معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 51 *****
     برد .
     و نيز بهمين بيان معناى گفتار ابوذر در خطاب به عثمان بن عفان كه گفت: از مردم تنها به اين مقدار راضى نباشيد كه يكديگر را آزار نكنند بلكه بايد وا بداريد تا بذل معروف نمايند و پرداخت كننده زكات نبايد تنها به دادن آن اكتفاء نمايد بلكه بايد احسان به همسايه و برادران و پيوند با خويشاوندان نيز داشته باشد معلوم و روشن مى گردد كه عبارت او صريح و يا نزديك به صريح است در اينكه وى نيز همه انفاقات را واجب نمى دانسته بلكه بعضى را واجب و برخى را مستحب مى دانسته ، چيزى كه هست مخالفت او در اين بوده كه نبايد بعد از زكات بكلى باب خيرات مسدود شود  و معتقد بوده كه بستن در خيرات مستلزم ابطال غرض تشريع آن و افساد مصلحتى است كه شارع از تشريع آن منظور داشته .
     او مى گفته حكومت اسلام حكومت استبدادى قيصران روم و پادشاهان ايران نيست كه تنها وظيفه خود را حفظ امنيت عمومى و جلوگيرى از تجاوزات مردم به يكديگر بداند و پس از تامين آن ، مردم را آزادى عمل دهد تا هر چه دلشان مى خواهد بكنند راه افراط خواستند بروند و راه تفريط را خواستند پيش بگيرند ، اصلاح خواستند بكنند ، افساد خواستند به راه بيندازند ، خواستند به راه هدايت بروند بروند و اگر خواستند گمراهى پيش بگيرند بگيرند ، خود حكومت و متصديان حكومت هم آزاد باشند و هر چه خواستند بكنند و كسى از ايشان بازخواست نكند.
     بلكه حكومت اسلام حكومتى است اجتماعى و دينى كه از مردم تنها به اين اكتفاء نمى كند كه يكديگر را نيازارند بلكه مردم را به چيزى وا ميدارد كه جميع شؤون زندگى ايشان را اصلاح مى كند و براى تمامى طبقات جامعه از امير و مامور ، رئيس و مرئوس ، خادم و مخدوم ، غنى و فقير و قوى و ضعيف نهايت سعادتى را كه در خور امكان است آماده مى كند ، فقير را به امداد توانگر واداشته بدين وسيله حاجت توانگر را برمى آورد .
     و غنى را به انفاق و دستگيرى از فقرا مامور نموده بدين وسيله حاجت فقراء را برمى آورد ، حيثيت و مكانت اقوياء را با احترام به ضعفاء حفظ نموده و حيات ضعفا را با رأفت و دلسوزى اقويا و مراقبت آنان تامين مى نمايد .
     عالى را بوسيله اطاعت دانى منشا خيرات و بركات ساخته  و دانى را از عدل و انصاف عالى برخوردار مى كند ، و چنين نظامى جز با نشر و گسترش مبرات و عمل به واجبات مالى و مستحبات آن بنحو شايسته اش بوجود نمى آيد .
     آرى ، اكتفا كردن به دادن زكات واجب و ترك انفاقهاى مستحب چنين نظامى را بوجود نمى آورد ، بلكه اساس حيات مجتمع دينى را هم بر هم زده و آن غرضى را كه شارع دين از تشريع انفاقات مستحب داشته بكلى تباه مى سازد  و رفته رفته نظام مجتمع دينى را به يك نظام از هم گسيخته و گرفتار هرج و مرج مى سازد ، هرج و مرجى كه هيچ چيز و هيچ قدرتى نمى تواند آن را اصلاح كند .

