معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 11 *****
     گيرند .
     پس نهى در آيه نهى از آرزوى داشتن اين گونه مزيت ها است و بدين جهت نهى فرموده كه به اين وسيله فساد را از ريشه بر كند ، چون اين مزيت ها امورى است كه نفس بشر به آنها علاقمند است ، زيرا خداى تعالى ريشه علاقمندى به آنها و به دنبالش سعى و كوشش براى به دست آوردن آن را در دلها نهاده ، تا خانه دنيا به اين وسيله آباد شود ، به همين جهت در برخورد با اين مزايا نخست آرزوى داشتن آنها در دل پيدا مى شود و وقتى اين آرزو تكرار شد مبدل به حسادتى نهفته چون آتشى زير خاكستر مى گردد و باز در اثر تعقيب كردن همه روزه ، اندك اندك اين آتش از زير خاكستر بيرون آمده ، از قلب به مقام عمل خارجى سرايت مى كند و با در نظر گرفتن اينكه اين حسد خاص يك نفر و دو نفر نيست( زيرا همه مردم دل دارند!) اگر حسد همه دلها به هم منضم شود ، بلوائى راه مى افتد كه زمين را پر از فساد نموده ، حرث و نسل را تباه مى سازد .
     " للرجال نصيب مما اكتسبوا  و للنساء نصيب مما اكتسبن!" (32/نسا)
     مراد از اكتساب در آيه نوعى حيازت و اختصاص دادن به خويش است ، اعم از اين كه اين اختصاص دادن به وسيله عمل اختيارى باشد ، نظير اكتساب از راه صنعت و يا حرفه و يا به غير عمل اختيارى ، ليكن بالاخره منتهى شود به صفتى كه داشتن آن صفت باعث اين اختصاص شده باشد ، مانند مرد بودن مرد و زن بودن زن.
     سزاوار اين است كه انسان وقتى از خداى تعالى حاجتى را مى خواهد( كه سينه اش از نداشتن آن به تنگ آمده!) از خزينه غيب خدا بخواهد ، نه اينكه از دارندگان آن بگيرد و به او بدهد و وقتى هم از خزينه غيب او مى خواهد رعايت ادب را نموده خداى تعالى را علم نياموزد ، زيرا خدا عالم به حال او است  و مى داند كه راه رسيدن به حاجتش چيست ، پس بايد اينطور درخواست كند: كه پروردگارا حاجت مرا به آن مقدار و آن طريقى كه خودت مى دانى خير من در آن است بر آورده بفرما !
الميزان ج : 4  ص :  533
نظام مالي اسلام
و گفتار در يك حقيقت قرآنى  
اختلاف قريحه ها و استعدادها در به دست آوردن مزاياى زندگى در افراد انسان چيزى است كه بالاخره به ريشه هايى طبيعى و تكوينى منتهى مى شود ، چيزى نيست كه

