آيا مرد مي تواند عفاف همسر خود را جريحه دار كند!. - خانواده در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خانواده در قرآن - نسخه متنی

احمد بهشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا مرد مي تواند عفاف همسر خود را جريحه دار كند!.

در بحث هايي كه در زمينه اختلافات خانوادگي مطرح كرديم، دو وظيفه براي زن و دو وظيفه براي مرد، مشخص شد.

دووظيفه زن عبارت بودند از: قنوت و حفظ خود و دو وظيفه مرد: انفاق و معاشرت به معروف.

اصطلاحِ قنوت و حفظ و انفاق و معاشرت به معروف، همه برگرفته از قرآن كريم است و نگارنده، علاقه مند است كه جامعه اسلامي با فرهنگ قرآن آشنا باشد.

در اين جا يادآوري مي شود كه مقصود از (قنوت) تواضع و اطاعت زن از شوهر در محدوده زناشويي است و مراد از (حفظ)، محافظت زن از ناموس و مال شوهر، در غياب اوست.

آنچه قبلاً درباره پيشگيري و درمان اختلافات گفتيم، در رابطه با قنوت زن و انفاق و حسن معاشرت شوهر بود. اكنون مي خواهيم مسأله اختلاف زن و شوهر را در رابطه با دومين وظيفه زن؛ يعني حفظ، آن هم در بعد ناموسي و نه در بعد مالى، مطرح كنيم.

در گذشته گفته ايم كه يكي از راه ها و عوامل استواري بنيان مقدس خانواده سنخيت زن و شوهر در احصان، عفاف و پاكدامني است.

حال اگر براي زني احصان و عفاف شوهر خدشه دار شده، به طور قهري و طبيعي در حالت قنوت او و به تعبير ديگر: تواضع و اطاعت او اثر مي گذارد و اين جاست كه مرد بايد واعظ بشود، يا از تاكتيك هاي ديگر استفاده كند، (1) اما چنين مردي چگونه مي تواند بر كرسي وعظ بنشيند! آيا غير از اين است كه براي تأثير موعظه اش بايد از در توبه و ندامت و معذرت درآيد و خاطر زن را آسوده بدارد و خود را به درجه پاك احصان برساند تا بتواند با همسر خود كه درحصار عفاف و احصان است، سنخيت پيدا كند!.

اما اگر عفاف و احصان زن براي شوهر، خدشه دار شد، چه پيش مي آيد در حقيقت، زن در نظر شوهر، عمده ترين و مهم ترين وظيفه خود را پايمال كرده و به هيچ وجه براي يك مرد مسلمان قابل تحمل نيست كه رد پاي يك يا چند مرد اجنبي را در كانون خانواده خود بيابد!.

قرآن كريم، مي فرمايد:.

نِسِاؤكُمْ حَرْث لَكُمْ فَاْتُوا حَرْثَكُمْ أنّي شِئْتُمْ؛ (2).

زنان شما همچون مزرعه شما هستند و شما هرگاه بخواهيد به مزرعه خود وارد مي شويد.

از اين آيه، دو مطلب استفاده مي شود:.

يكي اين كه: زنان در محافظت شوهران هستند و همان گونه كه مرد از مزرعه خود محافظت مي كند، از همسر خود محافظت مي نمايد و اجازه تجاوز به بيگانه نمي دهد.

ديگر اين كه: تنها شوهر است كه هر وقت بخواهد مي تواند بر همسر خود وارد شود و اين، اقتضا دارد كه زن هميشه براي ورود شوهر آماده باشد و حاكميت او را از اين لحاظ بپذيرد.

اما وقتي مرد احساس مي كند كه: بيگانه اي در كانون حاكميت او دخالت كرده است، به طور كلي حاكميت و مردانگي وحتي موجوديت خود را در خطر مي بيند!.

از دقت در آيات مشخص مي شود كه براي عفاف زن، دو پاسدار وجود دارد: يكي خود او و ديگري شوهر؛ اما پاسدار عفاف مرد فقط خود اوست و زن در رابطه با عفاف او آن اندازه وظيفه دارد كه هر مسلماني موظف به امر به معروف و نهي از منكر است و البته مسأله سنخيت در احصان نيز مطرح است كه آن هم از ويژگي هاي زن نيست؛ شوهر هم در اين جهت با او شريك است.

وقتي احساسي آن چناني بر وجود مرد سيطره پيدا مي كند، نه تنها احساس به خطر افتادن حيثيت خانوادگي و شرافت و مردانگي خود مي كند، بلكه در اعماق وجود خود نسبت به فرزند يا فرزندان كه ثمره و امتداد وجودي زن و شوهر است، نيز احساس بيگانگي مي كند.

چنين احساسات تلخى، بنيان خانواده را سست مي كند. مرد، هم خود را از ريشه و تنه درخت خانواده، قطع شده مي بيند و هم از شاخ و برگ آن! در اين صورت، چنين درختي كه از ريشه و تنه، گرفتار كرم هاي موذي شده است، چگونه مي تواند تناور و بارور باشد!.

در چنين خانواده اي كودك يا كودكان نيز از محبت محروم مي مانند و هرگز نمي توانند انسان هايي سعادتمند و كامروا باشند!.

اسلام در اين رابطه، با قاطعيت به ميدان آمده و راه سوءظن ها و تهمت ها و افتراها را بسته و تكليف كودكان معصوم و بي گناه را نيز روشن كرده است، تا هر كسي نتواند به صرف گمان بد و احياناً هوا و هوس، با سرنوشت همسر و كودكان خودبازي كند و راه را براي كامجويي هاي تازه تر بگشايد! در عين حال، راه براي نجات آن گونه مرداني كه واقعاً به درجه اطمينان رسيده اند، باز گذارده و اين عادلانه ترين رويه است.

اسلام، قاعده (الَوَلَدُ لِلْفراشِ) دارد و طبق اين قاعده، فرزند را از آنِ خانواده و آناني كه پيوند زناشويي بسته و زندگي مشترك دارند، مي داند و حتي با كمال صراحت، اعلام مي دارد كه اگر خداي نكرده، پاي اجنبي به محيط مقدس خانواده باز شده و دستبردي به ناموس خانواده زده است، باز فرزند خانواده به او انتساب پيدا نمي كند، بلكه مي گويد: (لِلْعِاهِرِ الْحَجَرُ؛ زناكار را بايد سنگ زد.).

بدين ترتيب، كوشش شده است كه سرنوشت كودك يا كودكان، به خطر نيفتد و چيزي كه به چند درصد احتمال بستگي دارد، قطعي تلقي نشود. اگر چه زناكاري هم به محيط خانواده تجاوز كرده و مرتكب خيانت شده باشد!.

اين مسأله طفل، اما مسأله زن: نسبت انحراف به زن دادن، چه از سوي شوهر و چه از سوي غيرشوهر، كار ساده اي نيست. مهم اين است كه شخصي كه نسبت مي دهد، بايد بتواند به وسيله چهار شاهد عادل، آنچه را كه مي گويد، اثبات كند، در غير اين صورت، خود بايد در محكمه شرعي به هشتاد ضربه شلاق محكوم شود.

قرآن در اين باره مي فرمايد:.

وَالَّذينَ يَرْمُونَ المُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَاْتُوا بِأرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً؛ (3).

كساني كه به زنان پاكدامن نسبتي مي دهند و چهار شاهد نمي آورند، آنها را هشتاد ضربه شلاق بزنيد.

