حماسه حسینی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماسه حسینی - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


نهضت كرد ، امر به معروف و نهي از منكر بود يا نه ؟ و ثانيا درجه دخالت اين عنصر در اين نهضت چه اندازه است ؟ همه مي دانيم كه فلسفه عزاداري و تذكر امام حسين عليه السلام كه به توصيه ائمه اطهار سال به سال بايد تجديد شود ، به خاطر آموزندگي آن است ، به خاطر آن است كه يك درس تاريخي بسيار بزرگ است . براي اينكه يك درس را انسان مورد استفاده خودش قرار بدهد ، اول بايد آن درس را بفهمد و حل كند . امشب من درباره مجموع عناصري كه در نهضت حسيني موثر بوده اندبه طور اجمال بحث مي كنم ، سپس درباره امر به معروف و نهي از منكر كه عنصر اصلي اين نهضت است ، بحث بيشتر و مبسوط تر و مشروح تري مي كنم . در نهضت حسيني عوامل متعددي دخالت داشته است ، و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخي و وقايع سطحي ، طول و تفصيل زيادي ندارد ، از نظر تفسيري و از نظر پي بردن و به ماهيت اين واقعه بزرگ تاريخي ، بسيار بسيار پيچيده باشد . يكي از علل اينكه تفسيرهاي مختلفي درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده هايي از اين حادثه عظيم و بزرگ شده است، پيچيدگي اين داستان است از نظر عناصري كه در به وجود آمدن اين حادثه موثر بوده اند . ما در اين حادثه به مسائل زيادي بر مي خوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است . در جاي ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست . در جاي ديگر ، امام به طور كلي بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهي به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواسته اند ، او را دعوت كرده اند يا نكرده اند ، از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت ، انتقاد مي كند ، شيوع فساد را متذكر مي شود ، تغيير ماهيت اسلام را يادآوري مي كند ، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مي نمايد ، و آنوقت مي گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثي ساكت نباشد . در اين مقام مي بينيم امام نه سخن از بيعت مي آورد و نه سخن از دعوت . نه سخن از بيعتي كه يزيد از او مي خواهد ، و نه سخن از دعوتي كه مردم كوفه از او كرده اند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله ، مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه اساسي توجيه كنيم ؟به علاوه چه تفاوت واضح و بيني ميان عصر امام يعني دوره يزيد با دوره هاي قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولي امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحي را جايز نمي شمرد .

حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل ، موثر و دخيل بوده است . يعني همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس العمل نشان داده است . پاره اي از عكس العملها و عملهاي امام بر اساس امتناع از بيعت است ، پاره اي از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اي بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايي كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است . همه اين عناصر ، در حادثه كربلا كه مجموعه اي است از عكس العملها و تصميماتي كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله عليه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است .

ابتدا درباره مسئله بيعت بحث مي كنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهي چه عكس العملي نشان داد و تنها بيعت خواستن براي امام چه وظيفه اي ايجاب مي كرد ؟ همه شنيده ايم كه معاويه بن ابي سفيان با چه وضعي به حكومت و خلافت رسيد .

بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستي نشان دادند ، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء مي كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر مي خواهد حكومت كند براي مدت محدودي حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشندو اختيار خودشان ، و آن كسي را كه صلاح مي دانند ، به خلافت انتخاب كنند ، و به عبارت ديگر به دنبال آن كسي كه تشخيص مي دهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف پيغمبر اكرم منصوب شده است ،بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت ، يك مسئله موروثي نبود ، مسئله اي بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت ، فقط و فقط شايسته كسي است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد . و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه اي براي خودشان انتخاب كنند . به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را براي خليفه بعدي معين كند ، براي خود جانشين معين كند ، او هم براي خود جانشين معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتي داشته باشند .

يكي از شرايطي كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولي معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعي براي اين ادعا باقي نماند و به اصطلاح مدعي در كار نباشد ،همين بود كه معاويه حق ندارد تصميمي براي مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش هر مصيبتي براي دنياي اسلام هست ، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهاي اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شودو به قول مورخين ، كاري كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولي خود او احساس مي كرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدي ندارد . درباره اين مطلب زياد مي انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان مي گذاشت ولي جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمي كردكه اين مطلب عملي شود . آنطوري كه مورخين نوشته اند كسي كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن ساخت كه اين كار عملي است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعي كه به حكومت كوفه بسته بود.

قبلا حاكم و والي كوفه بود ، از اينكه معاويه او را معزول كرده بود ، ناراحت بود . او از نقشه كش ها و زيركها و به اصطلاح از دهات عرب است . براي اينكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد نقشه اي كشيد ، به اين صورت كه رفت به شام و به يزيد بن معاويه گفت : نمي دانم چرا معاويه درباره تو كوتاهي مي كند ، ديگر معطل چيست ؟ چرا ترا به عنوان جانشين خودش به مردم معرفي نمي كند ؟يزيد گفت : پدرم فكر مي كند كه اين قضيه عملي نيست . گفت : نه ، عملي است . شما از كجا بيم داريد ؟ فكر مي كنيد مردم كجا عمل نخواهند كرد ؟ هر چه معاويه بگويد مردم شام اطاعت مي كنند ، و از آنها نگراني نيست . اما مردم مدينه ، اگر فلان كس را به آنجا بفرستيد او اين وظيفه را انجام مي دهد.