***** صفحه 52 *****
     و سبب متروك شدن انفاق هاى مستحب مسامحه در زنده داشتن غرض دين و مداهنه با ستمگران است ، همچنانكه قرآن فرموده:
" الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير - اگر به اين سفارشات عمل نكنيد، همين عمل نكردنتان بصورت فتنه اى در زمين و فسادى بزرگ جلوه گر خواهد شد!"(73/انفال)
     و ابوذر هم همين معنا را - در روايت طبرى - به معاويه گوشزد مى كرد و مى گفت: چرا مال مسلمين را مال الله نام نهاده اى؟ در جوابش گفته بود: خدا تو را رحمت كند اى ابوذر ، مگر ما بندگان خدا نيستيم و مگر مال مال خدا نيست؟ و خلق خلق خدا نيستند و امر امر او نيست ؟ ابوذر گفت : با همه اين احوال نبايد اين كلمه را بكار برى، براى اينكه كلمه اى را كه معاويه و عمال او و همچنين خلفاى بعد از او يعنى بنى اميه بكار مى بردند هر چند كلمه حقى بود و حتى نمونه اش در سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و در قرآن ديده مى شود و ليكن آنان از اين كلمه حق ، غرض باطلى را منظور داشتند و مى خواستند از انتشار آن ، نتيجه اى را كه بر خلاف منظور خداى سبحان بود بدست بياورند .
     منظور قرآن و همچنين رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه مال را مال خدا دانسته اين است كه مال مختص به احدى نيست و نبايد در راه عزت و قوت و قدرت و سيطره احدى انفاق شود ، تنها مورد انفاقش راه خدا است ، همان راهى كه خود خدا معلوم كرده ، پس اگر آن را فرد از راه ارث و يا كسب يا مانند آنها بدست آورده باشد در اسلام براى آن حكمى است و اگر حكومت اسلامى از راه غنيمت و يا جزيه و يا خراج و يا صدقات يا مانند اينها تحصيل نموده باشد ، در اسلام براى انفاق اينگونه اموال نيز موارد معينى هست كه هيچ يك از آنها ملك شخص حاكم و زمامدار نيست .
     در اسلام هيچ زمامدارى خود يا يكى از اهل خانواده اش ، نمى تواند از بيت المال بيش از مؤنه لازم زندگيش را بردارد تا چه رسد به اينكه همه بيت المال را به خود اختصاص دهد و آنها را گنجينه كند و يا مانند امپراطورهاى ايران و روم كاخهائى بالا برد و براى خود دربار و درباريانى درست كند .
     منظور رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از اين گفتار اين بوده و ليكن معاويه و امثال او كه به اين روايت استناد مى كرده اند ، منظورشان جلوگيرى از اعتراض مردم بوده ، مردم اعتراض مى كرده اند كه چرا اموال مسلمين را در راه شهوات خود و در مصارفى كه خدا راضى نيست خرج مى كنيد ؟ و چرا به اهلش و به مستحقينش كه خود مسلمانان هستند نمى رسانيد ؟ در جواب مى گفته اند : مال مال خدا است و ما امناى اوئيم در هر راهى كه بنظرمان رسيد صرف مى كنيم .
و بهمين بهانه بازى كردن با بيت المال را بهر طورى كه دلشان بخواهد براى خود مباح نموده و با متمسك شدن به اين مدرك بر اعمال جائرانه خود صحه مى گذاردند و از غفلت مردم سوء استفاده مى كردند، زيرا عامه مردم نمى توانستند بفهمند كه اين مدرک

***** صفحه 53 *****
     مدركى است عليه خود آنان ، چون كلمه مال الله و كلمه مال المسلمين به يك معنا است نه به دو معنى و حال آنكه معاويه و يارانش آن دو كلمه را به دو معنا گرفتند كه يكى ، معناى ديگرى را دفع مى كند .
     و اگر منظور معاويه از اين مدرك همان معناى صحيح آن بود ، چرا ابوذر از دربار او بيرون مى آمد و در ميان مردم فرياد مى زد:
" بشارت دهيد كسانى را كه اموال را رويهم مى انبازند به اينكه روزى با همان اموال پيشانى و پشت و پهلويشان را داغ خواهند كرد!"(35/توبه)
     علاوه بر اينكه معاويه آيه كنز را قبول نداشت و به ابوذر گفته بود كه اين آيه مختص اهل كتاب است  و چه بسا يكى از جهاتى كه مايه سوء ظن ابوذر به دستگاه خلافت شد همان اصرارى بود كه در موقع جمع آورى قرآن توسط عثمان بخرج مى دادند تا حرف واو را از اول آيه" و الذين يكنزون الذهب ... !"  (34/توبه) حذف كنند ، تا آنجا كه كار به مشاجره كشيده و ابوذر فرياد زد كه اگر واو را در جاى خود نگذاريد من با شما به قتال مى پردازم و سرانجام دستگاه حكومت عثمان مجبور شد آيه را با واو ضبط كند .
     بهمين جهت بايد گفت: گر چه طبرى اين روايت را از سيف از شعيب به منظور تخطئه ابوذر آورده و خواسته است به اصطلاح اجتهاد او را خطا جلوه دهد و حتى در اول گفتارش به اين معنا تصريح كرده و ليكن اطراف اين قصه همه دلالت بر اصابت رأى او دارد .
     و كوتاه سخن آيه شريفه دلالت دارد بر حرمت گنجينه كردن طلا و نقره در مواردى كه انفاقش واجب و ضرورى است و ندادن آن به مستحقين زكات و خوددارى از انفاقش در راه دفاع و همچنين حرمت قطع نمودن راه خير و احسان در بين مردم.
     و در اين حكم فرقى نيست ميان اموالى كه در بازارها در دست مردم جريان و گردش دارد و ميان اموالى كه در زمين دفن شده ، جلوگيرى و خوددارى از انفاق هر دو حرام است ، چيزى كه هست دفن كردن اموال يك گناه زائدى دارد و آن همچنانكه در سابق گفته شد اين است كه خيانت نسبت به زمامدار و ولى امر مسلمين نيز هست .
الميزان ج : 9  ص :  349