اما اين نكته نيز مشخص است كه شوهر را نبايد به غير شوهر قياس كرد. همان گونه كه در محيط خانواده، سرنوشت كودك و حيثيت زن مطرح است - و بايد هم مطرح باشد - حيثيت مرد نيز مطرح است و نمي شود او را مجبور كرد كه عمري بسوزد و بسازد و فرزندي را به فرزندي بپذيرد كه مي داند فرزندش نيست و زني را از لحاظ سنخيت در احصان، همتاي خود بداند كه مي داند چنين نيست و از آن طرف، چهار شاهد عادل هم ندارد كه آنچه معتقد است، در محكمه شرعي به ثبوت برساند.

خلاصه: در محيط خانواده، سه عنصر براي قانونگذار اسلام مطرح است: زن، شوهر و فرزند.

قانونگذار اسلام به طرز بسيار حكيمانه اي سعي كرده است: هم رعايت حال زن بشود، هم شوهر و هم فرزند.

به صرف سوءظن يا هوا و هوس نمي شود عفاف زن را بازيچه قرار داد و به صرف احتمال، نمي توان لكه ننگ حرامزادگي را بر دامن كودك معصومي زد و لو اين كه به دليل قطعى، عفاف زن منتفي شود.

اما اگر هر دو مسأله براي شوهر محرز و مسلم است و چهار شاهد هم نيست كه بتواند مدعاي خود را در محكمه ثابت كند، تا هم گناهكاري زن احراز شود و هم عدم انتساب كودك به او، برايش يك راه وجود دارد كه اگر بخواهد، مي پيمايد. بدون اين كه نيازي به چهار شاهد داشته باشد و بدون اين كه خودش يا همسرش محكوم به حد بشوند. اين راه، راه (لعان) است.

قرآن در اين باره چنين مي فرمايد:.

وَالَّذينَ يَرْمُونَ أزْواجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ اِلاّ اَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أحَدِهِمْ أرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّه انَّهُ لَمِنَ الصّادقينَ ُ وَالخامِسَةُ أنَّ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَيْهِ إنْ كانَ مِنَ الكاذِبينَ ُ وَيَدْرَؤُا عَنْها العذابَ أنْ تَشْهَدَ أرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إنَّهُ لَمِنَ الكاذِبينَ ُ وَالخامِسَةَ أنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إنْ كانَ مِنَ الصَّادِقينَ؛ (4).

آنان كه به همسران خود نسبت انحراف مي دهند و گواهي جز خودشان ندارند، بايد چهار بار خدا را شاهد گيرند كه راست مي گويند و بار پنجم، لعنت خدا را بر خويش بفرستند اگر دروغ مي گويند. از زن نيز عذاب برداشته مي شود در صورتي كه چهار بارخدا را شاهد بگيرد كه مرد دروغ مي گويد و بار پنجم، خشم خدا را برخويش بپذيرد اگر مرد راست مي گويد.

مراسم لعان كه كيفيت آن را قرآن كريم مشخص كرده است، يك مراسم عادي و معمولي نيست. اين مراسم، بايد درحضور قاضي شرعي و در محكمه شرع انجام گيرد و كاملاً واضح است كه بايد جامعه، جامعه اسلامي و حكومت، حكومت اسلامي و تربيت مردم، تربيت اسلامي باشد، تا از چنين مراسمي كه در هاله اي از قداست و معنويت و توجه به خداوند، غوطه ور است، سوء استفاده نشود.

بديهي است كه مراسم لعان، صرفاً براي اين است كه مردي گرفتار عقده دروني و احساس حقارت نشود و ناچار نباشد تا زن آلوده اي را به عنوان زني پاك و كودك حرامزاده اي را به عنوان پاره تن و جگرگوشه خود پذيرا بشود.

در عين حال، همين مرد نيز مي تواند از يك موضع اشرافي چنين مسأله اي را بنگرد و سرنوشت كودك معصومي را براي خدا به خطر نيفكند و زن را هم اگر قابل اصلاح است، اصلاح كند و اگر قابل اصلاح نيست، از او جدا شود.

اين جاست كه مرد مي تواند به حق، مظهر فداكاري و ايثار و انسانيت بشود و رسيدگي به حساب خيانتكار و متخلف را هم به محكمه عدل الهي واگذار كند، كه اگر پشم كلاه عدل زميني هم بريزد، ولي عدل الهي محكم و استوار است و خدا از ذرة المثقال نمي گذرد.

در جامعه اسلامي و در محيط خانواده، بايد عدل و احسان، توأم با يكديگر باشند، عدل تنها خشك و بي روح است و احسان تنها، باعث جرأت و گستاخي ظالم مي شود، ولي اگر از هر دو استفاده شود، سلامت و سعادت جامعه و خانواده و همه افراد و اعضا تأمين مي شود.

لعان بر دو قسم است:.

يكي اين كه: شوهر معتقد است كودكي كه به دنيا آمده، از او نيست در عين حال نسبت زنا هم به همسر خود نمي دهد.

در اين فرض، از آن جا كه مرد نسبت زنا نداده، نه حدِ نسبت زنا براي شوهر وجود دارد، نه حد زنا براي زن و بنابراين، به وسيله لعان نفي ولد مي شود و رابطه همسري نيز از بين مي رود و زن و شوهر براي هميشه، بر يكديگر حرام مي شوند و حق ازدواج مجدد با يكديگر را ندارند.

چنين اعتقادي امكان صحت آن هست؛ زيرا ممكن است نطفه اي از غير شوهر، بدون عمل زنا، جذب رحم شده و انعقاد پيدا كرده باشد.

با اجراي مراسم لعان، همه آثار و لوازم پدري و فرزندي از قبيل: محرميت و وراثت و وجوب نفقه، از بين مي رود. در صورتي كه اگر مراسم لعان اجرا نمي شد، به قاعده (الولد للفراش) طفل به او انتساب داشت و همه آثار و لوازم پدري و فرزندي نيز مترتب مي شد.

در اين جا تذكر اين نكته لازم است كه نبايد پدر و اطرافيان، به صرف اين كه كودكي شباهت به پدر و اقوام پدري ندارد، دستخوش بدگماني بشوند و احياناً اعتقاد راسخ، به عدم انتساب او به پدر پيدا كنند و آينده كودكي را به بازي بگيرند و حتي حيثيت مادر او را نيز به خطر بيندازند و لو اين كه نسبت زنا به او داده نمي شود.

فقهاي شيعه در مبحث لعان تصريح مي كنند كه: اگر احتمال انتساب طفل به شوهر، وجود دارد، نفي ولد جايز نيست.

اگر انسان اطلاعاتي درباره ژنتيك داشته باشد و به اسرار ژن هايي كه از والدين و اجداد دور و نزديك پدري و مادري در ساختمان شكل و اندام و رنگ پوست و رنگ مو و رنگ چشم و... به كار مي روند، وقوف يابد و توجه كند كه پاره اي از ژن ها ممكن است چندين نسل در برابر ژن هاي غالب و بارز نتوانند اثرخود را ظاهر سازند و سرانجام پس از چندين نسل، زمينه براي ظهور اثر آنها فراهم گردد، هرگز به خود اجازه نمي دهد كه از راه شكل و قيافه و ساير علايم ظاهرى، قضاوت كند كه كودكي به كسي انتساب دارد يا ندارد.

در روايات آمده است كه پدر و مادر سفيد پوستي كه پسر عمو و دختر عموي يكديگر بودند، صاحب فرزندي سياه پوست شدند. فرزند هيچ گونه شباهتي به پدر و مادر و خويشاوندان پدري و مادري نداشت و همه را به حيرت افكنده بود!.