***** صفحه 12 *****
     بتوان دگرگونش ساخت و يا از تاثير آن اختلاف در اختلاف درجات زندگى جلوگيرى نمود و مجتمعات بشرى از آنجا كه تاريخ نشان مى دهد تا به امروز كه ما زندگى مى كنيم داراى اين اختلاف بوده است .
     آرى تا بوده چنين بوده ، افراد قوى انسانها ، افراد ناتوان را برده خود مى كردند و در راه خواسته هاى خود و هوا و هوسهايشان بدون هيچ قيد و شرطى به خدمت خود مى گرفتند و افراد ضعيف هم چاره اى به جز اطاعت دستورات آنان نداشته ، جز اجابت آنان در آنچه تمايل نشان مى دادند و مى خواستند راه به جايى نمى بردند ، ليكن( به جاى هر عكس العمل) دلهاى خود را از غيظ و كينه نسبت به أقويا پر مى كردند و در صدد به دست آوردن فرصت روز را به شب مى رساندند ، بشر هميشه طبق سنت كهن مى زيسته ، سنتى كه همه جا به روى كار آمدن رژيم شاهى و امپراطورى مى انجاميده است .
     تا وقتى كه بشر ميدان را براى نهضت عليه اين سنت پير ، باز ديده اينجا و آنجاى روى زمين يكى پس از ديگرى نهضت نموده ، اين بناى شوم را از پى ويران كرده ، و طبقه زورگو و متصديان حكومت را وادار نمود ، تا در چهار چوب قوانينى كه براى اصلاح حال جامعه و سعادت او وضع شده حكومت كنند ، در نتيجه حكومت اراده فردى - آن هم اراده جزافى و سيطره سنن استبدادى به حسب ظاهر رخت بر بست ، و اختلاف طبقات مردم و انقسامشان به دو قسم مالكى كه حاكم مطلق العنان باشد و مملوكى محكوم كه زمام اختيارش به دست حاكم باشد از بين رفت ، ولى متاسفانه اين شجره فاسد از ميان بشر ريشه كن نشد ، بلكه در جايى ديگر و به شكلى ديگر غير شكل سابقش رو به رشد گذاشت و اين بار نيز همان نتيجه سوء و ميوه تلخ را بار آورد و آن عبارت بود از تاثيرى كه اختلاف ثروت يعنى متراكم شدن نزد بعضى و ته كشيدن نزد بعضى ديگر در صفات اين دو طبقه گذاشت .
     آرى وقتى فاصله ميان اين دو طبقه زياد شد طبقه ثروتمند نمى تواند از اين كه با ثروتش خواست خود را در همه شؤون حيات مجتمع نفوذ دهد خود دارى كند و از سوى ديگر طبقه فقير هم چاره اى جز اين نداشت كه عليه طبقه ثروتمند قيام كند و در برابر ظلم او به ايستد .
     نتيجه اين برخورد آن شد كه سنت سومى متولد شود : به نام شيوعيت و نظام اشتراكى سنتى كه مى گويد : همه چيز مال همه كس ، و مالكيت شخصى و سرمايه دارى به كلى ملغى ، و هر فردى از مجتمع مى تواند بدانچه با دست خود و به وسيله كمالاتى كه در نفس خود دارد كسب كرده برخوردار شود تا به اين وسيله اختلاف در ثروت و دارايى به كلى از بين برود .
اين مسلك نيز وجوهى از فساد را به بار آورد ، فسادهايى كه هرگز در روش سرمايه دارى از آن خبرى نبود ، از آن جمله است بطلان حريت فرد و سلب اختيار از او ، كه معلوم است طبع بشر مخالف با آن خواهد بود و در حقيقت اين سنت با خلقت بشر در

***** صفحه 13 *****
     افتاده و خود را آماده كرد تا عليرغم طبيعت بشر ، خود را بر بشر تحميل كند، و يا بگو با خلقت بشر بستيزد .
     تازه همه آن فسادهايى هم كه در سرمايه دارى وجود داشت به حال خود باقى ماند ، چون طبيعت بشر چنين است كه وقتى دست و دلش به كارى باز شود كه در آن كار براى خود امتيازى و تقدمى سراغ داشته باشد ، و اميد تقدم و افتخار بر ديگران است كه او را به سوى كارى سوق مى دهد ، و اگر بنا باشد كه هيچ كس بر هيچ كس امتياز نداشته باشد هيچ كس با علاقه رنج كار را به خود هموار نمى سازد و معلوم است كه با بطلان كار و كوشش بشريت به هلاكت مى افتد .
     بدين جهت شيوعى ها ديدند چاره اى جز قانونى دانستن امتيازات ندارند و در اين كه چه كنند كه هم امتياز باشد و هم اختلاف ثروت نباشد ، فكرشان به اينجا كشيد كه وجهه افتخارات و امتيازات را به طرف افتخارات غير مادى و يا بگو افتخارات تشريفاتى و خيالى برگردانند ، ولى ديدند همان محذور سرمايه دارى دوباره عود كرد، براى اينكه مردم جامعه يا اين افتخارات خيالى را به راستى افتخار مى دانستند، كه همان آثار سويى كه ثروت در دل ثروتمند مى گذاشت اين بار افتخارات خيالى آن آثار را در دارندگانش بگذاشت و يا افتخارات را پوچ مى دانستند كه محذور خلاف طبيعت آرامشان نمى گذاشت .
     رژيم دموكراسى وقتى ديد كه اين فسادها در رژيم اشتراكى بيداد كرده براى دفع آن از يك سو دامنه تبليغات را توسعه داد و از سوى ديگر توأم با قانونى كردن مالكيت شخصى براى از بين بردن فاصله طبقاتى، مالياتهاى سنگين بر روى مشاغل تجارى و درآمدهاى كارى گذاشت ولى اين نيز دردى را دوا نكرد، براى اين كه تبليغات وسيع و اين كه مخالفين دموكراسى دچار چه فسادهايى شده اند نمى تواند جلو فساد را از رژيم دموكراسى بگيرد و از سوى ديگر ماليات سنگين هيچ اثرى در جلوگيرى از فساد ندارد، چون به فرضى هم كه همه درآمدها به صندوق بيت المال ريخته شود ، آنهائى كه اين صندوق ها را در دست دارند ، فساد و ظلم مى كنند ، چون فساد تنها ناشى از مالك ثروت بودن نيست ناشى از تسلط بر ثروت نيز مى شود ، آن كسى كه مى خواهد ظلم كند و عياشى داشته باشد، يك بار با مال خودش اين كار را مى كند، يك بار هم با تسلطش بر مال دولت .
     پس نه اشتراكيها درد را دوا كردند ، نه دموكراتها و به قول معروف:" لا دواء بعد الكى- بعد از داغ ديگر دوايى نيست!" و به نتيجه نرسيدن اين چاره جوئيها براى اين است كه آن چيزى كه بشر آن را هدف و غايت مجتمع خود قرار داده ، يعنى بهره كشى از ماديات و بهره ورى از زندگى مادى ، قطب نمايى است كه بشر را به سوى قطب فساد مى كشاند ، چنين انسانى در هر نظامى قرار گيرد بالاخره رو به سوى هدف خود مى رود ، همانطور كه عقربه مغناطيسى هر جا كه باشد به طرف قطب راه مى افتد.