***** صفحه 54 *****


فصل ششم: زکات و صدقات


مقدمه تفسيري درموضوع:
 زكات و ساير صدقات
" خُذْ مِنْ أَمْوَلهِمْ صدَقَةً تُطهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بهَا وَ صلّ  عَلَيْهِمْ  إِنَّ صلَوتَك سكَنٌ لهُّمْ  وَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ!"
" أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الصدَقَتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ!"    
" از اموالشان زكات بگير، تا بدين وسيله پاكشان كنى و اموالشان را نمو دهى و در باره آنان دعاى خير كن كه دعاى تو مايه آرامش آنان است و خدا شنوا و داناست!"
مگر ندانسته اند كه آنكس كه توبه از بندگانش مى پذيرد و زكاتها را مى گيرد خداست و خدا توبه پذير و رحيم است!" (103و104/توبه)
     كلمه تطهير به معناى برطرف كردن چرك و كثافت از چيزى است كه بخواهند پاك و صاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و بركاتش ظاهر شود.
     كلمه تزكيه به معناى رشد دادن همان چيز است ، بلكه آن را ترقى داده خيرات و بركات را از آن بروز دهد ، مانند درخت كه با هرس كردن شاخه هاى زائدش، نموش بهتر و ميوه اش درشت تر مى شود ، پس اينكه هم تطهير را آورد و هم تزكيه را، خيال نشود كه تكرار كرده ، بلكه نكته لطيفى در آن رعايت شده است ، پس اينكه فرمود:" خذ من اموالهم صدقة!" رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را امر مى كند به اينكه صدقه را از اموال مردم بگيرد، اگر نفرمود:" من مالهم" بلكه فرمود: "من اموالهم" براى اين است كه اشاره كند به اينكه صدقه از انواع و اصنافى از مالها گرفته مى شود ، يك صنف نقدينه ، يعنى طلا و نقره ، صنف ديگر اغنام ثلاثه ، يعنى شتر و گاو و گوسفند ، نوع سوم غلات چهارگانه ، يعنى گندم و جو و خرما و كشمش.