مشكل را نزد پيامبر خدا بردند، حضرت به آنها خاطر نشان كرد كه ميان طفل و نياكان نخستين او - آدم و حوا - واسطه هاي بسياري وجود دارد و ممكن است يكي از اجداد دور، از لحاظ ارثي در شكل و سيماي اين طفل اثر گذاشته باشد و جاي هيچ گونه تعجب نيست و متن سخن پيامبر خدا اين است:.

إنَّ لَكَ تِسْعَةً و تِسْعِينَ عِرْقاً وَلَها تِسْعَةً وَتِسْعينَ عِرْقاً، فَإذا اشْتَمَلَتِ اضْطَرَبتِ العُرُوقُ وَسَألَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ كُلُّ عِرْقٍ مِنْها أنْ يَذْهَبَ الشِبهُ إلَيْهِ، قُمْ فإنَّهُ وَلَدُكَ وَلمْ يَأتِكَ إى مِنْ عِرْقٍ مِنْكَ أو عِرْقٍ مِنْها؛ (5).

تو داراي 99 عرق هستي و زنت نيز 99 عرق دارد؛ وقتي نطفه به هم مي آميزد، عرق ها به جنبش افتاده و از خداوند مي خواهند كه بچه به شباهت آنها برود. برخيز كه او فرزند توست و يا از عرق توست، يا از عرق او.

عدد 99 ممكن است كنايه از كثرت وزيادي باشد. كلمه (عرق) هم معادل كلمه (ژن) مي باشد.

مع الوصف، اگر توجه به قاعده (الوَلَدُ لِلْفراشِ) و اسرار ژن ها و راهنمايي پيامبر خدا، اعتقاد قطعي مرد را خدشه دار نمي كند، مي تواند لعان كند و زن و فرزند را يكجا از دست بدهد! جالب اين است كه اگر مرد، بعد از اجراي مراسم لعان پشيمان هم بشود، نمي تواند همسر و فرزند از دست رفته را به خود باز گرداند؛ فقط در صورتي كه اقرار به فرزندي طفل كند، بايد نفقه او را بدهد و اگر بميرد، طفل از او ارث مي برد و نه بر عكس!.

صورت دوم لعان اين است كه مرد معتقد است كه همسرش مرتكب زنا شده است، اعم از اين كه طفلي به وجود آمده باشد يا نيامده باشد.

در اين جا نيز مي تواند به كيفيتي كه اسلام مقرر داشته است، لعان كند و اگر مراسم لعان را اجرا كردند، هم رابطه همسري گسيخته مي شود و هم آنها براي هميشه بر يكديگر حرام مي گردند و حق ازدواج مجدد با يكديگر ندارند و هم زن و شوهر محكوم به حد شرعي نمي شوند و هم اگر فرزندي در بين باشد، نفي ولد مي شود.

اما باز مطابق فتواي صريح فقهاي بزرگ شيعه تأكيد مي كنم كه مرد حق ندارد به صرف احتمال يا گفته اين و آن و اعتماد به شايعات، چنين نسبتي به همسر خود بدهد و احياناً لعان كند و حيثيت و احصان و عفاف او را جريحه دار نمايد و آينده كودكي كه نياز دارد در كانون گرم خانواده تربيت شود، به خطر بيندازد.

زانو زدن در برابر خواست دل و زير پا گذاشتن عقل و شرع، نه تنها موجب خسران و زيان دنيوي و اخروي است، بلكه وجدان انسان را نيز جريحه دار مي كند و مسلماً عواقب نامطلوبي دارد.

نگارنده به خاطر دارد كه در شيراز، حدود 25 سال پيش، يكي از اختلافات خانوادگي را دادگستري به محكمه شرعي ارجاع داده بود. اختلاف بر سر كودك ده، دوازده ساله اي بود كه شوهر منكر فرزندي او بود و برايش شناسنامه نگرفته بود و مي خواست لعان كند و اين در حالي بود كه زن را نيز طلاق داده بود.

چيزي كه هنوز خاطره تلخ آن از ذهن نگارنده، محو نشده است شباهت بيش از اندازه آن طفل به آن مرد و توجه طفل به محتواي جر و بحث ها بود.

چرا كار انسان به مرحله اي مي رسد كه به خاطر خواسته ها و شهوات نفساني خود حاضر مي شود كودكي را اين چنين رنجور و پژمرده سازد!.

آيا بهتر نيست دست لطف و نوازش بر سر چنين كودكي بكشد و وجدان خود را راضي نمايد و انساني را مفلوك و پريشان نسازد!.

آيا ممكن نيست انسان در حالت شك و شبهه، كمي از خود مايه بگذارد و اندكي نيز به سرنوشت و حيثيت و آبروي انسان هايي بينديشد كه آنها نيز در جامعه و در اين دنيا حق حيات دارند و آرزو مي كنند كه در اين دنيا سعادتمند و سربلند زندگي كنند!.

چه مي شود كرد! علي رغم وجود انسان هاي خوب و ايثارگر، انسان هاي كژ انديش و بد خو نيز در اين دنيا كم نيستند!!.

در تاريخ پرشكوه اسلام، در مورد نفي ولد از پدر خانواده، داستان شگفتي داريم:.

معاوية بن ابي سفيان، براي اين كه از وجود زياد در راه مقاصد سياسي خود استفاده كند، جلسه اي تشكيل داد و مطابق شهادت يك مرد شراب فروش كه مدعي بود ميان ابوسفيان و مادر زياد براي برقراري روابط نامشروع، واسطگي داشته، زياد را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند و به همه بلاد و شهرها بخشنامه كرد كه بگويند: زياد بن ابي سفيان!.

پس از آن كه زياد به اين افتخار! نايل آمد، استاندار كوفه - كه موقعيت حساسي داشت - شد.

مي گويند: روزي پيرمردي نابينا در جايي ايستاده بود كه موكب زياد سر رسيد. پرسيد: چه خبر است گفتند: زياد بن ابي سفيان است! پير مرد زبان به طعن و مسخره گشود و گفت: من فرزندان ابوسفيان را مي شناسم، او پسري به نام زياد نداشت! زياد هم سر رسيد و حرف هاي او را شنيد.

وقتي به دارالاماره رفت، مبلغي پول براي او فرستاد. بار دوم كه چنين صحنه اي تكرار شد همان پيرمرد، شروع به گريستن كرد؛ وقتي زياد علت گريه اش را پرسيد، گفت: به خاطر شباهتي كه صداي تو با صداي پدرت ابوسفيان دارد، به ياد وي و دوستي هايش افتادم و بي اختيار گريستم.

اما همان وقت، امام حسين(ع) طي نامه اي به معاويه نوشت:.

آيا تو آن كسي نيستي كه زياد را به فرزندي ابوسفيان پذيرفتي در حالي كه پيامبر خدا فرموده است: فرزند از آن بستر شرعي خانواده است و براي زناكار سنگ است! بدان اي معاويه كه خداوند فراموش نمي كند كه افراد را به سوء ظن مي گيري و به تهمت مي كشي و پسر بچه اي كه شراب مي خورد و سگ بازي مي كند به امارت مي رسانى! (6).

نفقه بر مبناي حسّ تعاون.

در وجود سراسر شگفتي انسان، هم تعاون است، هم تنازع. هم دستگيري و كمك است تا حد ايثار و هم پايمال كردن، تا سرحد درنده خويي و ديوسيرتي و ددمنشى!.

شما فكر مي كنيد كدام يك اصيل است تعاون يا تنازع.

