر كذب او نداشت، لذا وعده داد كه به زودى درباره سخنانش تحقيق مى كنيم، تا معلوم شود راست گفته اى يا دروغ .
" اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون!" اين آيه حكايت كلام سليمان و خطابش به هدهد است، گويا فرموده: پس سليمان نامه اى نوشت و به هدهد داده به او گفت: اين نامه مرا به سوى ايشان، يعنى ملكه سباء و مردمش ببر و نزد ايشان بينداز و خودت را كنار بكش و در محلى قرار گير كه تو آنان را ببينى، آنگاه ببين چه عكس العملى از خود نشان مى دهند، يعنى وقتى بحث در ميان آنان درگير مى شود با هم چه مى گويند؟
الميزان ج : 15 ص : 505
مکتوبي کريم از سليمان، به نام خدا ! گفتمان هاي ملکه سبا
" قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا إِنى أُلْقِىَ إِلىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ!"
" إِنَّهُ مِن سلَيْمَنَ وَ إِنَّهُ بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم!"
" أَلا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ...!"
" ملكه سبا گفت: اى بزرگان مملكت نامه اى گرامى نزدم افكنده اند!"
" از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم!"
" كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد!"
***** صفحه 97 *****
" گفت: اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما هيچ كارى را انجام نداده ام!"
" گفتند: ما نيرومند و جنگ آورانى سخت كوش هستيم ولى كار به اراده تو بستگى دارد ببين چه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم !"
" گفت: پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند كارشان همواره چنين بوده !"
" من هديه اى به سوى آنها مى فرستم ببينم فرستادگان چه خبر مى آورند؟"
(29تا35/نمل)
" قالت يا ايها الملؤا انى القى الى كتاب كريم انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم!" هدهد نامه را از سليمان گرفته به سر زمين سباء برد تا به ملكه آنجا برساند و چون بدانجا رسيد نامه را نزد وى بينداخت، ملكه نامه را گرفت همين كه آن را خواند به اشراف قوم خود گفت:" يا ايها الملؤا...!"
اين دو آيه حكايت گفتار ملكه سباء است كه به مردمش از رسيدن چنين نامه اى و كيفيت رسيدن آن و نيز مضمون آن خبر مى دهد و نامه را توصيف مى كند به اين كه: نامه اى است كريم! ظاهر آيه دوم اين است كه مى خواهد علت كريم بودن آن را بيان كند مى گويد: علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه سليمان است! چون ملكه سباء از جبروت سليمان خبر داشت و مى دانست كه چه سلطنتى عظيم و شوكتى عجيب دارد، به شهادت اين كه در چند آيه بعد از ملكه سباء حكايت مى كند كه وقتى عرش خود را در كاخ سليمان ديد گفت:" و اوتينا العلم من قبله و كنا مسلمين - ما قبلا از شوكت سليمان خبر داشتيم و تسليم او بوديم!"
" و انه بسم الله الرحمن الرحيم!" يعنى اين نامه به نام خدا آغاز شده و به اين جهت نيز كريم است!
آرى بت پرستان وثنى، همگى قائلند به اين كه خداى سبحان هست منتهى او را رب الارباب دانسته نمى پرستيدند، چون خود را كوچك تر از آن مى دانستند. آفتاب پرستان نيز، وثنى مسلك و يكى از تيره هاى صابئين بودند، كه خدا و صفاتش را تعظيم مى كردند، چيزى كه هست صفات او را به نفى نواقص و اعدام برمى گردانيدند، مثلا، علم و قدرت و حيات و رحمت را به نبود جهل و عجز و مرگ و قساوت تفسير كرده اند.
پس قهرا وقتى نامه " بسم الله الرحمن الرحيم!" باشد نامه اى كريم مى شود، چنان كه بودن آن از ناحيه سليمان عظيم نيز، اقتضاء مى كند كه نامه اى كريم بوده باشد، بنابر اين، مضمون نامه تنها جمله" ان لا تعلوا على و اتونى مسلمين!" خواهد بود.
" قالت يا ايها الملؤا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون!" اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سباء با قوم خود كرد، مى گويد: در اين امر كه پيش آمده - يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد و اگر من در اين پيشامد با شما مشورت مى كنم بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداده ام، بلكه هر كارى كرده ام با مشورت و در حضور شما كرده ام .
***** صفحه 98 *****
بنا بر اين، آيه شريفه به فصل دومى از گفتار ملكه سبا اشاره مى كند، فصل اول آن بود كه نامه سليمان را براى بزرگان مملكت خود خواند و فصل دومش اين است كه از آنان نظريه مى خواهد.
" قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين!" اين آيه، حكايت پاسخى است كه درباريان به ملكه دادند و در سخن خود نخست چيزى گفتند كه مايه دلخوشى او باشد و بى تابى و اضطرابش را تسكين دهد و سپس اختيار را به خود او داده و گفتند: ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم، كه از هيچ دشمنى نمى ترسيم، هر چند كه آن دشمن سليمان باشد، در آخر هم باز اختيار با خود تو است هر چه مى خواهى فرمان بده كه ما مطيع تو هستيم .
" قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون!" ملکه سبا بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شود نظرش اين شد كه در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او و مظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم رأى دهد.
و از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله " نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد،" آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر رأى خود را ارائه داد، اول گفت:" ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها ...،" يعنى، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدام به جنگ نكنيم، مگر اين كه راه، منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم.