***** صفحه 14 *****
در نظام مالى اسلام چه روشى پيشنهاد شده؟
     اسلام براى ريشه كن كردن اين ريشه هاى فساد:
     اولا   بشر را در تمامى آنچه كه فطرتشان حكم مى كند آزاد گذاشته!
     در ثانى  عواملى را مقرر كرده كه فاصله بين دو طبقه ثروتمند و فقير را به حداقل مى رساند ، يعنى سطح زندگى فقرا را از راه وضع ماليات و امثال آن بالا برده و سطح زندگى توانگران را از راه منع اسراف و ريخت و پاش و نيز منع تظاهر به دارايى كه باعث دورى از حد متوسط است پايين مى آورد و با اعتقاد به توحيد و تخلق به اخلاق فاضله و نيز بر گرداندن گرايش مردم از مادى گرى به سوى كرامت تقوا تعديل مى كند ، ديگر از نظر يك مسلمان برتريهاى مالى و رفاهى هدف نيست هدف كرامتهايى است كه نزد خدا است .
     و اين همان حقيقتى است كه خداى تعالى در جمله:
     " و اسئلوا الله من فضله ...!"(32/نسا)
     به آن اشاره مى كند و همچنين در آيه:
     " ان اكرمكم عند الله اتقيكم..!"(13/حجرات) و آيه:
     " ففروا الى الله - پس به سوى الله بگريزيد!" (50/ذاريت)
     كه برگرداندن روى مردم به سوى خداى سبحان اين اثر را دارد كه مردم به سوى خدا برگشته ، در جستجوى مقاصد زندگى ، تنها به اسباب حقيقى و واقعى اعتنا مى ورزند و ديگر در به دست آوردن معيشت نه بيش از آنچه بايد ، اعتنا مى ورزند و بيهوده كارى مى كنند و نه از بدست آوردن آنچه لازم است كسالت مى ورزند ، پس آن كسى كه گفته دين اسلام دين بطالت و خمودى است ، مردم را دعوت مى كند به اين كه به دنبال اهداف زندگى انسانى خود نروند ، اسلام را نفهميده و بيهوده سخن گفته است!
     اين بود خلاصه گفتار ، پيرامون اين حقيقت قرآنى  و ليكن در باره شاخه و برگهايى از اين مساله مطالبى ديگر در بحث هاى مختلفى كه در اين تفسير كرده ايم وجود دارد.
الميزان ج : 4  ص :  537