در ميان فلاسفه و متفكران، ارسطو انسان را (مدني بالطبع) مي دانست و معتقد بود كه فرد انسان متمايل به جامعه و زيستن اجتماعي است و صد البته كه لازمه تمايل به جامعه، وجود حس تعاون، در نهاد آدمي است. بعدها بيكن هم بر وجود چنين ميلي در نهاد انسان، تأكيد و اصرار كرده است.

اما داروين و اتباع و اذنابش، درست نقطه مقابل ارسطو و بيكن قرار دارند و معتقدند كه آن حس اصيلي كه بر وجود آدمي حاكم است، حس تنازع بقاست و هر جا تعاوني ديده مي شود، در رابطه با همان تنازع بقاست؛ يعني تنازع بقا، انسان ها را وا مي دارد كه براي مقاومت در برابردشمن، دست اتحاد و تعاون به يكديگر بدهند و اگر تنازعي نبود، تعاوني هم نبود.

از اين حرف ها كه بگذريم، هيچ دليلي براي اصالت حس تعاون، در وجود آدمى، محكم تر از اين نيست كه انسان ها با تشكيل خانواده و بستن پيمان زناشويى، از جريان زندگي فردي به جريان بزرگ تر و مشترك زندگي خانوادگي مي پيوندند و با تعاون و همكاري به زندگي خود ادامه مي دهند.

بر حسب ملاحظات اخلاقى، هر چه انسان ها به سوي تعاون گام بر مي دارند، مقام انساني خود را والاتر مي سازند و هر چه به سوي درنده خويي و گرگ صفتي حركت مي كنند، مقام انساني خود را پايين تر و به حد صفر مي آورند.

البته نفقه يك امر مادي است، ولي ريشه و اصل اين امر مادى، همان پيوند مقدس خانوادگي است. در حقيقت، آيين مقدس اسلام، نفقه را بر مبناي يك ميل طبيعي كه انسان ها نسبت به پيوند خانوادگي دارند، واجب كرده است.

نفقه در دو حالت واجب است: يكي در رابطه زناشويي و ديگري در رابطه پدري و مادري و فرزندى.

درحالت اول، همين كه پيمان ازدواج دايم بر طبق مقررات شرعي بسته شد و زن در برابر همسر خود حالت تمكين و تسليم پيدا كرد - و به اصطلاح قرآن كريم (قانت) شد - نفقه و هزينه زندگي او بر مرد واجب مي شود.

درحالت دوم، در درجه اول بر پدر و جد پدري واجب است كه نفقه فرزند و فرزندزاده خود را بدهند و اگر آنها نباشند، بر مادر وجد مادري واجب است؛ البته با بودن پدر، نفقه بر جد پدري و با بودن مادر، نفقه بر جد مادري واجب نيست.

همچنين برفرزند واجب است كه نفقه پدر و مادر و اجداد پدري و مادري را - در صورت نبودن فرزند - بدهد.

راوي مي گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: نفقه چه كسي بر من واجب است.

فرمود:.

الوالِدانِ وَالوَلَدُ وَالزَوْجَةُ؛ (7).

پدر و مادر و فرزند و همسر.

نكته شايان ذكر در اين جا اين است كه: نفقه زن بر شوهر واجب است، اعم از اين كه زن،فقير باشد يا نباشد؛ اما نفقه خويشاوندان (پدر و مادر و فرزند و اجداد پدري و مادري و فرزند زادگان) به شرطي واجب است كه فقير باشند.

شايد ذكر اين مطلب بي فايده نباشد كه تمكن انسان نيز يكي از شرايط است و البته اين شرط از شرايط عقلي و عمومي است؛ يعني به طور كلي هر تكليفى، مشروط به تمكن است و عقل حكم مي كند كه اگرتمكن نيست، تكليف هم نيست و به همين جهت، اين شرط را شرط عقلي مي ناميم و از كثرت وضوح، نيازي به ذكر ندارد. بايد آن شرايطي ذكر شود كه در مورد خاص دخالت دارد و اگر ذكر نشود، مراد و مقصود روشن نخواهد بود و ديديم كه در بحث ما وجوب نفقه اقارب (نزديكان) مشروط به فقر آنهاست و وجوب نفقه زوجه، مشروط به عقد دايم و قنوت و تمكين است و اينها شرايط شرعي است.

اما راجع به تمكن - كه از شرايط عمومي و عقلي است - از جهت ديگري توضيح لازم است و آن اين كه: آياخود تمكن از شرايطي است كه اگر نبود، تحصيل آن واجب است، يا واجب نيست.

توجه به مثال هاي زير، مطلب را روشن مي سازد: شرط وجوب حج، بر شخص مسلمان، داشتن استطاعت و تمكن مالي و بدني است؛ اگر كسي استطاعت دارد، بايد به حج برود و اگر استطاعت ندارد، نه حج واجب است و نه تحصيل استطاعت.

همچنين شرط وجوب امر به معروف و نهي از منكر، داشتن قدرت و تمكن است؛ اگر قدرت نيست، امر به معروف و نهي از منكر واجب نيست، ولي تحصيل قدرت واجب است و بايد مردم مسلمان، تا سرحد امكان در راه كسب قدرت و اجراي فريضه پراهميت امر به معروف و نهي از منكر كوشا باشند و جديت كنند.

در بحث ما شرط وجوب نفقه، تمكن است، آيا تمكن، از قبيل اول است يا دوم اگر از قبيل حج باشد، شخص مي تواند در برابر همسر و فرزندان و والدين خود، از كار كردن و زحمت كشيدن سرباز زند و به بهانه اين كه ثروتي ندارد كه شكم آنان را سير و مسكن و لباس آنها را تأمين كند از وظيفه الهي و انساني خود تخلف كند و آنها را مستمند و پريشان سازد و هيچ مقامي نيز حق مؤاخذه و مطالبه ندارد؛ حتي در پيشگاه خداوند هم مسؤوليتي ندارد. همچنان كه اگر شخص به خاطر عدم استطاعت مالي حج نكند، در پيشگاه خداوند مسؤوليتي ندارد.

اما اگر از قبيل امر به معروف و نهي از منكر باشد، اشخاصي كه به خاطر تنبلي و لااباليگري نفقه همسر و فرزندان و والدين خود را نمي دهند، مؤاخذه و مسؤوليت دارند. هم محاكم قضايي مي توانند مسأله را مورد پيگيري قرار دهند، هم در محكمه عدل الهي چنين شخصي مورد سؤال خواهد بود.

امام صادق(ع) فرمود:.

مَلْعُون مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُولُ بِهِ؛ (8).

كسي كه عايله خود را تضييع كند، ملعون است.

مقصود، تنها اين نيست كه شخص با داشتن ثروت، عايله خود را تضييع كند، بلكه اگر با داشتن نيروي كار و فعاليت، عمر را به بطالت و هرزگي و اعتياد و معاشرت هاي زيان بخش بگذراند و عايله خود را به فقر و فلاكت بيندازد، نيز مورد لعن و نفرين است.

دين، هم خواهان سعادت دنيوي است و هم سعادت اخروى. بسيار دشوار است كه ميان ماديت و معنويت، مرزي و ديواري قرار دهيم. معنويت، از بطن ماديت و ماديت، از بطن معنويت، متولد مي شود.

دين، پا به پاي انسان، با انسان همراه است و بيشترين توجه را به رفاه خانوادگي دارد. رفاه خانواده، در حد متوسط بايد تأمين شود و راه تأمين آن، كار و تلاش است.

امام صادق(ع) فرمود:.

إذا أعْسَرَ أحَدُكُمْ فَلْيَضْرِبْ فِى الأرْضِ يَبْتَغِى مِنْ فَضلِ اللّهِ وَلايَغُمُّ نَفْسَهُ وَأهلَهُ؛ (9).

