بت اينجا مظهر عشق است و وحدت چو كفر و دين بود قائم به هستى چو اشيا هست هستى را مظاهر نكو انديشه كن اى مرد عاقل بدان كه ايزد تعالى خالق اوست وجود آنجا كه باشد محض خير است مسلمان گر بدانستى كه بت چيست وگر مشرك ز بت آگاه گشتى نديد او از بت الا خلق ظاهر تو هم گر زو ببينى حق پنهان ز اسلام مجازى گشت بيزار درون هر بتى جانى است پنهان هميشه كفر در تسبيح حق است چه مي گويم كه دور افتادم از راه بدان خوبى رخ بت را كه آراست هم او كرد و هم او گفت و هم او بود يكى بين و يكى گوى و يكى داننه من مي گويم اين بشنو ز قرآن نه من مي گويم اين بشنو ز قرآن
بود زنار بستن عقد خدمت شود توحيد عين بت پرستى از آن جمله يكى بت باشد آخر كه بت از روى هستى نيست باطل ز نيكو هر چه صادر گشت نيكوست وگر شرى است در وى آن ز غير است بدانستى كه دين در بت پرستى است كجا در دين خود گمراه گشتى بدين علت شد اندر شرع كافر به شرع اندر نخوانندت مسلمان كه را كفر حقيقى شد پديدار به زير كفر ايمانى است پنهان و ان من شيء گفت اينجا چه دق است فذرهم بعد ما جائت قل الله كه گشتى بت پرست ار حق نمي خواست نكو كرد و نكو گفت و نكو بود بدين ختم آمد اصل و فرع ايمانتفاوت نيست اندر خلق رحمان تفاوت نيست اندر خلق رحمان