***** صفحه 55 *****
     و جمله:" تطهرهم و تزكيهم!" خطاب به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است ، نه اينكه وصف زكات باشد ، به دليل اينكه بعدا مى فرمايد : بها يعنى با صدقه ، و معناى آن اين است كه : اى محمد ! از اصناف مالهاى مردم زكات بگير ، و آنها را پاك و اموالشان را پر بركت كن!
     كلمه صل از صلوة و به معناى دعا است و از سياق استفاده مى شود كه مقصود از اين دعا، دعاى خير به جان و مال ايشان است ، همچنانكه از سنت چنين به يادگار رسيده كه آنجناب در برابر كسى كه زكات مى داده چنين دعا مى كرده كه : خدا به مالت خير و بركت مرحمت فرمايد!
     در جمله" ان صلاتك سكن لهم!" كلمه سكن به معناى چيزى است كه دل را راحتى و آرامش بخشد و منظور اين است كه نفوس ايشان به دعاى تو سكونت و آرامش مى يابد  و اين خود نوعى تشكر از مساعى ايشان است ، همچنانكه جمله:"و الله سميع عليم!" مايه آرامشى است كه دلهاى مكلفينى كه اين آيه را مى شنوند و يا مى خوانند بوسيله آن سكونت مى يابد .
     اين آيه شريفه متضمن حكم زكات مالى است، كه خود يكى از اركان شريعت و ملت اسلام است، هم ظاهر آيه اين معنا را مى رساند و هم اخبار بسيارى كه از طرق امامان اهل بيت عليهم السلام و از غير ايشان نقل شده است .
"ا لم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم!"(104/توبه)
      منظور از آيه تشويق مردم است به دادن زكات، زيرا مردم اگر زكات مى دهند بدين جهت مى دهند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و يا عامل و مامور وصول آن حضرت از ناحيه خدا مامور به گرفتن آنست ، لذا در اين آيه به عنوان تشويق مى فرمايد:
     " مگر نمى دانيد كه اين صدقات را خدا مى گيرد؟!"
      و گرفتن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم گرفتن خداست، پس در حقيقت گيرنده آن خود خداست .
     وقتى خداى تعالى بفرمايد : مگر نمى دانند كه خدا صدقاتشان را مى گيرد مردم تحريك شده، با شوق و اشتياق ديگرى صدقات را مى پردازند و مشتاقند كه با پروردگارشان معامله كنند و با او مصافحه نموده، با دستان خود دستش را لمس نمايند ، و خدا از عوارض اجسام منزه است .
و اگر توبه را با دادن صدقه ذكر كرده، براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد، توبه پاك مى كند ، صدقه هم پاك مى كند و دادن صدقه توبه اى است مالى ، همچنانكه در ميان همه كارها ، توبه به منزله صدقه است، يعنى صدقه از اعمال است و لذا جمله" و ان الله هو التواب الرحيم !"را به صدر آيه عطف كرد و در نتيجه در يك آيه جمع كرد ميان توبه و تصدق  و ميان دو اسم از اسامى خودش ، يعنى تواب و رحيم  و خلاصه

***** صفحه 56 *****
     از آيه برآمد كه تصدق و دادن زكات خود نوعى توبه است .
الميزان ج : 9  ص :  512
گفتاري پيرامون:
زکات و ساير صدقات
     علوم اجتماعى و اقتصادى روز و بحثهائى كه مربوط به آنها است جامعه را از نظر اينكه جامعه است محتاج مى داند به هزينه اى كه مخصوص اين عنوان باشد و در راه اجتماع و برآوردن حوائج عمومى صرف شود و اين مساله را از مسائل ضرورى و بديهى مى داند، كه كوچكترين ترديد و شكى در آن راه ندارد .
     بسيارى از مسائل اجتماعى و اقتصادى - و از آن جمله اين مساله - در اعصار گذشته مورد غفلت عموم مردم بود و توجهى بدان نداشتند ، مگر همان مقدار اجمالى كه فطرت آنان بر آن حكم مى كرد ، ولى امروز اين مساله از مباحث ابجدى و پيش پا افتاده اى است كه عامه و خاصه مردم بدان آشنائى دارند .
     چيزى كه هست در بيان اينكه اجتماع نيز در مقابل فرد ، واقعيت و هويتى دارد و در جعل احكام مالى براى اجتماع و قوانين و نظامهائى براى آن ، شريعت مقدسه اسلام مبتكر و پيشقدم است .
     آرى ، اسلام در قرآن كريمش اعلام و بيان داشته كه با تركيب عناصر افرادى كه دور هم زندگى مى كنند مولود جديدى پيدا مى شود به نام اجتماع ، كه مانند خود افراد داراى حيات و ممات ، وجود و عدم ، شعور و اراده ، ضعف و قدرت مى باشد و عينا مانند افراد ، تكاليفى دارد  و خوبيها و بديها و سعادت و شقاوت و امثال و نظائر آن را دارد  و در بيان همه اين امور آيات بسيارى از قرآن كريم هست ، كه ما در خلال بحثهاى گذشته مكرر به آنها اشاره كرديم .
اسلام همانطور كه براى افراد ، حقوقى مقرر نموده براى اجتماع نيز حقوقى مقرر داشته و سهمى از منافع اموال و درآمد افراد را به عنوان صدقات واجبه كه همان زكات باشد و به عنوان خمس غنيمت و غير آن را به اجتماع اختصاص داده و هر چند قوانين اجتماعى به آن صورت كاملى كه اسلام آورد سابقه نداشت و از ابتكارات اسلام بود ، ليكن اصل آن ابتكارى و نو ظهور نبود ، چون گفتيم كه فطرت بشر بطور اجمال آن را درمى يافت و لذا در شرايع قبل از اسلام از قبيل قانون حمورابى و قوانين روم قديم جسته و گريخته چيزهائى در باره اجتماع ديده مى شود ، بلكه مى توان گفت هيچ سنت قومى در هيچ عصرى و در ميان هيچ طائفه اى جارى نبوده مگر آنكه در حقوق مالى براى اجتماع رعايت مى شده ، بنا بر اين ، جامعه هر جور كه بوده در قيام و رشدش نيازمند به هزينه