هنگامي كه يكي از شما تنگدست مي شود، بايد در روي زمين به فعاليت بپردازد و از فضل خداوند طلب روزي كند و خود و خانواده خود را اندوهگين نسازد.

تمام برنامه هاي زندگي انسان، بايد از قاعده هرمي شروع شود كه رأس آن توحيد است. در كاري هم كه براي رفع فقر خانوادگي مي كنى، بايد توجهت به خدا باشد ورزق و روزي را از فضل خدا بخواهى. قرآن كريم مي فرمايد:.

فَإذا قُضِيَتِ الصَّلوةُ فانْتَشِرُوا فِي الأرضِ وابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ؛ (10).

پس چون نماز گزارده شد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا روزي بخواهيد.

اين گونه دستورات، همه و همه، به اين منظور است كه خانواده به طور نسبي از آسايش و آرامش برخوردار باشد. هم زن درزندگي خانوادگي تأمين اقتصادي داشته باشد و هم كودكان و احياناً پدران و مادران پير.

هدف اين است كه كودكان در سايه كار و كوشش پدر، به حد رشد و بلوغ برسند و بتوانند به طور صحيح، تربيت و تزكيه شوند و چشمشان به دست اين و آن و دلشان در آرزوي لقمه اي نان نباشد.

هدف اين است كه پدران و مادران پير، در روزگار ضعف و ازكار افتادگى، در پناه فرزنداني كه ثمره وجود ايشانند و در راه تربيت آنها زحمت ها كشيده و خون دل ها خورده اند، در امنيت و رفاه باشند.

هدف اين است كه زن، عمده ترين مسؤوليت خود را در خانواده بجويد و براي لقمه اي نان، در بدر، در كارگاه ها و كارخانه ها و ادارات، سرگردان نماند و براي شوهر و فرزندان، جاذبه خانه را قوي گرداند و در اين جذب و انجذاب، هم خود - از نظر روحي و جسمي - در رفاه و سلامت و سعادت باشد و هم شوهر و فرزندان.

طرح زندگي خانوادگى، به همين صورتي كه مورد توجه اسلام است و غالب مردم نيز آن را پذيرفته اند، بهترين طرح است.

براي اين كه دلبستگي زن به خانواده و فرزندان، تقويت شود، حتي معيارِ وجوب نفقه، نياز او هم نيست، بلكه معيار عقد دايم و تمكين است. در حالي كه در مورد خويشاوندان، معيار، فقر آنهاست.

علاوه بر اين، اگر - به هر علت - كسي نفقه واجب اقارب خود را نداد، بعد حق مطالبه ندارند؛ در حالي كه اگر كسي نفقه واجب همسر خود را ندهد و مدتي بر اين منوال بگذرد، مديون است و بايد حساب كنند و هر مبلغي كه حق دارد، از شوهر بگيرند و به همسرش بدهند.

بنابراين، حق نفقه اقارب، قابل مؤاخذه نيست، ولي حق نفقه زن قابل مؤاخذه است؛ البته منظور مؤاخذه الهي نيست، زيرا از اين نظر فرقي ميان نفقه اقارب و نفقه زوجه نيست و هر دو مؤاخذه دارد.

به هيچ وجه، منظور نفي فعاليت هاي اجتماعي زن نيست، منظور اين است كه اگر زن - صرفا - به خاطر نياز اقتصادي مي خواهد فعاليت اجتماعي كند، چندان موجه نيست، مقام زن بالاتر از اين است كه براي تهيه لقمه اي نان و تأمين مايحتاج زندگى، مجبور به كار و فعاليت باشد. آن چنان كه نه به كارش آن گونه كه شايسته است، برسد و نه به مسؤوليت خانوادگي اش، يا بايد اولي را فداي دومي كند كه بسيار مطلوب و معقول است و يا بايد دومي را فداي اولي كند كه سيره تجدد طلبي و غرب زدگي است و نتيجه آن (از خود بيگانگى) زنان است.

بديهي است كه اگر زني بتواند با همفكري و همكاري شوهر خويش طوري براي خود برنامه ريزي كند كه هم به وظايف خانوادگي اش به نحو مطلوب برسد و هم به وظايف اجتماعى، نه تنها مورد ايراد نيست، بلكه ايدآل نيز هست.

ايراد ما به آن وضعي است كه زن، وظايف خانوادگي را فدا كند و اين جاست كه گفته ايم: زن ديگر زن نمي ماند، البته مرد هم نمي شود، بلكه تبديل به جنس سوم مي شود.

و براي اين كه يك جا مسأله را تمام كرده باشيم، مي گوييم: اسلام مخالف فعاليت اقتصادي و علمي و اجتماعي زنان نيست، بلكه مشوق هم هست، به شرطي كه فعاليت هاي اقتصادي و علمي و اجتماعى، موجب از خود بيگانگي آنان نشود.

از يك سو زن - به حكم طبع زيبا و لطيف زنانه - بايد در سنگر مقدس خانواده، براي شوهر، همسر ايدآل و براي كودكان، مادر نمونه و مربي و ارشاد كننده باشد و از سوي ديگر، بر همسر، واجب و فرض است كه با كار و تلاش، اسباب رفاه و آسايش و امنيت خاطر او را فراهم گرداند.

اين همان تعاون است. اگر زن به خاطر همين مسؤوليت ها نيازمند نفقه شوهر است، شوهر نيز به خاطر نيازهاي طبيعى، نيازمند زن است. مرد وقتي شوهر و پدر ايدآل است كه پشتوانه او زني شايسته، به عنوان همسر و مادر ايدآل باشد و زن آن گاه مي تواند همسر و مادري ايدآل باشد كه پشتوانه او مردي به عنوان شوهر و پدر ايدآل باشد. اينها لازم و ملزوم يكديگر و انفكاك ناپذيرند و چه خودپسند و مغرورند زن ها و شوهرهايي كه خود را منهاي ديگري مطرح مي كنند!.

اگر اينها هر دو بخواهند قدرت و استعداد و خلاقيت خود را در خارج از خانه ظاهر كنند، يا هر دو در درون خانه، يا مرد، در درون خانه و زن در بيرون خانه، هيچ كدام موجود ايدآلي نخواهند بود.

مطلع خورشيد وجود زن در خانواده است. او از اين افق زيبا و پهناور، به جامعه و دولت و ملت، نور و صفا مي بخشد و مطلع خورشيد وجود مرد، در خارج خانواده است. او هم از اين افقِ شكوهمند، خانواده را گرمي و رونق و اعتبار و ارزش مي دهد.

معيار و ملاك كار اجتماعي را به چه دليل و منطقى، كار بيرون خانواده، قرار داده اند و چرا با مطرح كردن چنين معيار موهومى، مسؤوليت خطير زن در محيط خانواده را اين قدر كم بها داده اند كه دنيا را به فاجعه بكشانند!.

يك بار ديگر بايد معيارها را بازبيني و بازرسي كرد. آيا ارزش اين كه انسان پيچ و مهره هاي يك ماشين را باز كند و ببندد، بالاتر است، يا اين كه پيچ و مهره هاي مغز و اعصاب و عضلات يك انسان را بپروراند و محكم و استوار سازد!.

گفتند: زن ماشين جوجه كشي است و او را در سطح يك ماشين بي اراده تنزل و سقوط دادند و كارش را بي بها كردند و به جاي جاذبه، براي او در خانواده دافعه آفريدند و به اداره و كارخانه و سوپرماركت و رستوران و محيط هاي هنرى! كشيدند و تا توانستند بازيچه اش كردند و از اعتبارش كاستند و احياناً برايش استقلال اقتصادي را هم مانند نقل شيرين مضمضه كردند، تا يك باره فاتحه هستي او را بخوانند و عروسك وار، بازيچه اش كنند و دست به دست! آنها كه اين صحنه ها را آفريدند، سود مادي بردند و زن در دام استضعاف، گرفتار و اسير گشت.