" و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون،" اين گونه سخن گفتن لحن سخن گفتن پادشاهان است، كه تجبر و عزت ملوكى را مى رساند و گر نه در كلام خود، نام سليمان را مى برد، ليكن زبان خود را از بردن نام او نگه داشت و مساله را به او و درباريانش با هم نسبت داد و نيز فهمانيد كه سليمان هم هر چه مى كند به دست ياران و ارتشيان و به كمك رعيت خود مى كند.
و معناى اين كه گفت: " فناظرة بم يرجع المرسلون،" اين است كه ببينيم چه عكس العملى نشان مى دهد، تا ما نيز به مقتضاى وضع او عمل كنيم و اين - همانطور كه گفتيم - اظهار نظر ملكه سباء بود و از كلمه مرسلون به دست مى آيد كه هديه اى را كه وى براى آن جناب فرستاد به دست جمعى از درباريانش بود، همچنان كه از سخن بعدى سليمان عليه السلام كه فرمود:" ارجع اليهم - برگرد نزد ايشان،" برمى آيد كه آن جمع، رئيسى داشته اند و رئيس به تنهايى نزد سليمان راه يافته و هديه را به او داده است .
***** صفحه 99 *****
" فلما جاء سليمان قال ا تمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتيكم بل انتم بهديتكم تفرحون؟!" سليمان عليه السلام هم نامى از خصوص ملكه سباء نبرد، همانطور ملكه سباء نامى از او نبرد و گفت: من هديه اى نزد ايشان مى فرستم.
اعتراض سليمان اين بود كه: آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزد من ندارد كمك مى كنيد؟ مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده ذره اى ارزش ندارد؟ آنچه خدا از ملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است. جمله " بل انتم بهديتكم تفرحون؟" اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است، اول توبيخشان كرد به اين كه مگر من محتاج مال شما هستم، كه هديه برايم فرستاده ايد و اين كار شما كار زشتى است و در اين جمله مى فرمايد: از آن زشت تر اين كه، شما هديه خود را خيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد!
" ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون!" خطاب در اين آيه به رئيس هيئت اعزامى سباء است. بعد از آن كه مردم سباء فرمان سليمان عليه السلام را كه فرموده بود:" و اتونى مسلمين!" مخالفت نموده و آنرا به فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمى آيد كه از تسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمان خود فرض كرده، روى اين فرض، ايشان را تهديد كرد به اين كه سپاهى به سويشان گسيل مى دارد كه در سباء طاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت، ديگر به فرستاده ملكه نفرمود: اين پيام را ببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند چنين لشكرى به سويشان مى فرستم، بلكه فرمود: تو برگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مى كنم، هر چند كه در واقع و به هر حال لشكر فرستادن، مشروط بود به اين كه آنان تسليم نشوند . از سياق برمى آيد كه آن جناب هديه مذكور را نپذيرفته و آن را برگردانيده است.
الميزان ج : 15 ص : 509
گفتمان هاي مجلس سليمان، انتقال تخت ملکه سبا
" فَلَمَّا جَاءَ سلَيْمَنَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَانِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا ءَاتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ...!"
" قَالَ يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ ...!" " و چون فرستادگان ملكه سبا نزد سليمان آمدند سليمان گفت: آيا مرا به مال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده بهتر از اين است كه به شما داده است، شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد!"
" نزد ايشان بازگرد كه سپاهى به سوى شما آريم كه تحمل آن نياريد و از آنجا به ذلت و در عين حقارت بيرونتان مى كنيم !"
***** صفحه 100 *****
" گفت: اى بزرگان كدامتان پيش از آنكه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مى آورد !"
" عفريتى از جن گفت: پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم كه براى اين كار توانا و امينم!"
" و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت گفت: من آن را قبل از آنكه نگاهت برگردد( در يك چشم بهم زدن) نزدت مى آورم و چون تخت را نزد خويش پا بر جا ديد گفت: اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم يا كفران مى كنم، هر كه سپاس دارد براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند پروردگارم بى نياز و كريم است!"
(36تا40/نمل)
" قال يا ايها الملؤا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين!" اين سخنى است كه سليمان عليه السلام بعد از برگرداندن هديه سباء و فرستادگانش گفته و در آن خبر داده كه ايشان به زودى نزدش مى آيند، در حالى كه تسليم باشند. سليمان عليه السلام در اين آيه به حضار در جلسه مى گويد: كدام يك از شما تخت ملكه سبا را قبل از اين كه ايشان نزد ما آيند در اينجا حاضر مى سازد؟ و منظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سباء تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى داشته و به معجزه باهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، همچنان كه به شهادت آيات بعد، تسليم هم شدند.
" قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين- عفريتى از جن گفت: پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم كه براى اين كار توانا و امينم!!" كلمه عفريت - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است معنايش اين است كه: من به آوردن آن نيرومند و امينم، نيرومند بر آنم و حمل آن خسته ام نمى كند، امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم!
" قال الذى عنده علم من الكتاب...،" در اين جمله، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته و اين مقابله دلالت مى كند بر اين كه صاحب علم كتاب، از جن نبوده، بلكه از انس بوده است، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت در اين باره رسيده آن را تاييد مى كند و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان و وصى او معرفى كرده است.
در الفاظ آيه شريفه تنها چيزى كه در اين باره آمده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كرد علمى از كتاب داشته و گفته است: من آن را برايت مى آورم! غير از اين دو كلمه در باره او چيزى نيامده.
البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده. به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است! از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلم بردار نبوده است!