***** صفحه 57 *****
     مالى بوده است .
     چيزى كه هست شريعت اسلام در ميان ساير سنت ها و شريعت ها در اين باره از چند جهت ممتاز است ، كه اگر بخواهيم بفرض حقيقى و نظر صائب اسلام در آن امور واقف شويم بايد آنها را دقيقا مورد بحث قرار دهيم ، كه اينك از نظر خواننده مى گذرد .
     اول اينكه اسلام در تامين جهات مالى اجتماع تنها اكتفا كرده به روز پيدايش و حدوث ملك و از آن تجاوز نكرده ، و به عبارت روشن تر ، وقتى مالى در ظرفى از ظروف اجتماع بدست آمد - مثلا از زراعت غله اى و يا از تجارت سودى - در همان حال بدست آمدنش سهمى را ملك اجتماع دانسته و بقيه سهام را ملك صاحبش ، يعنى كسى كه سرمايه گذارى نموده و يا كار كرده است و جز پرداخت آن سهم ، چيز ديگرى از او نخواسته و وقتى سهم اجتماع را پرداخت ديگر براى هميشه مالك بقيه سهام خواهد بود .
     بلكه از امثال آيه:
     " خلق لكم ما فى الارض جميعا!"(29/بقره) و آيه:
     " و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما!"(5/نسا)
      استفاده مى شود كه هر ثروتى كه بدست مى آيد در حال بدست آمدنش ملك اجتماع است ، آنگاه سهمى از آن به آن فردى كه ما وى را مالك و يا عامل مى خوانيم اختصاص يافته و ما بقى سهام كه همان سهم زكات و يا خمس باشد در ملك جامعه باقى مى ماند .
     پس ، يك فرد مالك ، ملكيتش در طول ملك اجتماع است و ما در تفسير دو آيه بالا در اين باره مقدارى بحث كرديم .
     و كوتاه سخن آن حقوق ماليه اى كه شريعت اسلام براى اجتماع وضع كرده نظير خمس و زكات حقوقى است كه در هر ثروتى در حين پيدايشش وضع نموده و اجتماع را با خود شريك كرده و آنگاه فرد را نسبت به آن سهمى كه مختص به او است مالك دانسته و به او حريت و آزادى داده تا در هر جا كه بخواهد به مصرف برساند و حوائج مشروع خود را تامين نمايد ، بطورى كه كسى حق هيچگونه اعتراضى به او نداشته باشد ، مگر اينكه جريان غير منتظره اى اجتماع را تهديد كند ، كه در آن صورت باز بر افراد لازم دانسته كه براى حفظ حيات خود چيزى از سرمايه خود را بدهند ، مثلا اگر دشمنى روى آورده كه مى خواهد خساراتى جانى و مالى به بار آورد  و يا قحطى روى آورده و زندگى افراد را تهديد مى كند ، بايد با صرف اموال شخصى خود از آن جلوگيرى كنند .
     و اما وجوهى كه معمولا بعنوان ماليات سرانه و يا ماليات بر درآمد و يا خراج زمين و ده ، كه در شرايط خاصى گرفته مى شود و يا ده يكى كه در احوال معينى مى گيرند، همه اينها را اسلام غير مشروع و آن را نوعى ظلم و غصب دانسته ، كه باعث محدوديت در مالكيت مالك مى شود .
پس ، در حقيقت در اسلام جامعه از افراد خود غير از مال خودش و سهمى كه در غنيمت و عوائد دارد آنهم جز در اول پيدايش و بدست آمدن ، چيز ديگرى نمى گيرد و تنها