و اين هم اسلام كه با همه شكوه خدايي اش، همچنان در كنار زن، محكم و با صلابت ايستاده و بي آن كه راه فعاليت علمي و اجتماعي و اقتصادي را به روي او ببندد، شوهري مسؤول و مصمم و فعال، به همسري اش مي گيرد و بار هزينه هاي اقتصادي او را بر دوشش مي گذارد و حق مادري (حق شيردادن و حضانت) را مخصوص او مي سازد، تا بتواند با (حسن تبعل) عالي ترين جهاد را در عرصه خانواده داشته باشد و از اين محيط كوچك، شير زنان و شير مردان بپروراند و تحويل جامعه خود دهد و در پيشگاه خداي خود سربلند و روسپيد باشد.

خداوند به مرد صلابت داده و در برابر صلابت او، تأمين هزينه زندگي اعضاي خانواده را بر دوشش نهاده و به زن لطافت داده و در برابر اين لطافت، از او (حسن تبعل) خواسته، از او (مادرى) خواسته، از او خواسته است در دامان پرلطفش، انسان هاي پاك و شايسته پرورش دهد و هيچ چيز را بر همسري و مادري ترجيح ندهد؛ اما مادري و همسري را بر همه چيز ترجيح دهد و در اين تضاد، چه حكمت ها و اسراري كه نهفته نيست!!.

جفت گرايي انسان، به زندگي ارزش و اعتبار مي دهد. آنهايي كه جفت گرا نيستند (مجرد زندگي مي كنند يا در عين ازدواج، مجرد گونه به سر مي برند) ارزش و اعتبار ندارند. جفت گرايي انسان، حتي در عبادات انسان نيز اثر مي گذارد و به همين جهت، امام صادق(ع) فرمود:.

رَكْعَتانِ يُصَلّيهِمَا المتَزَوِّجُ أفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكعَةً يُصَلّيها أعْزَبُ؛ (11).

دو ركعت نماز كسي كه ازدواج كرده، از هفتاد ركعت نماز كسي كه مجرد زندگي مي كند، برتر است.

معيار در كميّت و كيفيّت نفقه.

درگفتار پيش، درباره اسباب وجوب نفقه بحث كرديم و دانستيم كه نفقه به دو سبب واجب مي شود: خويشاوندي در محدوده پدري و مادري و فرزندي و زوجيت به شرط دوام عقد و تمكين و قنوت زن.

اكنون مي خواهيم درباره مقدار و چگونگي نفقه و به تعبير ديگر، درباره كميّت و كيفيّت آن بحث كنيم و معيار را مشخص نماييم.

از لحاظ كميت، معيار اين است كه آنچه به طور متعارف و معمول، مورد نياز يك انسان است، تأمين شود.

بديهي است كه يك زن جوان و شوهردار، نيازهايي دارد كه يك مرد يا يك زن پير يا يك دختر ندارد و در اين معيار و ضابطه، همه اينها ملحوظ است.

فراموش نكنيم كه در مورد همسر، فقر يا ثروت او مورد نظر نيست و بر شوهر است كه در هر حال، نيازهاي او را به طور متعارف و معمول رفع كند؛ اما در مورد فرزند و والدين، فقر آنها مورد نظر است و به همين لحاظ ممكن است تأمين تمام نيازمندي هاي آنها واجب باشد و يا تأمين قسمتي از نيازمندي هاي آنها؛ يعني اگر هيچ ندارند، تأمين تمام نيازمندي هاي آنها و اگر كمتر از حد نياز دارند، تأمين قسمتي از نيازمندي ها واجب است.

فقهاي ما با توجه به ضا بطه و معيار فوق گفته اند: هشت مورد است كه تأمين آنها از سوي شوهر براي زن واجب است:.

نان، خورش، لباس، فرش و رختخواب، وسايل زندگى، اسباب نظافت، مسكن و خدمتگزار، در صورتي كه داشتن خدمتگزار از شؤونات او باشد.

در مورد اقارب و خويشاوندان نيز تأمين يا تكميل همين چيزها واجب و لازم است.

از لحاظ كميت، نان و خورش در حدي بايد تأمين شود كه شخص سير شود و در حقيقت، فايده خوردني ها اين است كه ويتامين ها و چربي و پروتئين و مواد قندي و... تأمين شود و از اين لحاظ، كمبودي براي بدن نباشد.

پيشوايان دين نيز بر حسب رواياتي كه از آنها در دست داريم، ملاك و معيار را سير كردن شكم يا سد جوع، قرار داده اند.

چيزي كه بيشتر در خور تأمل و دقت است، مسأله كيفيت خوردني ها است.

بعضي گفته اند: كيفيت نان و غذا بستگي به توانايي و قدرت مالي شخص دارد (12) و در اين زمينه، به آيه قرآني زير استدلال كرده اند:.

لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إلاّ ما ءاتِيهِا؛ (13).

كسي كه صاحب مكنت است، بايد از مكنت خويش، نفقه بدهد و هركس روزي او تنگ شده، بايد از آنچه خداوند به او داده، انفاق كند. خداوند، هيچ كس را بيش از آنچه به او داده، مكلف نمي سازد.

البته هيچ شك و ترديدي نيست كه اگر كسي قدرت مالي ندارد، نمي شود از او توقع داشت كه بيشتر از حد توانايي اش انفاق كند، اما سخن در اين است كه: آيا حق زن تابع استطاعت مالي شوهر است يا نه اگر تابع استطاعت مالي شوهر باشد، در صورت عدم توانايي او بر كل نفقه، حق زن نسبت به كل آن ساقط است و در صورت عدم توانايي او بر بعض نفقه، حق زن نسبت به بقيه، ساقط است و بعد هم حق مطالبه ندارد. در حالي كه مي بينيم در منابع و متون فقهى، كسي چنين فتوايي نداده است.

از آيه فوق، بيش از اين استفاده نمي شود كه در صورت تنگ بودن روزى، بايد در حد استطاعت انفاق كرد و خداهم بيش از آن تكليف نمي كند، ليكن هيچ مانعي وجود ندارد كه گفته شود: بعد از حصول استطاعت، بايد بقيه حق زوجه را جبران كند و فتواي فقهاي ما هم اين است كه بايد نيازهاي غذايي همسر برآورده شود.

نظريه دوم اين است كه: معيار، نان و غذايي است كه مورد استفاده غالب مردم منطقه است. بنابراين، در جاهايي كه غذاي غالب مردم، برنج است، نفقه دهنده، بايد برنج بدهد و در جاهايي كه بيشتر خوراك مردم خرماست، بايد خرما تهيه كند و در شهرهايي كه نان و برنج و گوشت و حبوبات و... مورد استفاده غالب مردم است، شوهر بايد اينها را فراهم سازد.

اما اگر نشود براي خوراك غالب مردم، معياري به دست آورد، بايد ديد خود زن يا كسي كه نفقه او را بايد داد، به چه غذايي بيشتر علاقه و نياز دارد.

سومين نظريه اي كه جالب تر از دو نظريه فوق است و از ظواهر ادله به دست مي آيد، اين است كه: بايد ديد امثال شخصي كه نفقه او واجب است، چگونه غذايي مصرف مي كنند و اگر امثال او با يكديگر اختلاف دارند، بايد اكثريت آنها را ملاحظه كرد.