***** صفحه 15 *****


فصل سوم: اصل مالکيت در اسلام


مقدمه تفسيري بر:
اصل مالکيت در اسلام
" وَ لا تَأْكلُوا أَمْوَلَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ وَ تُدْلُوا بِهَا إِلى الحُكامِ لِتَأْكلُوا فَرِيقاً مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالاثْمِ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ!"
" و اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد و براى خوردن مال مردم قسمتى از آن را به طرف حكام به رشوه و گناه سرازير منمائيد با اين كه مى دانيد كه اين عمل حرام است!" (188/بقره)
     مجموعه اموال دنيا متعلق است به مجموعه مردم دنيا ، منتها خداى تعالى از راه وضع قوانين عادله اموال را ميان افراد تقسيم كرده ، تا مالكيت آنان به حق تعديل شود و در نتيجه ريشه هاى فساد قطع گردد ، قوانينى كه تصرفات بيرون از آن قوانين هر چه باشد باطل است .
     اين آيه شريفه به منزله بيان و شرح است براى آيه شريفه:" خلق لكم ما فى الارض جميعا !"(29/بقره) و اگر اموال را اضافه كرد به ضميرى كه به مردم بر مى گردد و فرمود: " اموالتان" براى اين بود كه اصل مالكيت را كه بناى مجتمع انسانى بر آن مستقر شده ، امضا كرده و محترم شمرده باشد .
     آرى بشر از اولين روزى كه در روى پهناى زمين زندگى و سكونت كرده تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد فى الجمله اصل مالكيت را به رسميت شناخته است و اين اصل در قرآن كريم در بيش از صد مورد به لفظ ملك و مال و يا لام ملك و يا جانشينى افرادى در تصرف اموال افرادى ديگر تعبير شده و در اينجا حاجتى به ذكر همه آن موارد نيست .
و نيز در مواردى از قرآن كريم با معتبر شمردن لوازم مالكيت شخصى اين نوع مالكيت را امضا فرموده ، مثلا يكى از لوازم مالكيت صحت خريد و فروش است ، و اسلام

***** صفحه 16 *****
     فرموده:" احل الله البيع!" (275/بقره)
     يكى ديگر معاملات ديگرى است كه با تراضى طرفين صورت بگيرد كه در اين باره فرموده:" لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض!"(29/نسا)
     و نيز فرموده: " تجارة تخشون كسادها !"(24/توبه)
     و آياتى ديگر به ضميمه روايات متواتره اى كه اين لوازم را معتبر مى شمارد  و آيات نامبرده را تاييد مى كند .
الميزان ج : 2  ص :  73
بحثى علمى و اجتماعى درباره:
اصل مالکيت
     تمامى موجودات پديد آمده اى كه هم اكنون در دسترس ما است - كه از جمله آنها نبات و حيوان و انسان است - همه به منظور بقاى وجود خود به خارج از دايره وجود خود دست انداخته در آن تصرف مى كنند ، تصرفاتى كه ممكن است در هستى و بقاى او دخالت داشته باشد و ما هرگز موجودى سراغ نداريم كه چنين فعاليتى نداشته باشد و نيز فعلى را سراغ نداريم كه از اين موجودات سربزند و منفعتى براى صاحبش نداشته باشد .
     اين انواع نباتات است كه مى بينيم هيچ عملى نمى كنند ، مگر براى آنكه در بقا و نشو و نماى خود و توليد مثلش از آن عمل استفاده كند و همچنين انواع حيوانات و انسان هر چه مى كند به اين منظور مى كند كه به وجهى از آن عمل استفاده كند ، هر چند استفاده اى خيالى يا عقلى بوده باشد و در اين مطلب هيچ شبهه اى نيست .
     و اين موجودات كه داراى افعالى تكوينى هستند با غريزه طبيعى ، و حيوان و انسان با شعور غريزى درك مى كنند كه تلاش در رفع حاجت طبيعى و استفاده از تلاش خود در حفظ وجود و بقا به نتيجه نمى رسد مگر وقتى كه اختصاص در كار باشد ، يعنى نتيجه تلاش هر يك مخصوص به خودش باشد ، به اين معنا كه نتيجه كار يكى عايد چند نفر نشود ، بلكه تنها عايد صاحب كار گردد( اين خلاصه امر و ملاك آن است!)
     و بهمين جهت است كه مى بينيم يك انسان و يا حيوان و نبات كه ما ملاك كارش را مى فهميم ، هرگز حاضر نمى شود ديگران در كار او مداخله نموده و در فايده اى كه صاحب كار در نظر دارد سهيم و شريك شوند ، اين ريشه و اصل اختصاص است كه هيچ انسانى در آن شك و توقف ندارد و اين همان معناى لام در لنا و لك ، مال من و مال تو است مى باشد و نيز مى گوئيم : مراست كه چنين كنم و توراست كه چنين كنى .
شاهد اين حقيقت مشاهداتى است كه ما از تنازع حيوانات بر سر دست آوردهاى خود داريم ، وقتى مرغى براى خود آشيانه اى مى سازد و يا حيوانى ديگر براى خود لانه