***** صفحه 58 *****
     در همانها كه گفتيم و بطور مشروح در فقه اسلامى بيان شده با افراد شريك است و اما بعد از آنكه سهم او از سهم مالك معلوم و جدا شد و ملك مالك معلوم گرديد، ديگر احدى حق ندارد متعرض وى شود و در هيچ حالى و در هيچ شرايطى نمى تواند دست او را كوتاه و حريتش را زايل سازد .
     دوم اينكه اسلام حال افراد را در اموال خصوصى نسبت به اجتماع در نظر گرفته ، همچنانكه گفتيم حال اجتماع را در نظر گرفته ، بلكه نظرى كه به افراد دارد بيشتر از نظرى است كه به حال اجتماع دارد ، چون مى بينيم كه زكات را به هشت سهم تقسيم نموده و از آن سهام هشتگانه تنها يك سهم را به سبيل الله اختصاص داده و بقيه را براى فقراء و مساكين و كارمندان جمع آورى صدقات  و مؤلفة قلوبهم  و ديگران تعيين نموده و همچنين خمس را شش سهم كرده و از آن سهام ششگانه بيش از يك سهم را براى خدا نگذاشته  و باقى را براى رسول ، ذى القرباى رسول ، يتامى ، مساكين و ابن سبيل تعيين نموده است .
     و اين بدان جهت است كه فرد ، يگانه عنصرى است كه اجتماع را تشكيل مى دهد و جز با اصلاح حال افراد ، اجتماع نيرومند پديد نمى آيد .
     آرى ، رفع اختلاف طبقاتى كه خود از اصول برنامه اسلام است و ايجاد تعادل و توازن در بين نيروهاى مختلف اجتماع و تثبيت اعتدال در سير اجتماع با اركان و اجزايش ، صورت نمى گيرد مگر با اصلاح حال افراد و نزديك ساختن زندگى آنان بهم.
     اگر وضع افراد اجتماع سر و صورت بخود نگيرد و زندگى ها بهم نزديك نشود و تفاوت فاحش طبقاتى از ميان نرود ، هر قدر هم براى اجتماع پول خرج شود  و بر شوكت و تزيينات مملكتى افزوده گردد و كاخهاى سر به فلك كشيده بالا رود ، مع ذلك روز بروز وضع جامعه وخيم تر مى گردد و تجربه هاى طولانى و قطعى نشان داده كه كوچكترين اثر نيكى نمى بخشد .
     سوم اينكه به خود اشخاصى كه به اجتماع بدهكار شده اند اجازه داده تا مثلا زكات خود را به پاره اى از مصارف از قبيل فقراء و مساكين برسانند و محدودشان نكرده به اينكه حتما بدهى خود را به حكومت و زمامدار مسلمين و يا مامورين جمع آورى زكات بدهند و اين خود نوعى احترام و استقلالى است كه شارع اسلام نسبت به افراد مجتمع خود رعايت نموده ، نظير احترامى كه براى امان دادن يك مسلمان به يك محارب قائل مى شود و هيچ فردى از افراد مسلمين نمى تواند آن ذمه و آن امان را نقض نمايد و با اينكه از كفار محارب است همه مجبورند و حتى خود زمامدار نيز محكوم است به اينكه آن ذمه را محترم بشمارد.
     بلى ، اگر ولى امر و زمامدار مسلمين، در مورد خاصى مصلحت اسلام و مسلمين را در اين ديد كه از دادن چنين ذمه اى جلوگيرى كند، مى تواند در اين صورت نهى كند و بر مسلمين واجب مى شود كه از آن كار خوددارى كنند ، چون اطاعت ولى امر واجب است!
الميزان ج : 9  ص :  525

***** صفحه 59 *****


فصل هفتم: رزق رساني خدا


گفتاري درباره:
رزق رساني خدا
" قُلِ اللَّهُمَّ مَلِك الْمُلْكِ تُؤْتى الْمُلْك مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْك مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ  بِيَدِك الْخَيرُ  إِنَّك عَلى كلّ  شىْ ءٍ قَدِيرٌ!"
" تُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ  وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّت مِنَ الْحَىّ   وَ تَرْزُقُ مَن تَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ!"
" بگو اى پيامبر:  بارالها !  اى خداى ملك هستى، به هر كس بخواهى ملك و سلطنت مى دهى و از هر كس بخواهى مى گيرى و به هر كس بخواهى عزت و اقتدار مى بخشى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى، خدايا هر خير و نيكوئى بدست تو است و تو بر هر چيزى توانائى!"
" تو شب را در روز نهان سازى و روز را در شب فرو مى برى و زنده را از مرده و مرده را از زنده بر انگيزى و به هر كس بخواهى روزى بى حساب مى دهى!"
 (26و27/آل عمران)
رزق از نظر قرآن به چه معنا است ؟
     معناى رزق روشن و واضح است و آنچه از موارد استعمال آن به دست مى آيد اين است كه در معناى اين كلمه نوعى بخشش و عطا هم خوابيده ، مثلا مى گويند پادشاه به لشگريان رزق مى دهد ، كه اين جمله تنها شامل مواد غذائى لشگر مى شود ، قرآن كريم هم مى فرمايد:" و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف!" (233/بقره) كه در اين آيه لباس جزء مصاديق رزق شمرده نشده است .
اين معناى اصلى و لغوى كلمه بود ، ولى بعدها در معناى آن توسعه دادند و هر