مطابق دو معيار اخير، كسي كه تمكن ندارد كه خوراك مورد استفاده غالب مردم منطقه را تهيه كند يا نمي تواند خوراك امثال كسي كه تحت نفقه اوست، تهيه كند، به آنچه برايش ممكن است، اكتفا مي كند، ليكن بعد كه تمكن پيدا كرد، كسري نفقه زن را بايد جبران كند؛ امّا كسري نفقه اقارب، جبران ندارد.

در مورد لباس، كميت آن معلوم است. مقصود و منظور از لباس در مورد زنان، پوشش و حفظ بدن از سرما و گرماست و در مورد مردان نيز حدود آن مشخص است. آنچه در خور تأمل است، مساله كيفيت لباس است. در اين جا نيز بايد ديد امثال شخصي كه تحت نفقه هستند، چگونه لباسي بايد بپوشند!.

فرش و رختخواب نيز بستگي به موقعيت امثال شخصي كه تحت نفقه است دارد و بايد در همان حدود فراهم شود.

وسايل زندگي و اسباب نظافت و زينت نيز در همين حدود است. همچنان كه مسكن نيز بايد طوري باشد كه لايق شخص باشد و داشتن خدمتگزار نيز بستگي به موقعيت اجتماعي شخص دارد.

حقوق و اخلاق

تا اين جا بحث ما آن چنان بود كه محور بحث را از لحاظ حقوقي مشخص كنيم تا اگر اختلافي در اين زمينه پيدا شود، محاكم قضايي بتوانند بر اساس معيارهاي كمي و كيفى، داوري كنند و اختلافات را رفع و متخلفان را وادار نمايند كه در برابر قانون سر تسليم فرود آورند؛ اما پرواضح است كه جنبه اخلاقي مطلب نيز درخور دقت و تأمل است. هم براي دهنده نفقه و هم براي گيرنده نفقه، توجه به مسائل اخلاقي لازم است.

در بحث هاي گذشته گفته ايم كه توسعه بر خانواده، از كارهاي پسنديده است و بنابراين، آن كه نفقه مي دهد، اگر سعي كند كه صرف نظر از تأمين آنچه در يك بلد، معمول است و صرف نظر از اين كه: عادت امثال نفقه گيرنده چيست، اسباب رفاه و آسايش و آرامش خاطر آنان كه تحت نفقه اش هستند، فراهم كند و آنها را در وسعت و گشايش قرار دهد، از لحاظ اخلاق اسلامى، در خور ستايش و تمجيد است.

رهبران اسلام، در اين باره فرموده اند:.

يَنْبَغى للرَجُلِ أنْ يُوَسِّعَ عَلي عِيالِهِ؛ (14).

براي مرد سزاوار است كه بر عايله خود توسعه بدهد.

حقوق سرچشمه عقلي دارد و اخلاق سرچشمه عاطفى. عقل با صلابت و استواري از حق سخن مي گويد و عاطفه و عشق از اخلاق و معلوم است كه عقل، در حرارت و پرتو عشق و عاطفه، همچون برف در حرارت و پرتو خورشيد، ذوب مي شود كه گفته اند: (عقل، آن جا برف بود و آب شد!) و مفهوم اين سخن، فنا و زوال عقل نيست، بلكه عقل نيز سردي و صلابت خود را با حفظ اصالت و موجوديت خويش، در حرارت و پرتو عشق و عاطفه، از دست مي دهد و همچون آب زلال و روان، مطبوع و گوارا مي شود در عين حال، مسند حاكميت خود را نيز از دست نمي دهد.

بسيار واضح است كه سردي و صلابت عقل، غذاي روحي خانواده ها نيست و عشق و عاطفه كور و بي هدف نمي تواند كشتي خانواده را در طوفان هاي مهلك و امواج كوه پيكر حوادث، به ساحل نجات برساند.

اما اگر اين دو، با هم هماهنگ شوند و در اين هماهنگي عاطفه، زير فرمان عقل درآيد، محيطي سراسر صفا و گرمي و لطف و پاكي و گذشت و انس و الفت و دلبستگي با تكيه بر همه ارزش هاي والاي عقلي انسان به وجود مي آيد كه گفتني و نوشتني نيست، بلكه براي اهلش آزمودني و لمس كردني است. به گفته سعدى:.

بشوي اوراق اگر همدرس مايى كه درس عشق در دفتر نباشد. متقابلاً زن و هر كسي كه گيرنده نفقه است، نيز بايد حتي المقدور ملاحظات اخلاقي را مورد توجه و عنايت قرار دهند و راه و رسم فداكاري و ايثار و گذشت را از ياد نبرند.

زن بايد توجه داشته باشد كه در زندگي مشترك خانواده، دو انسان از بيگانگي به يگانگي رسيده اند و محال است كه در اين زندگي مشترك، همه توقعات و انتظارات برآورده شود، مخصوصاً كه سطح توقعات انسان به اندازه خود انسان مي تواند نامحدود باشد و اگر انسان، گرفتار حرص و تبذير و اسراف شود، هيچ چيزي او را اشباع نمي كند و پيوسته به فكر زرق و برق و تجملات و تشريفات و عوض كردن مد و تغيير رنگ و مدل ماشين و خانه و فرش و لباس و جواهرات و ظروف و كالاهاي تزييناتي خواهد بود و اين، راهي است كه هرگز پايان ندارد و مسلماً با چنين شيوه تنوع طلبانه اي هيچ گاه زن از شوهر خود سپاسگزار نخواهد بود و در هر فرصتى، همچون آتشفشان هاي خشمگين، گلايه ها و اعتراض ها و انتقادها را فوران خواهد كرد و آن مقدار زمينه اي كه براي آسايش و آرامش و ارتباط روحي و معنوي وجود دارد، به نابودي خواهد كشاند.چنين اخلاقي نه تنها زمينه سعادت دنيوي را به طور كلي از بين مي برد، بلكه زمينه سعادت اخروي را نيز نفي و حبط مي كند.

امام صادق(ع) فرمود:.

أيُّما امْرَأةٍ قِالَتْ لِزَوْجِها مَا رَأيْتُ قَطُّ مِنْ وَجْهِكَ خَيْراً فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُها؛ (15).

هر زني به شوهر خود بگويد: هرگز از روي تو خيري نديدم (ثواب) عملش از بين مي رود.

چنين اخلاقي در مورد زن، خلاف آن چيزي است كه اسلام از او خواسته است، زيرا اخلاق اسلامي زن، در(حسن تبعل) خلاصه مي شود و در اين تعبير لطيف اسلامى، به اندازه لطافت و صفاي وجود زن، لطف و صفا نهفته است و از اين بالاتر، تعبير ديگري از رهبر بزرگ اسلام است كه فرمود:.

لَوْ كُنْتُ آمِراً أحَداً أنْ يَسْجُدَ لأحَدٍ لأَمَرْتُ المَرْأةَ أنْ تَسْجُدَ لِزَوْجِها؛ (16).

اگر سزاوار بود كه امر كنم كسي به كسي سجده كند، قطعاً به زن دستور مي دادم كه در برابر شوهر خود سجده كند.

تفاوت اين دو نوع اخلاق بسيار است. اولي انحطاط و دومي ارتقا و تكامل است و صد البته كه خانواده هاي مسلمان بايد صحنه ظهور اخلاق اسلامي باشند و هرگز با زيرپاگذاشتن معيارهاي اخلاقي اسلام، اسباب سستي و متلاشي شدن خود را فراهم نسازند.