***** صفحه 17 *****
     اى درست مى كند نمى گذارد مرغ ديگر آن را تصرف كند و يا براى خود شكارى مى كند و يا طعامى مى جويد ، تا با آن تغذى كند و يا جفتى براى خود انتخاب مى كند ، نمى گذارد ديگرى آن را به خود اختصاص دهد و همچنين مى بينيم اطفال دست آوردهاى خود را كه يا خوردنى و يا اسباب بازى و يا چيز ديگر است با بچه هاى ديگر بر سر آن مشاجره مى كند و مى گويد اين مال من است ، حتى طفل شيرخوار را مى بينيم كه بر سر پستان مادر با طفل ديگر مى ستيزد ، پس معلوم مى شود مساله اختصاص و مالكيت امرى است فطرى و ارتكازى هر جاندار با شعور.
     پس از آنكه انسان در اجتماع قدم مى گذارد ، باز به حكم فطرت و غريزه اش همان حكمى را كه قبل از ورود به اجتماع و در زندگى شخصى خود داشت معتبر شمرده ، باز به حكم اصل فطرت از مختصات خود دفاع مى كند و براى اين منظور همان اصل فطرى و اولى خود را اصلاح نموده سر و صورت مى دهد و به صورت قوانين و نواميس اجتماعى در آورده مقدسش مى شمارد ، اينجاست كه آن اختصاص اجمالى دوران كودكى به صورت انواعى گوناگون شكل مى گيرد ، آنچه از اختصاص ها كه مربوط به مال است ملك ناميده مى شود  و آنچه مربوط به غير مال است حق .
     انسانها هر چند ممكن است در تحقق ملك از اين جهت اختلاف كنند كه در اسباب تحقق آن اختلاف داشته باشند ، مثلا جامعه اى وراثت را سبب مالكيت نداند ، ديگرى بداند و يا خريد و فروش را سبب بداند ولى غصب را نداند و يا جامعه اى غصب را اگر به دست زمامدار صورت بگيرد سبب ملك بداند و يا از اين جهت اختلاف كنند كه در موضوع يعنى مالك ملك اختلاف داشته باشند ، بعضى انسان بالغ و عاقل را مالك بدانند و بعضى صغير و سفيه را هم مالك بدانند ، بعضى فرد را مالك بدانند و بعضى ديگر جامعه را و همچنين از جهات ديگرى در آن اختلاف داشته باشند و در نتيجه مالكيت بعضى را بيشتر كنند و از بعضى ديگر بكاهند ، براى بعضى اثبات كنند و از بعضى ديگر نفى نمايند .
     و ليكن اصل ملك فى الجمله و سربسته از حقايقى است كه مورد قبول همه است و چاره اى جز معتبر شمردن آن ندارند و به همين جهت مى بينيم آنها هم كه مخالف مالكيتند مالكيت را از فرد سلب نموده ، حق جامعه اش و يا حق دولتش مى دانند ، دولتى كه بر جامعه حكومت مى كند ولى باز هم نمى توانند اصل مالكيت را از فرد انكار كنند ، چون گفتيم مالكيت فردى امرى است فطرى ، مگر اينكه حكم فطرت را باطل كنند ، كه بطلان آنهم مستلزم فناى انسان است .
     و ما در الميزان پيرامون متعلقات اين بحث يعنى اسباب آن كه عبارت است از تجارت و ربح و ارث و غنيمت و حيازت و نيز موضوع آن يعنى بالغ و صغير و عاقل و سفيه در موارد مناسب بحث کرده ايم .                      