***** صفحه 60 *****
     غذائى را كه به آدمى مى رسد ، چه دهنده اش معلوم باشد و چه نباشد رزق خواندند ، گويا رزق بخششى است كه به اندازه تلاش و كوشش انسان به او مى رسد هر چند كه عطا كننده آن معلوم نباشد ، سپس توسعه ديگرى در معناى آن داده و آنرا شامل هر سودى كه به انسان رسد نموده اند هر چند كه غذا نباشد و به اين اعتبار همه مزاياى زندگى اعم از مال و جاه و عشيره و ياوران و جمال و علم و غيره را رزق خواندند .
          در قرآن كريم هم به اين اعتبار آياتى وارد شده مانند آيه" ام تسئلهم خرجا فخراج ربك خير ، و هو خير الرازقين!"(72/مومنون)
     و نيز از شعيب حكايت فرموده كه به قوم خود گفت: " يا قوم ا رايتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا ! " (88/هود)كه مراد وى از رزق حسن نبوت و علم بود  و از اين قبيل اند آيات مربوطه ديگر .
     و آنچه از آيه شريفه :" ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين!"(58/ذاريات) بر مى آيد البته با در نظر گرفتن اينكه مقام آن ، مقام حصر است اين است كه اولا رزق به طور حقيقت جز به خدا منسوب نمى شود و هر جا به غير او نسبتش دهند از قبيل نسبت عمل خدا به غير خدا دادن است، مانند آيه:" و الله خير الرازقين!" (11/جمعه) كه از آن استفاده مى شود رازق بسيار است و خدا بهترين آنان است و نيز مانند آيه :" و ارزقوهم فيها و اكسوهم!" (5/نسا)همانطور كه مى بينيم ملك و عزت كه مخصوص ذات خدا است ، به غير خدا هم نسبت داده شده ، به اين اعتبار كه غير او هم به اذن و تمليك او ، ملك و عزت دارند.
     و ثانيا استفاده مى شود كه آنچه خلق در وجودشان از آن بهره مند مى شوند رزق ايشان و خدا رازق آن رزق است ، دليل بر اين معنا علاوه بر آيات بسيارى كه در باره رزق ، سخن گفته ، آيات زياد ديگرى است كه دلالت دارد بر اينكه خلق و امر و حكم و مِلك و مشيت و تدبير و خير همه خاص خداى عزوجل است .
     و ثالثا بر مى آيد كه آنچه انسان در راه حرام مورد بهره بردارى قرار مى دهد ، رزق خدا نيست و نبايد وسيله معصيت را به خدا نسبت داد ، براى اينكه خود خدا معاصى بندگان را به خود نسبت نداده و تشريع عمل زشت را از خود نفى نموده فرمود :" قل ان الله لا يامر بالفحشاء، ا تقولون على الله ما لا تعلمون!" (28/اعراف)و نيز فرموده : " ان الله يامر بالعدل و الاحسان - تا آنجا كه مى فرمايد - و ينهى عن الفحشاء و المنكر!" (90/نحل)و حاشا از خداى سبحان كه از عملى نهى كند و سپس بدان امر نمايد و وسيله انجام آنرا براى معصيت كار فراهم فرمايد .
هيچ منافاتى بين اين دو مطلب نيست كه از سوئى مثلا طعام و شراب حرام به حسب تشريع رزق نباشد و از سوى ديگر به حسب تكوين رزق و آفريده خدا باشد ، براى اينكه خداى تعالى در تكوين ، تكليفى نفرموده( بله اگر فرموده بود خوك خلقت نكنيد ، آنگاه خودش خوك خلق مى كرد بين گفتار و كردارش منافات بود و ليكن هر جا كه خدا مردم را از رزقى نهى كرده به حسب تشريع و هر جا رزق را به خود نسبت داده به حسب تكوين

/ 8