هنر زن، ميدان داري و گستاخي در برابر شوهر نيست. بالاترين هنري كه او را در نظر اسلام، زني نمونه و برتر قرار مي دهد، تلاش او در راه به دام كشيدن قلب مرد و چشمپوشي از جريان هاي ناراحت كننده و خشم آور است.

امام صادق(ع) فرمود:.

خَيْرُ نِسائِكُمْ الَّتى إنْ غَضِبتْ أوْ أغْضَِبْتُ قالَتْ لِزَوْجِها يَدى فى يَدِكَ لا أكْتَحِلُ بِغُمضٍ حَتّي تَرضي عَنّى؛ (17).

بهترين زنان شما زني است كه اگر به خشم آيد يا شوهر خود را به خشم آورد، به او بگويد: دستم در دست تو، من خواب راحت نمي كنم، تا از من خشنود شوى.

براساس اين همه توصيه جا دارد كه زن در محيط خانواده، به خاطر مسائل اقتصادى، آرامش و آسايش خود و همسر و فرزندان را به خطر نيفكند و بامقداري قناعت و صرفه جويى، زندگي را با وضع موجود تطبيق دهد و با محبت و ايثار، هر چه بيشتر و بهتر، جاذبه خانوادگي را قوي سازد.

از اين قسمت كه بگذريم، توجه به يك نكته ظريف ديگر هم ضروري و لازم است و آن اين كه در شرايطي كه جامعه نياز به صرفه جويي و پايين آوردن مصرف دارد و به علاوه، خانواده هايي هستند كه در مضيقه و فشارند، تنها زنانند كه مي توانند مشكلات مصرف كالا را تا حدودي حل كنند و كمبودها را تقليل دهند و وسيله اي براي كمك و حمايت خانواده هاي محروم و كم درآمد فراهم سازند.

به اين ترتيب، زن مي تواند از راه قناعت و قاعده داني در تنظيم امور اقتصادي و مصرف خانواده، سه خدمت بزرگ انجام دهد:.

1. تحكيم و جلوگيري از ورشكستگي و عقب ماندگي مالي خانواده.

2. كمك به دولت و ملت از راه پايين آوردن مصرف و جلوگيري از خروج ارز و مبارزه با وابستگي اقتصادي و تقويت مباني خودكفايى.

3. رسيدگي به خانواده هاي محروم و كم درآمد.

همه اينها نتيجه (حسن تبعل) زنان است و اين جاست كه انسان بهتر مي تواند درك كند كه چرا اسلام، به زنان توصيه كرده است به جاي جهاد مسلحانه با دشمنان مكتب و استقلال، (حسن تبعل) پيشه كنند و اين جهادشان كمتر از جهاد مسلحانه مردان نيست و حق نيز همين است.

چند نكته.

در پايان بحث نفقه، لازم است كه چند نكته اضافه كنيم تا اين بحث در حد خود يك بحث كاملي باشد:.

1. زني كه در برابرشوهر تمكين نمي كند و به جاي قنوت، به نشوز روي مي آورد، حق نفقه ندارد و حتي اگر در همين حال، طلاق بگيرد، در ايام عده نيز حق نفقه ندارد.

2. زن اگر بدون اذن شوهر، به مسافرتي برود كه بر او وجوب شرعي ندارد، در ايام مسافرت، حق نفقه ندارد، اما اگر با اذن شوهر به سفر رود يا بدون اذن او به سفري برود كه شرعاً بر اوتعين پيدا كرده - مثل حج واجب - نفقه اش در ايام مسافرت بر شوهر واجب است.

3. زني كه طلاق مي گيرد و طلاقش، طلاق رجعي است، در ايام عده، نفقه اش بر شوهر واجب است و اگر باردار باشد، تا هنگام وضع حمل بايد نفقه اش را بدهند و اما اگر طلاقش طلاق بائن باشد. حق نفقه ندارد مگر اين كه باردار باشد.

4. زني كه شوهرش مي ميرد، بايد به مدت چهارماه و ده روز عده نگاه دارد و اگر بعد از گذشتن اين مدت، از شوهر خود بارداربود، بايد تا وضع حمل، عده نگاه دارد، اما در ايام عده، حق نفقه ندارد.

5. زن به طور روزانه، نفقه خود را مالك مي شود و البته اگر در خلال روز، از شوهر تمكين نكرد، بايد به آن مقداري كه تمكين نكرده است، از نفقه به شوهر خود برگرداند و نيز اگر زن به همراه شوهر، بر سر يك سفره - با توجه به معيارهاي كمي و كيفي - غذا صرف كند، حق نفقه اش ادا شده است.

6. وسايل گرم كننده و خنك كننده در تابستان و زمستان نيز جزء وسايل زندگي است و بر نفقه دهنده است كه تأمين كند.

7. رفتن به حمام درصورتي كه در خانه نباشد، اعم از اين كه به منظور نظافت يا اداي تكليف واجب باشد، از اموري است كه شوهر بايد هزينه آن را بدهد.

8. داروهايي كه به طور متعارف، مورد نياز مردم است و غالب مردم به خاطر امراض متداول، ناگزير به مصرف آنهايند، از چيزهايي است كه نفقه دهنده بايد قيمت آنها را بپردازد؛ اما در مورد امراض دشواري كه هزينه سنگين دارد، ترديد شده است كه آيا تأمين هزينه آن بر عهده نفقه دهنده هست يا نه.

بعضي از فقها مي گويند: تأمين هزينه اين گونه امراض، ظاهراً جزء نفقه واجب نيست.

9. نفقه فرزند و فرزندزاده در صورت فقر، واجب است؛ اما نفقه همسر آنها واجب نيست؛ همچنين نفقه پدر در صورت فقر، واجب است، اما پدر، اگر همسري دارد كه مادر نفقه دهنده نيست، نفقه او واجب نخواهد بود.

10. همان طوري كه قبلاً نيز گفته ايم: شرط وجوب نفقه، تمكن است؛ بنابراين، اگر كسي فقط به اندازه مخارج خودش درآمد دارد، نفقه ديگري بر او واجب نيست و اگر فقط به اندازه خود و همسرش دارد، نفقه ديگري بر او واجب نيست و اگر از همسرش اضافه دارد، نوبت به والدين و اولاد مي رسد.

11. كسي كه نياز شديد به همسر دارد و اگر ازدواج كند، از عهده نفقه پدر و مادر بر نمي آيد، بايد ازدواج كند؛ اما اگر ترك ازدواج كند، گرفتار معصيت و دشواري هاي غير قابل تحمل نمي شود، بهتر است كه ازدواج نكند و به والدين خود برسد و صبر كند تا خداوند متعال اسباب بي نيازي او را فراهم گرداند.

1.فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي المَضِاجٍعِ وَاضْرِبُوهُنَّ . (نساء (4) آيه 34.).

2.بقره (2) آيه 223.

3.نور (24) آيه 4.

4.نور (24) آيات 6 - 9.

5.حسين نوري طبرسى، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 631.

6.ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ج 1، ص 181.

7.شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، باب 11 (از ابواب نفقات) حديث 5.

8.همان، باب 21 (از ابواب نفقات)، حديث 5.

9.همان، باب 4 (از ابواب مقدمات تجارت) حديث 12.

10.جمعه (62) آيه 10.

11.وسائل الشيعه، باب 20 (از ابواب مقدمات نكاح) حديث 1.

12.كنزالعرفان ج 2، ص 219 (ذيل آيه 7 سوره طلاق.).

13.طلاق (65) آيه 7.

14.روضة المتقين،ج 8، ص 379.

15.همان، ص 368.

16.همان، ص 361.

17.همان، ص 101.

/ 15