الميزان ج : 2  ص :  77

***** صفحه 18 *****


فصل چهارم: انفاق و تعديل ثروت در اسلام


مقدمه تفسيري درباره:
دستور انفاق در اسلام
" مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَت سبْعَ سنَابِلَ فى كلّ  سنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ  وَ اللَّهُ يُضعِف لِمَن يَشاءُ  وَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ...!"
" حكايت آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند حكايت دانه اى است كه هفت خوشه رويانيده كه در هر خوشه صد دانه باشد و خدا براى هر كه بخواهد ، دو برابر هم مى كند ، كه خدا وسعت بخش و دانا است!"
" كسانى كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند و بعد اين انفاق خود را با منت و يا اذيتى همراه نمى كنند پاداش آنان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى دارند و نه غمى!"
" سخن شايسته و پرده پوشى، از صدقه اى كه اذيت در پى دارد بهتر است، خدا بى نياز و بردبار است!"
" اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه خويش را همانند آن كس كه مال خويش را با ريا به مردم انفاق مى كند و به خدا و روز جزا ايمان ندارد، با منت و اذيت باطل نكنيد، كه حكايت وى حكايت سنگى سفت و صافى است كه خاكى روى آن نشسته باشد و رگبارى بر آن باريده، آن را صاف به جاى گذاشته باشد، رياكاران از آنچه كرده اند ثمرى نمى برند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند!"
" و حكايت آنان كه اموال خود را به طلب رضاى خدا و استوارى دادن به دلهاى خويش انفاق مى كنند، عملشان مانند باغى است بر بالاى تپه اى، كه رگبارى به آن رسد و دو برابر ثمر داده باشد و اگر رگبار نرسيده به جايش باران ملايمى رسيده، خدا به آنچه مى كنيد بينا است!"
" آيا در ميان شما كسى هست كه دوست داشته باشد براى او باغى باشد پر از درختان خرما و انگور و همه گونه ميوه در آن باشد و نهرها در دامنه آن جاری

***** صفحه 19 *****
باشد، سپس پيرى برسد، در حالى كه فرزندانى صغير دارد، آتشى به باغش بيفتد و آن را بسوزاند؟ خدا اينطور آيه هاى خود را براى شما بيان مى كند، شايد كه بينديشيد!"
" اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خوبيهاى آنچه بدست آورده ايد و آنچه برايتان از زمين بيرون آورده ايم انفاق كنيد، و پست آن را( كه خودتان نمى گيريد مگر با چشم پوشى،) براى انفاق منظور نكنيد و بدانيد كه خدا بى نياز و ستوده است!"
" شيطان به شما وعده تنگدستى مى دهد و به بدكارى وا مى دارد و خدا از جانب خود آمرزش و فزونى به شما وعده مى دهد، كه خدا وسعت بخش و دانا است!"
" فرزانگى را به هر كه بخواهد مى دهد و هر كه حكمت يافت، خيرى فراوان يافت و به جز خردمندان كسى اندرز نگيرد!"
" هر خرجى كرده ايد به هر نذرى ملتزم شده ايد خدا از آن آگاه است و ستمگران ياورانى ندارند!"
" اگر صدقه ها را علنى دهيد خوب است و اگر هم پنهانى دهيد و به تنگ دستان بدهيد، البته برايتان بهتر است و گناهانتان را از بين مى برد، كه خدا از آنچه مى كنيد آگاه است!"
" هدايت كردن با تو نيست، بلكه خدا است كه هر كس را بخواهد هدايت مى كند، هر خواسته اى انفاق كنيد به نفع خود كرده ايد، انفاق جز براى رضاى خدا نكنيد! هر خيرى را كه انفاق كنيد( عين همان) به شما مى رسد و ستم نمى بينيد!"
" صدقه از آن ( فقرائى است كه در راه خدا از كار مانده اند و نمى توانند سفر كنند، اشخاص بى خبر آنان را بسكه مناعت دارند توانگر مى پندارند، تو آنان را با سيمايشان مى شناسى، از مردم به اصرار گدائى نمى كنند، هر متاعى انفاق مى كنيد خدا به آن دانا است!"
" كسانى كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكار انفاق مى كنند پاداششان نزد پروردگارشان است، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند!"
(261 تا 274/ بقره)
سياق اين آيات از اين جهت كه همه در باره انفاق است و مضامين آنها به يكديگر ارتباط دارد اين را مى فهماند كه همه يك باره نازل شده و اين آيات مؤمنين را تحريك و تشويق به انفاق در راه خدا مى كند و نخست براى زياد شدن و بركت مالى كه انفاق مى كنند مثلى مى زند ، كه يك درهم آن هفتصد درهم مى شود و چه بسا كه خدا بيشترش هم مى كند و سپس براى انفاق ريائى و غير خدائى مثلى مى آورد تا بفهماند كه چنين انفاقى بركت و بهره اى ندارد و در مرحله سوم مسلمانان را از انفاق با منت و اذيت نهى مى كند ، زيرا كه منت و اذيت اثر آن را خنثى مى كند  و اجر عظيمش را حبط نموده و از بين مى برد سپس