از همه جا مهمتر و خطرناكتر عراق ( كوفه ) است ، اين هم به عهده من . يزيد نزد معاويه مي رود و مي گويد مغيره چنين سخني گفته است . معاويه مغيره را مي خواهد . او با چرب زباني و با منطق قويي كه داشت توانست معاويه را قانع كند كه زمينه آماده استو كار كوفه را كه از همه سختتر و مشكلتر است خودم انجام مي دهم . معاويه هم دو مرتبه براي او ابلاغ صادر كرد كه به كوفه برگردد . ( البته اين جريان بعد از وفات امام مجتبي عليه السلام و در سالهاي آخر عمر معاويه است ) . جريانهايي دارد . مردم كوفه و مدينه قبول نكردند .

معاويه مجبور شد كه به مدينه برود . روساي اهل مدينه ، يعني كساني كه مورد احترام مردم بودند ، حضرت امام حسين عليه السلام ، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را خواست . با چرب زباني كوشيد تا به عنوان اينكه مصلحت اسلام فعلا اينطور ايجاب مي كند كه حكومت ظاهري در دست يزيد باشد ولي كار در دست شما تا اختلافي ميان مردم رخ ندهد ، شما بيائيد فعلا بيعت كنيد ، عملا زمام امور در دست شما باشد ، آنها را قانع كند . ولي آنها قبول نكردند و اين كار آنطور كه معاويه مي خواست عملي نشد . بعد با نيرنگي در مسجد مدينه مي خواست به مردم چنين وانمود كند كه آنها حاضر شدند و قبول كردند، كه آن نيرنگ هم نگرفت . معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به او كرد . گفت : تو براي بيعت گرفتن ، با عبدالله بن زبير آنطور رفتار كن ، با عبدالله بن عمر آنطور رفتار كن ، با حسين بن علي عليه السلام اينگونه رفتار كن .

مخصوصا دستور داد با امام حسين ( ع ) با رفق و نرمي زيادي رفتار كند . گفت : او فرزند پيغمبر است ، مكانت عظيمي در ميان مسلمين دارد ، و بترس از اينكه با حسين بن علي با خشونت رفتار كني . معاويه كاملا پيش بيني مي كردكه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد ، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت . معاويه مرد بسيار زيركي بود ،پيش بيني هاي او مانند پيش بيني هاي هر سياستمدار ديگري غالبا خوب از آب درمي آمد . يعني خوب مي فهميد و خوب مي توانست پيش بيني كند . برعكس ، يزيد ، اولا جوان بود ، و ثانيا مردي بودكه از اول در زي بزرگزادگي و اشرافزادگي و شاهزادگي بزرگ شده بود ، با لهو و لعب انس فراواني داشت ، سياست را واقعا درك نمي كرد ، غرور جواني و رياست داشت ، غرور ثروت و شهوت داشت . كاري كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام شد ، و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت . اينها كه هدف معنوي نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگري فكر نمي كردند ، آن را هم از دست دادند .

حسين بن علي عليه السلام كشته شد ، ولي به هدفهاي معنوي خودش رسيد در حالي كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهاي خودشان نرسيدند . بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مي ميرد ، يزيد به حاكم مدينه كه از بني اميه بود نامه اي مي نويسدو طي آن موت معاويه را اعلام مي كند و مي گويد از مردم براي من بيعت بگير . او مي دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده . در نامه خصوصي دستور شديد خودش را صادر مي كند ، مي گويد حسين بن علي را بخواه و از او بيعت بگير ، و اگر بيعت نكرد ، سرش را براي من بفرست . بنابراين يكي از چيزهايي كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه اينچنيني بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر ، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتي در مورد معاويه وجود نداشت . يكي اينكه بيعت با يزيد ، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين بود.

يعني مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثي مطرح بود . مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز مي كرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجري بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگي سياسي هم نداشت . معاويه و بسياري از خلفاي آل عباس هم مردمان فاسق و فاجري بودند ، ولي يك مطلب را كاملا درك مي كردند ، و آن اينكه مي فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقي بماند ، بايد تا حدود زيادي مصالح اسلامي را رعايت كنند ، شئون اسلامي را حفظ كنند.

اين را درك مي كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . مي دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاي مختلف چه در آسيا ، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بغداد پيروي مي كنند ، فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامي مي دانند ، و الا اولين روزي كه احساس كنند كه خليفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال مي كنند . چه موجبي داشت كه مثلا مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتي از آفريقا ، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلي نداشت .

و لهذا خلفايي كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را مي فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادي مصالح اسلام را رعايت كنند . ولي يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكي بود ، آدم هتاكي بود ، خوشش مي آمد به مردم و اسلام بي اعتنايي كند ، حدود اسلامي را بشكند .

معاويه هم شايد شراب مي خورد ( اينكه مي گويم شايد ، از نظر تاريخي است ، چون يادم نمي آيد ، ممكن است كساني با مطالعه تاريخ ، موارد قطعي پيدا كنند ( 1 " ولي هرگز تاريخ نشان نمي دهد كه معاويه در يك

1 - به كتاب گرانقدر " الغدير " ج 10 ص 179 مراجعه شود .

/ 95