***** صفحه 20 *****
     دستور مى دهد كه از مال پاكيزه خود انفاق كنند ، نه اينكه از جهت بخل و تنگ نظرى هر مال ناپاك و دور انداختنى را در راه خدا بدهند و آنگاه موردى را كه بايد مال در آن مورد انفاق شود ذكر مى كند كه عبارت است از فقرائى كه در راه خدا از هستى ساقط شده اند و در آخر اجر عظيمى كه اين انفاق نزد خداى تعالى دارد بيان مى كند .
     سخن كوتاه اينكه : آيات مورد بحث ، مردم را دعوت به انفاق مى كند و در مرحله اول ، جهت اين دعوت و غرضى را كه در آن است بيان نموده و مى فرمايد : هدف از اين كار بايد خدا باشد نه مردم  و در مرحله دوم صورت عمل و كيفيت آن را تبيين كرده كه بايد منت و اذيت به دنبال نداشته باشد و در مرحله سوم وضع آن مال را بيان مى كند كه بايد طيب باشد نه خبيث  و در مرحله چهارم مورد آن را كه بايد فقيرى باشد كه در راه خدا فقير شده و در مرحله پنجم اجر عظيمى كه در دنيا و آخرت دارد بيان نموده است .
الميزان ج : 2  ص :  584
گفتاري در انفاق
(ابزار تعديل ثروت در اسلام)
     يكى از بزرگترين امورى كه اسلام در يكى از دو ركن حقوق الناس و حقوق الله مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاى گوناگون ، مردم را بدان وادار مى سازد ، انفاق است پاره اى از انفاقات از قبيل زكات ، خمس ، كفارات مالى و اقسام فديه را واجب نموده و پاره اى از صدقات و امورى از قبيل وقف سكنى دادن مادام العمر كسى، وصيت ها ، بخشش ها و غير آن را مستحب نموده است .
     و غرضش اين بوده كه بدينوسيله طبقات پائين را كه نمى توانند بدون كمك مالى از ناحيه ديگران حوائج زندگى خود را برآورند - مورد حمايت قرار داده تا سطح زندگيشان را بالا ببرند ، تا افق زندگى طبقات مختلف را به هم نزديك ساخته و اختلاف ميان آنها را از جهت ثروت و نعمات مادى كم كند .
     و از سوى ديگر توانگران و طبقه مرفه جامعه را از تظاهر به ثروت يعنى از تجمل و آرايش مظاهر زندگى ، از خانه و لباس و ماشين و غيره نهى فرموده و از مخارجى كه در نظر عموم مردم غير معمولى است و طبقه متوسط جامعه تحمل ديدن آنگونه خرجها را ندارد( تحت عنوان) نهى از اسراف و تبذير و امثال آن ، جلوگيرى نموده است .
و غرض از اينها ايجاد يك زندگى متوسطى است كه فاصله طبقاتى در آن فاحش و بيش از اندازه نباشد ، تا در نتيجه ، ناموس وحدت و همبستگى زنده گشته ، خواستهای

/ 8